امروز : دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 21 شوال 1445
گمانم آخرش چشمانتظاری میکشد ما را
گمانم آخرش چشمانتظاری میکشد ما را جنون کوچههای بیقراری میکشد ما را برایم پادزهری، مرهمی، چیزی فراهم کن که روزی عشق با این زخم کاری میکشد ما را نگاهی نو به بحث کهنهی عاشقکشی داری چه میدانی که این بدعتگذاری میکشد ما را رها کن باد را در خرمن خشخاش گیسویت که بیتردید اندوه خماری […]
گمانم آخرش چشمانتظاری میکشد ما را
جنون کوچههای بیقراری میکشد ما را
برایم پادزهری، مرهمی، چیزی فراهم کن
که روزی عشق با این زخم کاری میکشد ما را
نگاهی نو به بحث کهنهی عاشقکشی داری
چه میدانی که این بدعتگذاری میکشد ما را
رها کن باد را در خرمن خشخاش گیسویت
که بیتردید اندوه خماری میکشد ما را
زمان زهر است و عقربهای ساعت تیر سرگردان
نمیدانی که این ساعتشماری میکشد ما را
تو چشم انتظار از عاشق و دیوانهها داری؟
ولی آخر همین چشمی که داری میکشد ما را
مرتضا خدایگان،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.