امروز : یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 27 شوال 1445
خوشبختی، كار و پول
وضعیت مالی، سلامت جسمی و روانی، جایگاه اجتماعی، شرایط پایدار اجتماعی و خانوادگی و دهها مورد ریز و درشت دیگر در احساس خوشبختی مؤثرند اما هیچکدام الزاماً باعث خوشبختی نمیشوند؛ حتا وجود همهي موارد بالا نیز الزاماً متضمن خوشبختی نیست.
خوشبختی نوعی احساس درونی آرامش و رضایت است؛ بنابراین نمیتوان آن را دقیقاً اندازهگیری کرد.
حتا اگر با پرسشنامهای دقیق، فردی را از لحاظ خوشبختی بررسی کنیم، تا زمانیکه معیارخوشبختی، احساس درونی فرد است، نمیتوان روی نتایج بهدست آمده اطمینان داشت.
مثلاً ممکن است یک كارتنخواب که شبها را در خیابان سپري میکند نسبت به ما احساس خوشبختی بیشتری کند و استدلالش این باشد که زندگی بدون دردسری دارد و هرطور شده لقمهای نان برای خوردن گیر خواهد آمد و همین که زنده است خدا را شاکر باشد و احساس آرامش کند كما اينكه بسياري از صوفيان و دراويش در گذشته به اين شكل ميزيستهاند و چه بسا عمري طولانيتر از شاهان هم عصر خود داشتهاند.
البته با معيارهاي امروزي از نظر بسياري، این افراد بدبخت محسوب میشود.
بنابراین خيلي مهم است که خوشبختی را با چه معیاری تعریف میکنیم و از چه منظری به آن بنگريم و پيش فرضهاي زندگيمان چه باشد.
گاهی آگاهي كمتر باعث احساس خوشبختی ميشود.
علاوه بر سطح آگاهي، تعريف و توقع فرد از زندگي و پيش نويس ذهني وي نیز در احساس خوشبختي بسيار مهم است.
پيشنويس زندگي هر فرد تقريباً ثابت است و مثل دفترچه راهنماي زندگي است. زندگي هر فرد مانند فيلم يا نمايشنامهاي است كه خودش بازيگر نقش اول آنست و سعي ميكند هرچه بيشتر خود را به اين پيش نويس نزديك كند.
مثلاً فردي كه داشتن قدرت پيشنويس زندگياش است؛ سعي ميكند خود را به كانونهاي قدرت نزديك كند و اگر ریيس نباشد احساس بازنده بودن خواهد كرد!
يا فردي كه مشهور بودن و مورد توجه بودن پيش نويس زندگياش است، حتا با داشتن تمام امكانات و مواهب زندگي احساس خوشبختي نخواهد كرد مگر توسط ديگران ديده شود.
پس ممکن است فردی از نظر خود بسیار خوشبخت و خوشحال باشد اما از دیدگاه دیگران اصلاً اینگونه نباشد. اما حالت عکس این ماجرا بیشتر مشاهده میشود که فردی از بیرون خیلی خوشبخت بهنظر میرسد زیرا همه امکانات مادی خوشبختی برایش فراهم است اما خودش این احساس را نداشته باشد کما اینکه بسیاری از هنرپیشهها یا سلبریتیهای معروف که مردم آرزو دارند آنها را از نزدیک ببینند و امضا بگیرند، بر اثر یاس و ناامیدی یا بیمعنی شدن زندگی برایشان خودکشی کنند. گاهی رسیدن به تمام آرزوها پیامدی جز مرگ ندارد؛ همانطور که لائوتسه میگوید: اگر میخواهید چیزی نابود شود بگذارید به آخرین درجه خود برسد. پس خوشبختی امری عمدتاً ذهنی است و بسته به نظام باورهای فرد دارد؛ منتهی به شرطی که نظام باورهای فرد سالم باشد؛ مثلاً یک فرد مجنون ممکن است به درجهای از خودآگاهی و درک نرسیده باشد که بتواند ناکامیهای خود را ببیند و در اوج دیوانگی احساس شادی و رضایت کند.
بهخاطر دارم که بهعنوان یک پزشک، بیمارانی داشتهام که بهعلت فقر مالی شدید به شام شب محتاج بودهاند اما وقتی در احوالاتشان بیشتر دقت کردم دیدم که بسیاری از دغدغههایی که من دارم، آنها ندارند؛ اعتقادات مذهبیشان بیشتر است و به همین دلیل بعضاً راحتتر با ناکامیها مواجه میشوند؛ اغلب زندگی قبیلهای و خانوادگی درهم پیچیدهتری دارند و احساس تنهایی کمتری میکنند و از همه مهمتر مفروضات ذهنیشان با ما متفاوت است.
مثلاً ممکن است نبود میوه یا گوشت را در سبد غذایی بهتر تحمل کنند اما فردی که در ناز و نعمت بزرگ شده حتا اگر برند قهوه یا چای صبحانهاش عوض شود در مضيقه قرار خواهد گرفت.
همین فرد ممکن است برایش مهم نباشد که فرزندش را در کدام مدرسه ثبت نام کند و حتا ممکن است از ترک تحصیل فرزندش ناراحت نشود چراکه معتقد است فرزند در نهايت كار پدر را ادامه دهد و خدا روزیرسان است اما یک کارمند طبقه متوسط ممکن است دو شیفت کار کند و خود را تحت فشار قرار دهد تا فرزندش را در یک مدرسه غیردولتی خوب ثبت نام کند یا بتواند فرزندش را به کلاسهای خصوصی خوب بفرستد تا آیندهاش تضمین شود؛ حتا ممکن است وام بگیرد یا خانه و یا ماشین خود را بفروشد تا فرزند خود را به دانشگاهي در خارج بفرستد. گاهی عمري در مسیری میدویم كه به اشتباه تصور ميكنيم مسير خوشبختي است!
پس همه چیز در مورد خوشبختی نسبی است؛ هم احساس خوشبختی در ذهن خود فرد و هم قضاوت دیگران در مورد خوشبخت بودن فردی ديگر نسبی است.
نسبیت و مقایسه نقش محوری احساس خوشبختی افراد را دارد.
حس بدبختی یا خوشبختی تنها در مقام مقایسه معنی پیدا میکند وگرنه كسي كه در بياباني بي آب و علف زندگي ميكند اگر باغ و بوستان را نديده باشد تصور خواهد كرد كه در بهشت زندگي ميكند.
مقايسه بسيار مهم است. اگر خانوادهی «الف» اتومبیل نداشته باشد نسبت به خانوادهی «ب» که اتومبیل دارد و در همسایگی آنها زندگی میکند احساس خوشبختی کمتری خواهد کرد یا دستکم تصور میکند که خانوادهی «ب» خوشبخت ترند اما کمتر احتمال دارد که خانواده «ب» صرفا بعلت داشتن اتومبيل نسبت به خانواده «الف» احساس خوشبختی بیشتری كند.
حتا اگر فردی جت شخصی داشته باشد و بهخاطر آن احساس افتخار کند اگر شرایطی فراهم شود که همه مردم جت شخصی داشته باشند، دیگر احساس افتخار نخواهدکرد. اگر عزت نفس ضعیفی داشته باشیم و خوشبختی خود را همواره در قیاس با دیگران بسنجیم هرگز طعم خوشبختی را نخواهیم چشید.
آیا فردی که در محله بورلی هیلز در كاليفرنيا زندگی میکند و صاحب ثروت و امکانات فراوانیاست و چالشی هم در زندگی ندارد، از انسانهای عصر پارينه سنگی که شکارگر خوراک جو بودهاند احساس خوشبختی بیشتری میکند؟ قطعا نه.
ممکن است احساسی که یک نئاندرتال یا انسان اولیه از شکار یک گوزن داشته بیش از احساس خوشبختی فردی باشد که تعطیلات را در جزیره شخصی خود در دریای کارائیب میگذراند.
كار و شغل جزئي مهم از هويت انساني ماست. اگر كسي خيلي زياد كار كند فرسوده و نابود خواهد شد و نيز اگر كار با اجر و مزد مادي و معنوی كافي نكند و مثلاً در مرتبه شغلي پاييني باشد بهطوريكه تحت فشار كارفرما و نيروهاي بالادستي باشد، حتا در صورت دريافت حقوق مكفي احساس خوشبختي نخواهد كرد.
از طرفي بدون كار كردن حتا در صورت فراهم بودن تمام امكانات مادي، نابودي فرد حتمياست و احساس خوشبختي نخواهد كرد و اساسا چنين فردي وجود ندارد.
ممكن است تصور كنيد حكام و سلاطين افرادي هستند كه كار نميكنند و همه چيز دارند، در حاليكه اينگونه نيست؛ يك حاكم يا ریيس هموارهي دغدغهی از دست دادن جايگاهش را دارد و در حال انجام اقداماتي جهت حفظ و ارتقاي موقعيتش است، بنابراين بيكار نيست؛ يا بايد در حال توطئهچيني براي ديگران باشند و يا به فكر سر و سامان دادن به امور مملكت و رعايا.
در طول تاريخ انسانها به دو دسته تقسيم ميشدهاند:
يك دسته كه اغلب افراد را تشكيل ميدادهاند و كار ميكردهاند و مزد كمي ميگرفتهاند و يك دسته ديگر كه كار نميكردهاند اما با زور يا با اتكا به قصههاي اساطيري مردم را مجبور به اطاعت و حفظ وضع موجود ميكردهاند. قصه گوها هميشه برنده بودهاند و كمتر از همه كار ميكردهاند.
در دنياي امروز قصهگوي ما صنعت مد و سلبريتيها هستند كه قصه انسان استاندارد را برايمان ترسيم ميكنند. حتا قصهی زندگي ايدهآل را برايمان ترسيم كردهاند.
كافي است صاحب يكسري چيزها باشي كه قصه گوها ميگويند و در فضاي مجازي يا حقيقي تظاهر به داشتن آنها كني. مثلاً چند عكس در كنار برج ايفل يا ديوار چين و يا ساختمان اوپراي سيدني داشته باشيم و تظاهر به خوشبختي كنيم؛ در حاليكه ممكن است از درون خسته و ناراضي باشيم. بسياري از ما تفاوتي با بردگان قديم نداريم، مجبوريم كار كنيم، اگر كار نكنيم ممكن است از گرسنگي بميريم و اختيار چنداني از خود نداريم. تنها تفاوت ما با بردگان قديم ايناست كه آنها براي فرعون و يا خداي آب و باد كار ميكردند اما ما در خدمت صنعت مد و چشم و هم چشميها هستيم. بهنوعي خداي ما پنت هاوس شمال شهر و ماشين شاسي بلند و قرار گرفتن يك ذره بالاتر از افرادي كه ميشناسيم شده است.
رسانهها و صنعت مد مانند خدايي در حال شكل دادن مفهومي بهنام «انسان استاندارد» هستند.
دماغها همه هم شكل، لبها ژل زده و هم شكل و هدف همه رسيدن به فلان سايز و فلان وزن و شبيه شدن به فلان سلبريتي است.
برده بودن يعني آزاد نبودن، چه فرق دارد بردهی كاهنان معبد آمون باشي يا بردهی مد و سلبريتيها؟
هرگز احساس خوشبختي نخواهيم كرد مگر بردهی موفقي باشيم و تبديل به آنچه بشويم كه جامعه ميخواهد كه معمولاً امكانپذير نيست و يا بهتر از آن، خود را از يوغ بردگي رها كنيم و براي خود و در لحظه حال زندگي كنيم.
*فوق تخصص قلب و عروق
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.