توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 12 May , 2024
امروز : یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 5 ذو القعدة 1445
شناسه خبر : 23447
  پرینتخانه » اجتماعی, پیشنهاد سردبیر, یادداشت تاریخ انتشار : ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۸:۳۳ | | ارسال توسط :

زندگی آزاد و عشایر لُر

زندگی آزاد و عشایر لُر
علیرضا فرزین مطلع کتابش را به قطعه‌ای مزین کرده که این قطعه راوی زندگی ایلات و عشایر در حال کوچ است اما اگر دقیق‌تر بنگریم، حال و هوای آن، فقط حکایت زندگی پررنج ایلات و عشایر در کوچ نیست، تصویر زندگی در کوچ تک ‌تک ماست،

به‌خصوص نسل ما که دوران پرفراز و نشیبی را طی کرده است و این سروده، زبان حال تک تک ماست:
برای دل‌خوشی هایم راه‌های بسیاری رفته‌ام که زندگی کنم
در میان دره‌ها
بر فراز کوه‌ها
در میان دشت‌ها
در ایل راه ایلم
روزی در باران
روزی در سایه‌سار بلوط‌زارهای کهن
و روزی دیگر با عبور از رودخانه‌های سرد بهاری
از میان گَوَن‌های به خون آغشته، گذشتم.
تاریکی‌های وهم‌انگیز شب را، با آتش نیاکانم،
به صبح رساندم
تا خورشید طلوع کند
در برابرش سجده کردم،
چون راستی‌ترین قسم‌هایم
به آن جاهایی بود
که او هر پگاه برون می‌آمد و هر شامگاه فرو می‌نشست
و چنین هزاران خورشید را دیدم
و گذشت…
در هر بهار در پاییز
در سوگ عزیزانم، سال‌ها درپی هم سیاه‌پوش شدم
و رخت‌های رنگینم هم‌چنان در هورژین عروسی‌ام نو ماند.
و باز سال‌ها گذشت!
پیر شدم
اما هنوز با پاهای زخم‌خورده در راهم
تا در پناه بازماندگان ایلم در این مالگه، دمی بیاسایم
و اکنون در این دم که خورشید عمرم در حال فرو نشستن است،
در کورسوی آتش این اجاق
همراه با رستن گیاهان در بهار برای دل‌خوشی‌های مانده گانم،
طلوعی دیگر با رخت‌های رنگین به جا مانده در خورجینم را آرزو می‌کنم
تا به رسم این دیار، ببازند۱ و زندگی کنند….

در سفرهایی که در طول سالیان گذشته به مناطق مختلف ایران داشته‌ام، در اردبیل و تبریز و مراغه، سیستان و بلوچستان، اصفهان، شیراز، لرستان، کردستان و دیگر مناطق (که هنوز ادامه دارد و باید به شهرها و استان‌های دیگری بروم و به‌خاطر کرونا موقتا متوقف شده است) با اندیشمندان و فرزانگان زیادی آشنا شده‌ام که برایم هم‌چون کشف تازه بود. هرکدام هم‌چون گنجینه‌هایی هستند که در اقصی نقاط این سرزمین پراکنده‌اند اما به دلیل مرکزگرایی مفرطی که در ایران وجود دارد این گنجینه‌ها دیده و شناخته نمی‌شوند و از وجودشان برای کشور بهره‌برداری نمی‌شود.‌ مطبوعات و نشریات هم فقط به آدم‌هایی که در مرکز دیده می‌شوند توجه دارند، غافل از این که چندین برابر آن‌ها در سراسر ایران پراکنده‌اند. یکی از آن‌ها علیرضا فرزین است. در سفری مطالعاتی که چند سال پیش با همسرم خانم کمالی به خرم‌آباد داشتیم به اتفاق آقای فرزین و دوست مشترک‌مان آقای حاج کاظم مرادی به موزه‌ی تاریخی خرم‌آباد رفتیم. آقای فرزین وقتی درباره‌ی تک تک اشیای موزه که متعلق به عصر مفرغ و هزاره‌های گذشته بود، شرح می‌داد هر قطعه‌ای که برای دیگران چون یک تندیس ساده، قدیمی و گنگ است با شرح او هم‌چون کتابی جذاب و زنده می‌شد. تمام اجزای این اشیا از خمیدگی‌ها و نوشته‌ها و جزئیات‌شان را که توضیح می‌داد انسان در می‌یافت که چقدر همه‌ی وجوه این اشیا، نمادین و پرمعنا هستند و می‌فهمید که پیشینیان ما به دلیل این‌که صنعت کاغذ و چاپ و خط وجود نداشته در واقع با هرکدام از این اشیای تاریخی، گویی کتابی را برای هزاره‌های بعد به یادگار گذاشته‌اند. آن‌قدر این توضیحات جذاب بود که اگر یک روز کامل را که در موزه بگذرانید باز هم فرصت برای شناخت بسیاری از اشیا باقی نمی‌ماند و در طول چند ساعت بدون خستگی و با شوق این راه را ادامه می‌دهید به شرطی که کسی مانند فرزین همراهتان باشد که این اشیای صامت را برایتان ناطق کند. درست زمانی که این دانشگر گران‌مایه، تاریخ زندگی و فرهنگ هزاره‌های پیش را از روی این اشیای موزه می‌خواند، یاد اظهارات یکی از روشن‌فکران ارجمند در همان ایام افتادم که گفته بود که ایران چیزی ندارد جز یک تخت جمشید که آن را هم رومی‌ها ساخته‌اند.«یکی از بزرگ‌ترین دروغ‌هایی که به تاریخ گفته‌ایم این است که ما فرهنگ و تمدن عظیمی داشته‌ایم…غیر از تعدادی بنا که آن‌ها را نیز همه مورخان گفته اند که رومی‌ها برای ما ساخته‌اند مانند تخت جمشید، شما یک اثر فلسفی به من نشان بدهید. یک اثر دینی بلند به من نشان بدهید.»
گرچه همان زمان، محققانی در پاسخ، فهرست بلندی از کتاب‌ها و دانشمندان و آثار تاریخی را بیان کردند اما در هنگام دیدار از موزه‌ی لرستان به یاد بازدید از موزه‌ی ملی ایران در سال ۱۳۷۰ افتادم که بیننده کنجکاو را از فرط عینی‌سازی و آگاهی از تاریخ هزاره‌های پیشین سرزمین، به مرز جنون می‌رساند هرچند در بازدید دیگری که دو سال پیش داشتم جای بسیاری از آن‌ها را خالی دیدم.
در محضر آقای فرزین در خرم‌آباد با خودم گفتم اگر برخی روشن‌فکران در موزه‌های مختلفی که در ایران است، گشتی می‌زدند شاید در گفتن این سخنان دچار درنگ می‌شدند.‌
از فرزین کتاب‌های زیادی منتشر شده. او همه‌ی عمرش را صرف شناخت و ثبت زندگی مردمان قطعه‌ای از این کره‌ی خاکی کرده‌است که اگر امثال او نباشند، چنین میراثی برجای نخواهد ماند. کار او شبیه همان پیشینیانی است که به هر وسیله‌ای شده با تصویرگری و تندیس‌سازی، تاریخ و زندگی را ثبت می‌کردند. تازه ترین کتاب او کتاب مصورو نفیس«عشایر لرستان» است. این عکس‌ها هم دست‌کمی از آن اشیا ندارد و هر کدام نه یک عکس، که کتابی است و اگر عکاس به تشریح همه ‌جزئیات آن بپردازد عکس‌های صامت، ناطق می‌شوند. البته در پایان کتاب، شرح عکس‌ها تاحدی آمده است ولی گمان می‌کنم هنوز سخنان بسیاری مانده است. درباره‌ی رنگ‌ها و اُنس با تنوع رنگ‌ها در زندگی عشایر، درباره‌ی لحظه‌های کوچ و… برای مثال در صفحات ۵۰ و ۵۱ و ۶۲ و ۶۳ تصاویری است که انسان را به تأمل وا می‌دارد، تصاویری جذاب، خیره کننده و پُرمعنا که بدون شرح برای بیننده و خواننده‌ای که آگاهی از آن‌ها ندارد فقط یک تصویر است در حالی که هرکدام از آن‌ها نیاز به شرحی داشت مانند آن‌چه درباره‌ی تصاویر در صفحات دیگر کتاب آمده است درباره این‌که در کجا قرار دارد؟ مفهوم اِلِمان‌ها درعکس چیست؟
در صفحات ۵۴ و ۵۵ هم تصاویر پرتره از کودکان، زنان، جوانان و مردان و سال‌خوردگان زن و مرد است که در بخش یادداشت عکس‌ها درباره‌ی آن توضیحی داده است ولی به یاد می‌آورم که آقای فرزین در موزه درباره کلاه و لباس‌هایی که استفاده می‌شود و هر کدام از آن‌ها نماد و معنا و مفهوم خاصی دارد سخن گفته بود اما در این کتاب جای آن خالی است. این عکس‌ها حاوی اِلِمان‌های فرهنگی و نمادین خاصی هستند که کاش توضیح داده شده بود هر چند که دیر نیست و می‌تواند به صورت یک مقاله جداگانه منتشر و در چاپ‌های بعدی پیوست شود.
در این کتاب یک سبک زندگی رؤیایی دیده می‌شود که هزاران سال جریان داشته و به سرعت به سوی نحیف‌تر شدن و معدوم شدن می‌رود و قربانی دنیای مدرن می‌شود و جز ردی از آن در تاریخ نمی‌ماند و فیلم‌ها و آلبوم‌ها تاریخ این سبک زندگی را ماندگار می‌کنند. یک سبک زندگی پر رنج اما کاملاً طبیعی که بی‌شک آدمیانش از نظر روحی و روانی به مراتب طبیعی‌تر و سالم‌تر از آدمیان گرفتار در چنبره‌ی زندگی شهرنشینی هستند (در زمینه‌ی پیامدهای زیست‌شهری در کتاب «شهر مدرن» به تفصیل سخن گفته‌ام).
حتا همین امروز در همین زیست ماشینی و روباتیک دنیای مدرن، آدم‌ها وقتی روح و روانشان در میان دیوارهای افسرده کننده زندگی شهری فشرده می‌شود برای این‌که کمی خود را بیابند و بدانند کیستند، کمی روح و روان‌شان جلا پیدا کند، لختی از این شرایط خارج شده و ساعاتی را شبیه همین عشایر زندگی می‌کنند، به کوه، بیابان با جنگل پناه می‌برند، چادر می‌زنند، با چند قطعه سنگ آتش می‌آورند و چای و غذایی روی آتش درست می‌کنند، از خاکی شدن، احساس بدی ندارند و بلکه احساس آزادی می‌کنند، فرصت نگاه به آسمان آبی، کوه و طبیعت پیدا می‌کنند، عظمت هستی را مرور می‌کنند، زیبایی‌های طبیعت را و این‌که چرا ما آدمیان این طبیعت زیبا را بر خود حرام کرده و آن را آلوده‌ و‌عرصه‌ی خون‌ریزی می‌کنیم، یک حالت عرفانی خودجوش به انسان دست می‌دهد، میل به صلح با خود و با طبیعت و با دیگران و دوستی با حیوانات در آن‌ها فربه‌تر می‌شود، با دیگرانی که برای تفرج آمده‌اند احساس دوستی دارند، به هم تعارف می‌کنند.
برخی هم در بهترین وضعیت، باغی و باغچه‌ای را درست می‌کند تا یک ماکت ابتدایی و گاه کودکانه از آن زندگی پرشور و کار عشایری را برای خود درست کنند، فقط دمی بیاسایند و درختی هرس کنند، دانه‌ای بکارند، از غوغای زندگی زندان‌واره‌ی شهری کمی فاصله بگیرند و دوباره به همان زندان زندگی شهری بازگردند که چون کبوتری جَلد قفس آن شده‌اند.
در صفحه‌ی ۳۴۲ عکس شماره ۳۱۸ تصویری از زنان سوارکار است با این توضیح که «بسیاری از زنان عشایر، سوار کارند و مهارت برخی از آن‌ها به اندازه‌ای است که در این طایفه نام آورند.» در چنین کتابی بر دست عکاس مردم‌شناس امروزی که مسائل و دغدغه‌های کنونی را هم به خوبی می‌شناسد شایسته بود عکس‌های بیش‌تری از این دست بیاید تا این حقیقت را نشان دهد که در جامعه‌ی سنتی و عشایری برخلاف تصوری که وجود دارد، زنان چه جایگاهی دارند. شاید از بیم سانسور و جلوگیری از چاپ کتاب ناچار از بسندگی به یک عکس بوده اند تا لااقل بتوانند در این اندازه، یک حقیقت مهم اجتماعی را ثبت کنند.
برخی تصور می‌کنند که زنان در جامعه سنتی ایرانی، یک‌سره زنانی توسری خور و مفلوک بوده‌اند و ایده‌های فمینیستی‌شان را برپایه‌ی تصورات نادرستی بنا می‌کنند که که نتیجه‌اش شکست است یا گمراهی. هم‌چنین برای متحجرین قشری که به نام مذهب، زنان را فرودست می‌شمارند و حتا در دنیای امروز حرف‌های شگفت‌آوری چون ممنوعیت دوچرخه‌سواری و موتورسواری و اسب‌سواری برای آنان می‌گویند غافل از این‌که صدها سال است در جامعه‌ی سنتی عشایری و اتفاقاً مذهبی و متعصب، زنان سوارکار و تیرانداز و جنگاور وجود داشته و زنان پابه‌پای مردان تلاش می‌کنند و کسانی که این فتواهای مذهبی عجیب و غریب را می‌دهند تفکر ماقبل بدوی دارند.

۱-در گویش‌های لری و لکی بازی در آیین‌های شاد به معنای رقصیدن است.
*سرچشمه: کتابنامه‌ی آگاهی نو، ش۳ پاییز۱۴۰۲ ص۳۷۸- ۳۸۱

نویسنده : عمادالدین باقی | سرچشمه : سیمره‌ی شماره‌ی 717 (25 فروردین 1403)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.