امروز : جمعه, ۲۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 10 ذو القعدة 1445
کتابهای ناتمام
گیرم شکوهمند! چرا که حضورش آبادانی است و هر ویرانه نشان از غیاب اوست. همچنان که هر شناسنامه که پانچ میشود، یا خط تلفنی که برای همیشه، خاموش… اگرچه زندگی جاری است ولی ما به بیانِ دکتر آرش نراقی (۱۳۴۵-)، نویسنده، مترجم و پژوهشگر دین و فلسفه: با مرگِ عزیزانمان اندکاندک کَم میشویم، رفتهرفته گُم میشویم. چراکه مرگِ عزیز، فقط از دست دادنِ دیگری نیست، از دست دادن پارهای از وجود است. بخشی از وجود که حاصل تجربهی زیستهی ماست و ما آن را فقط با شمار اندکی از نزدیکان شریکایم. کودکی من را فقط افراد انگشتشماری با من زیستهاند، با رفتن آنها، آن بخش از زندگی من برای همیشه گُم میشود.
راست آن است که در عالَم مناسبات انسانی هر پدیدهای که به تولید انبوه برسد قدر و قیمت خود را از کف میدهد و در زمرهی روزمرگیها در میآید. مگر نه اینکه به بیان بلیغ شیخ اَجَل: اگر شبها همه قدر بودی، شبِ قدر بیقدر بودی. بغرنج فلسفی مرگ همْ از این قاعده مستثنی نیست. هم از این روست که اولْ قربانی پدیدهی شومی چون جنگ، حرمت و کرامت انسان است از پی فروکاسته شدنِ او به عدد و رقم و افزونی شمار قربانیان.
بلایای زندگیکوبی چون سیل و سونامی و زلزله هم دستکمی از جنگ ندارند، اگرچه در قساوت و سبُعیت به گرد آن نمیرسند، و چون که طبیعیاند توجیه و توضیح برمیدارند و هضمپذیرند.
هانا آرِنْت(۱۹۰۶-۱۹۷۵م) که بسیاری وی را بزرگترین فیلسوف سیاسی قرن بیست میدانند، در منظومهی اندیشگی خود از مفهومی زیر عنوان «ابتذال شرّ» سخن به میان آورده است. بر پایهی این پندار هرگاه رخدادی فاجعهبار یا چنانکه آرنت ناظر به همهسوزی یهودیان (هولوکاست) در عصر آلمان نازی (۱۹۳۳-۱۹۴۵م)، «شَرّ» نامیده است چندان تکرار شود که حساسیتی را برنینگیزد و به جزیی از روزمرگی مردمان تبدیل شود، همچون خبری معمولی، مبتذل و پیشو پاافتاده میشود.
همهگیری کرونا که به راستی طاعون عصر ماست و در آن ویروس مرموزِ تاجدار همچون شهریاری خونریز سوار بر ارّابهی مرگ چهارنعل به پیش میتازد. درین کارزار بلاخیز پیشتر نیز اگر از گروه سنّی خاصی سخن میرفت، اکنون ولی همهی افراد بشر طعمهی اویند؛ در قلمرویی که به وسعت یک سیّاره دامن گسترده است!
کرونا ویروس مرگ را از تختِ سلطنت به زیر کشیده است. زین پس مرگ دیگران نه رخدادی تأملبرانگیز بلکه اتفاقی عادی است. خبری لای خبرهای دیگر که شنیدنش بیش از آنکه تأثرانگیز باشد، ترسآور است: «مباد نفر بعدی من باشم!»
راست آن استْ که ویروسی کوچک جهان را به ورطهی آشوبی بزرگ افکنده است. کسانی آن را تاوان تجاوزِ انسانِ عصیانگر به حریم طبیعت و حیات وحش میدانند. او سرمست از بادهی علم و تکنولوژی و توهّم خودمرکزِ جهانْپنداری کمر به قتل طبیعت و نابودی حیات وحش بسته است. خرسهای لاغر قطبی و خودکشی دسته جمعی نهنگها تصویرهایی نمادین از فروپاشی نظم طبیعت و خروج آن از چرخهی زایایی و زیبایی به دستِ آدمی است. آتشی جهانگیر که دود آن بیش از همه در چشم او فرو میرود.
یک نشانهی آشکارِ آن اعلام هر روزۀ شمار فزایندۀ جانباختگان و مبتلایان است. هر روز کسانی از میان ما جهان را غریبانه ترک میکنند و خویشانِ خود را به سوگ مینشانند. در میان آنان هستند کودکان، نوجوانان و جوانانی که چشم در چشم زندگی دوخته بودند و با سینهای پر از آرزوهای رنگین به خط پایان رسیدند، پدرانی سختکوش و مادرانی مهربان. پدر بزرگها و مادربزرگهایی که در تنگناها و تکانهها تکیهگاه بودند.
روزگار غریبی است… پدران و مادرانی را دیدهام که در جوانی داغِ فرزند نصیب بُردهاند. تجربهای سهمگین که همچون طوفانی بنیانکَن خانهی وجود را زیر و زَبَر میکند و زخمی چنان عمیق در قلب مینشاند که هرگز التیام نپذیرد. مگر گذشتِ زمان یا دیدن کسانی دیگر که طعم سوگی از این دست را بهجان چشیدهاند.
از آن میان کودکی شیرین که بهناگاه چمدانش کوچکش را بست، رفت و پشتِ حوصلهی نورها دراز کشید. خاطرهی حضورش حاشا که از جریدهی حافظهام پاک شود.
ادامه در صفحهی آخر
این مطلب بدون برچسب می باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.