توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Thursday, 2 May , 2024
امروز : پنج شنبه, ۱۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 24 شوال 1445
شناسه خبر : 23259
  پرینتخانه » طنز تاریخ انتشار : ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ - ۹:۵۱ | | ارسال توسط :

شوخی با قصیده‌ی منوچهری دامغانی‌

شوخی با قصیده‌ی منوچهری دامغانی‌
این فکاهه‌ی منظوم ابتدا غزلی بوده است؛ یک شوخی با قصیده‌ی منوچهری دامغانی‌ که دهه‌ی ۴۰ در نشریّه‌ی «توفیق» منتشر کردم. بعدها به این سروده ابیاتی اضافه، و سعی شد در حدّ تجربه‌ی اندک جوانی من به قالب قصیده نزدیک‌تر شود:

«غُرابا مزن بیش‌تر زاین نعیقا
که مهجور کردی مرا از عشیقا»
در این فصلِ دقّ زیر آوار معضل
چه بغضی گرفته‌ست راهِ شهیقا
ز بی‌پولی این کهنه‌تنبان به پایم
بسی پاره گشته‌ست و، بِالکلّ عتیقا
کف دست بی‌مو و، کیفم پر از باد
وسیع است اندوه و؛ آهم عمیقا
حقوق اوّل برج رفته‌ست بر باد
دوامش فقط چار ساعت دقیقا
شکم: گُشنه، لیکن نرفته ز یادم
قمار دل و جان خود بی‌دریغا
هلا دلبرا، گل‌رُخا، مه‌جبینا
که چشمت، نه چشمک، زند تَش‌بریقا
دلم جز تو با هیچ دلبر نجوشد
سبیلم ضمانت، و مَردی وثیقا
خوشا ناز و غمز تو: امواج سرکش
خوشا من: به توفان نازت غریقا
به سویت چو آیم به مهر و تمنّا
مزن خواهشاً داد و فریاد و جیغا
چه باشد تو شیرین در این تلخ دوران
شوی عزم ما را رفیقا، شفیقا
انرژی دهی تا که با بالی از شوق
پَرَم آبیِ عشق را تا به قیقا
و نیرویی از عشق گیرم که افشا –
کنم چهره‌های فجور و فسیقا
و همراه گردی که بر بیخ ظلمت
دراندازم از خشم و غیرت حریقا
نبینی که نامرد صد دشنه از پشت
فرو کرده در قلب مَردی، عمیقا
و زیبایی افتاده در چنگ زشتان
بَدانِ دَدِ سفله‌ی کج‌سلیقا
هنر در تَهِ درّه خوار است و مجروح
و رَد کرده جادو از اوجِ ستیغا
و بن‌بست بارد سرِ راهِ پویش
چو گامی زند خسته در هر طریقا
به تشریحِ بهبود، در صد تریبون
درآمیخته نعره و، فیق – فیقا
سخن‌های هذیانیِ پرتِ بی‌ربط
به اصواتِ اَنکَر، تو گویی نهیقا
«نشستند و گفتند و برخاستند» و
به گودرز مربوط آمد شقیقا
و تقدیر میهن نوشتند با «غِین»
گروهی بَبو، بی‌سوادانِ بیغا
به تدبیرشان وحدتی شد پدیدار
که هر یک نفر گشته هفده فَریقا
مَثَل هم دروغین درآمد، و خورشید
لالاییده راحت پسِ پشتِ میغا
(در این‌جا قلم وانهم تا بخوانم
به سوگ وطن یک دهن «آیریلیقا»)
زبان در دهانت زیادی‌ست شاعر
دراز است و، خوشگل سزاوار تیغا!

توضیحات:
بیت نخست از منوچهری ا‌ست.
غراب: کلاغ. نعیق: نعره و شیون. شهیق: نفس، تنفّس. تش‌بریق: ِآتش‌برق، حاصل برخورد ابرها (لُری).
قیق: اوج (قیقِ اسمان: اعماق آسمان)؛ گویش بروجردی.
«نشستند و گفتند و برخاستند»: مصرع از فردوسی‌ست.
بیت «هنر در ته درّه خوار است و …» برگرفته از بیت فردوسی: «هنر خوار شد جادویی ارجمند …»
بیغ: شوت و اُسکُل امروزی. میغ: ابر آیریلیق (جدایی) ترانه‌ی مشهور آذری. نهیق: بانگ الاغ.

نویسنده : عبدالرضا فریدزاده | سرچشمه : سیمره‌ی شماره‌ی 716(18 فروردین 1403)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.