امروز : یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 27 شوال 1445
اخگر آشفتگی
هیچگاه نامش در دفتر کلاس بالاتر از نفر هشتم نوشته نشد و البته لازم است که یادآوری کنم ما کلاس پنجمیها فقط ده نفر بودیم.
آن موقع که درس و کلاس و مدرک هنوز خیلی سَبُک و سرشکسته نشده بود یکی از مایههای پُز و پرستیژ خانوادهها و بهویژه مادران نمرات بیست و شاگرد اول شدن بچههایشان در مدرسه بود. وقتی که هنوز درس خواندن راه و رسمی داشت و اینگونه که امروز است بیقانون و قاعده نشده بود پایان هر هفته از نمرههای دانشآموزان معدل گیری می کردند و نام دانشآموزان بر اساس معدل در دفتر کلاس نوشته میشد. چه خون جگرهایی خورده شد تا نامها در اول دفتر کلاس نوشته شود.
هِنارَس هیچ وقت شاگرد اول نشد. هرگز احسنت و بارک اللهی نشنید. در حد جایزه و دستخوش و دستمریزاد اصلاً نبود. تنبلی پسر خار شده و در چشم مادر نشسته بود. نمیدانم چه داستانی است که مادرها نیک و بد بچهها را به حساب خود میگذارند. بعدازظهرهای بیکاری که زنها مینشستند و قلیانی میکشیدند و پیالهای چای مینوشیدند آنها که بچههایشان اهل درس و دانش بودند حرف را میگرداندند به درس بچهها و نمرات بیست و جوایزی که از طرف آموزگار به بچههایشان داده شدهاست.
مشهدی انتیکه طوری که همه بشنوند میگفت: «وِه خیر نسرین یَه سِه هَفْتا شاگرد اولِ کلاسَه»۱. نوربانو در حالی که قلیان را از دست انتیکه میگرفت می گفت: «ئیمْشوُ شِمارْدْمو حَسَنجُو پنجاه و سه نِمِرَه بیسْ داشتی»۲. حنیفه که عادت داشت چای را با توت خشک بخورد در حالی که توتها را از گره لچکش باز میکرد، می گفت :«مَدِرَسَه یَه سِه گِلَه جائیزَه مِه ئَه پوران»۳. مهلقا مادر هنارس اینها را که میشنید گویی که ملاجش را آتش میزدند. اخگر آشفتگی میافتاد به دامنش. انگار که باری سُرب روی سینهاش میگذاشتند. عصبی میشد و حرص و حسرت بیشتری دود قلیان را میمکید. سعی میکرد حرف را بگرداند و قصه را عوض کند اما مگر شدنی بود. مهلقا همیشه بازنده دور رقابت درس بچهها بود. چه این که گاهی فکر میکرد مادرهای دیگر دارند به در میگویند که دیوار بشنود. با خودش میگفت با زبان بیزبانی طعنه تنبلی هنارس را توی صورت من میکوبند! اسم هنارس را بر زبان میآورد اما زبانش به نفرین نمیچرخید.
مهر مادری و حسادت زنانه وقتی که به جنبش درآید کوه را هم از جا درمیآورد. چرا او هم سهمی از این رقابت گفتوگزاف نداشته باشد؟ مرگ که نیست که لاعلاج باشد بالاخره هر مشکلی راه حلی دارد. رفت بازار و یک کارت صد آفرین و یک بسته مداد شمعی دوازده تایی و یک دفتر نقاشی خرید. کاغذ رنگی خرید و با دقت خریدهایش را بسته بندی کرد. رفت مدرسه و زبان التماس و آبرو و آموزش را به کار انداخت. وقتی که قسم خورد که فقط به خاطر تشویق هنارس است که شاید بیشتر به درس و مشق بچسبد، خانم طاهری مدیر مدرسه راضی شد که فردا سر صف صبحگاه مدرسه وسایل را بعنوان جایزه از طرف مدرسه به هنارس بدهند!
فردا صبح صف بستیم و چند بار از جلو نظام گرفتیم و برای این و آن مرگ آرزو کردیم و قبل از رفتن به کلاس خانم طاهری هنارس را صدا زد و کارت صد آفرین و مداد شمعی و دفتر نقاشی کادو شده را بهعنوان جایزه دانشآموز درسخوان تقدیمش کرد. داستان جایزه گرفتن هنارس مثل برنو صدا کرد. هرجا میرفتی و هرکس را که میدیدی حرف از شاگرد اولی هنارس بود و جایزهای که گرفته است.
حکایت به گوش دیگر مادر رسید. آنکه از دیگران پیگیرترو پرانگیزه تر بود زنگ دوم آمد مدرسه و در چارچوب در کلاس ایستاد و گفت:« بچه من شاگرد اول مدرسه است آن وقت پسر مهلقا جایزه میگیرد؟ این چه حکایت است خانم مدیر؟!» آنقدر آمدند و رفتند تا ته و توی قضیه را درآوردند.
شاگرد اولی هنارس و داستان جایزهاش یک روز بیشتر دوام نداشت. روز دوم دیگر همه میدانستند که این جایزه جعلی است و آن شاگرد اولی ساختگی. تا حالا مشکل فقط تنبلی هنارس بود حالا گاوبندی جایزه دادن و جایزه گرفتن هم به مصیبت تنبلی هنارس اضافه شده بود. انتیکه بعد از شنیدن خبر جایزه جعلی گفته بود:«دختری گه دائاش تعریفش بکه مر هالوش بهاش»۴.
آبروریزی آن استقبال و آن مراسم جعلی سان و صف در سوریه برای آقای وزیر خارجه را که دیدم یاد جایزه و شاگرد اولی هنارس افتادم.
پینویسها:
۱- به سلامتی سه هفته است که نسرین شاگرد اول است.
۲-امشب شمارش کردیم حسنجان پنجاه و سه نمره بیست گرفته!
۳-سه بار است که مدرسه به پوران جایزه میدهد.
۴-دختری که مادرش تعریفش را بکند مگر داییاش او را به زنی بگیرد!
اخگر آشفتگی، , ماشا اکبری،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.