پنج سالم بود؛ شاید هم شش سال. هنوز مدرسه نرفته بودم. پاییز همان سال یا سال بعد پوزهبند درس را بستند به کَلِهام و قفل قلم و کاغذ را زدند به دست و پایم. تیغ تیز آفتاب میتابید و میبُرّید.
بز حیوان عجیبی است. انگار که خدا مقداری از هر مخلوق را کنار گذاشته و بعد سر فرصت آن تکه و تَتَمهها را سر هم کرده و مخلوقی ساخته است به نام بز. وَسَطبازترین موجود است.
افسار قاطر کُچْکَلی را گرفته بودم تا عمو، حیوان را بار کند. ایلیاتیها بستن بار حیوان را «تَنْگْ»۱ میگویند. تَنْگْ قانون و قاعده و اصول و اساس دارد. برای یک تَنْگْ بارِ خوب باید از اصول علم دینامیک و استاتیک و قوانین بردارها و برآیندها و قواعد گرانیگاه و مرکز ثقل سر رشته داشته باشی.
آدمها عجیبترین آفریدهها هستند. همه در ظاهر یک شکل و شمایل هستند اما باطن هیچ دو آدمی مثل هم نیست. هر آدمی عالمی علیحده دارد. اندوه هیچکس مثل اندوه دیگری نیست.
من عادتهای بد زیاد دارم. یکی از این عادتها عشق به نوشتن و یادداشت کردن است. از وقتی که فهمیدم رابطهای بین قلم و کاغذ وجود دارد و از همآغوشی قلم و کاغذ میشود زیبایی خلق کرد و زندگی آفرید،
سازمان جهانی بهداشت WHO سلامت را برخورداری از آسایش کامل جسمی، روانی و اجتماعی تعریف میکند. از نظر این سازمان فقط نداشتن بیماری و نقص عضو دلیل بر سلامتی نیست.