توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Wednesday, 15 May , 2024
امروز : چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 8 ذو القعدة 1445

سه شعر از سبزه برزنجی

(۱) همراه رقصیدن با موسیقی تانگو زن، شباهنگام، سهمش تابش ماه‌ست و در روز، خیس شدن به زیر باران. زنی که انگشتانش می‌آیند و می‌روند و رنگین‌کمان می‌بافد تا به یقه‌ی زندگی بیاویزد… (۲) تو همیشه شبیه طلوع آفتابی، خورشید، تاب و توان به زمین می‌دهد و تو هم به دل من… (۳) مادرم می‌گوید: […]

۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

دو شعر از لیلا طیبی

(۱) گمم، -گوشه کناری! لای ورق‌های کتاب‌ و دفترهای تو! بین پیراهن‌های چروک‌ات! میان افکار مشوش‌ات… کاش به خود بیایی وُ –پیدایم کنی! (۲) کفرآمیزترین جمله‌ها از دهان من و تو بیرون می‌زند؛ -:[دوستت دارم‌ها] — دوستت دارم‌ها… آه،،، هنوز مردمان شهرم به آیین «عشق‌ورزی» ایمان نیاورده‌اند!

۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

شعر از عبدالرضا فریدزاده

سفید سرکش بِشکوه … معرّف حضور کسی هست این‌جا قلوی دوّم من: اسب؟! ** «بزنید به کوچه‌ی علی‌چپ تبرها به قلع و قمعِ شمشاد مشغول‌اند» تابلویی در جاده‌ی عافیت! ** حساب دستشان است یک‌عدّه؛ اشیای سنگینی را که در پرواز اضافه‌بار شاملشان خواهد شد با خود نمی‌برند وقت سفر به آن‌سوی آب اشیایی از قبیل […]

۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

چند شعر از عبدالرضا فریدزاده

سفید سرکش بِشکوه … معرّف حضور کسی هست این‌جا قلوی دوّم من: اسب؟! ** «بزنید به کوچه‌ی علی‌چپ تبرها به قلع و قمعِ شمشاد مشغول‌اند» تابلویی در جاده‌ی عافیت! ** حساب دستشان است یک‌عدّه؛ اشیای سنگینی را که در پرواز اضافه‌بار شاملشان خواهد شد با خود نمی‌برند وقت سفر به آن‌سوی آب اشیایی از قبیل […]

۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

وقتی سزای آینه بودن شکستن است

باور نمی کنم که جهان جای دیدن است غفلت اگر کنی به تو فرصت نمی دهند آری مرام گرگ همیشه دریدن است حجم قفس جهنم جاوید آرزوست زیرا پرندگی همگی در پریدن است در نوبهار شاخه گلی بر درخت نیست در ذهن باغ باد جنون در وزیدن است بیهوده است ایده ی با هم یکی […]

۲۹ فروردین ۱۴۰۳

انحنای دامن

نمی دانستی که انحنای آن دامن با آبی آسمان کَل کَل می‌کند و باد را در موزون‌ترین ناز خانه‌نشین می‌خواهد. دیگر برفی نمی‌بارد و ابرها دست‌شان از روی چشم کنار نمی‌رود. امروز چه لهیبی در من شیهه می‌کشد که آن پیراهنِ پُر از زنبق از خاطرم کنده نمی‌شود!

۲۹ فروردین ۱۴۰۳

دو شعر از بهمن مهرابی

زبانم روی دستم مانده و تو با دهانت می‌بینی این بوسه‌ها رنگ دیگرند همیشه آدم‌های دهن‌بین شکل بیرونی لب‌هایت را رسم می‌کنند. ** پدرم پرتقالش را قال گذاشت در بشقاب و خودش به قاب رفت و پیوسته لبخند که بند نمی‌شود در صورتش اسفند، شناسنامه‌ام و لبخندی ماسیده بر قاب اسفندها همیشه یکی بهمن در […]

۲۷ فروردین ۱۴۰۳

با هنجار وارونه

خدا انداخت در پای تو عرش و اعتبارش را/ و خرجَت کرد با دقت تمام ابتکارش را

۲۳ فروردین ۱۴۰۳

بهاریه

کله باد جار می‌زنه دِ گوش دنیا آهویا گیل می‌زنن دِ پاچه کوه یا زمسو ها می‌ره د دشت و بناری نوبهار داره میاد و مالگه پاری می‌زنه ساز و دُهل اورِ بهاری سوز سیل طاق نصرت ز دو هماری نو عروس گل میا سواره تلمیت ایل و بار شومالگه زن و رسم سر چیت […]

۲۲ فروردین ۱۴۰۳