توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Wednesday, 15 May , 2024
امروز : چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 8 ذو القعدة 1445

سه شعر از سبزه برزنجی

(۱) همراه رقصیدن با موسیقی تانگو زن، شباهنگام، سهمش تابش ماه‌ست و در روز، خیس شدن به زیر باران. زنی که انگشتانش می‌آیند و می‌روند و رنگین‌کمان می‌بافد تا به یقه‌ی زندگی بیاویزد… (۲) تو همیشه شبیه طلوع آفتابی، خورشید، تاب و توان به زمین می‌دهد و تو هم به دل من… (۳) مادرم می‌گوید: […]

۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

مونگ فروردین

مونگِ فروردین رسی ئو بو گـُلَلْ گـُلزارَه مای اِ پَلِ دارَل صدایِ بِلبِلِ نازارَه مای یَ کموتَر وَ دنگِ وِژ هر خدا ماری وَ یاد اَر کــَشِ کْویْ شاقَه‌شاقِ کـُوگــَلِ گِلدارَه مای هر نسیمِ تازَه دیریْ اولین مونگِ وِهار گِل‌گِلی هَم وَشت ئو وارونی اِ سَر ایوارَه مای گـُل‌گـُلَه زاره هُماریْ تا کـُوئَل پِرّ اَژ […]

۲۸ بهمن ۱۴۰۲

شب نشینی با لورکا

این پاییز چقدر دیر می‌رسد به مدرسه و این درخت برهنه تا به بهار برسد برگ برگ فرو می‌افتد اندوه که سببی نمی‌خواهد جز قلبی که در ضربان شب سکته کرده باشد با این دل کولی به خانه نمی‌شود رسید بانک‌ها به مرمر یشم دل می‌دهند و من به قسط‌های نداده و آخرین پس‌انداز چند […]

۲۷ بهمن ۱۴۰۲

چند شعر از عبدالرضا فریدزاده

پیش از تلاطم تاریک از آستین ابر برق خنجر ماه ** «بنیادی»‌اند برای دیکتاتوری «سلّول»های زندان ** چه نامبارک و تلخ «سیاهِ» صحنه‌ی مکرّرِ اعدام در نمایش «ارعاب»… ! ** چند‌درصد به حساب می‌آید جان‌بازی که پایش را در میدان مین گم کرده، در ازدحام دوز و دروغ ایمانش را؟! ** شب‌های دغدغه و، دهشت […]

۲۷ بهمن ۱۴۰۲

بومی سرود لکی

مِ چَمَه‌ریتِم؛ ئی ساتِ بِتِ بیکارَه شاهِدمَه مِ زِندونی تونِم، ئی دَروَچ و دیوارَه شاهِدمَه مِ ئِه روژئ گِ جیکِم دا خِراو و لیوَه چَئمِت بیم چراخِ شُو نَهَوسی هَل‌هَل ئی گاخارَه شاهِدمَه یَه یِ عُمرَه گِ چَمَه‌رئ تو یِچو وَلگَه مَشمارِم خدا مابینَه باوَر کَه! ئَه تَنیا دارَه شاهِدمَه کَپولِکمَه دسِ گیسَل دُرّ و […]

۱۵ بهمن ۱۴۰۲

شعری از ناصح ادیب

راه‌های مالرو را در پیش گرفته‌اند برای لقمه‌ای نان، کولبرها!

۱۴ بهمن ۱۴۰۲

شعری از لیلا طیبی (رها)

تمام دردهایم را، –به [دریا] سپردم! گمان بردم؛ گوشی شنوا دارد وُ محرم اسرار است. غافل که معشوقه‌ای دارد؛ به نام [ساحل]…

۱۴ بهمن ۱۴۰۲

سه شعر از زانا کردستانی

۱ نی‌لبک می‌زند و، هی می‌کند آرزوهایش را –چوپانِ کوچک! ۲ دستت، شَعبده‌بازی‌ست که؛ دلتنگی‌هایم را، به طُرفت‌العینی غیب می‌کند! ۳ حتا،،، اگر مترسک هم باشی فرقی نمی‌کند گاهی، دلتنگ قارقار کلاغ‌ها خواهی شد!.

۱۴ بهمن ۱۴۰۲

سروه‌های عبدالرضا فریدزاده

کباب آب پز سوخاری … هر دیپلمات، به ذائقه‌ی خود صرف می‌کند کبوتر صلح را در کنفرانس جهانی ** از سارق گرامی ممنونم که رحم کرد به سیستم گوارشی‌ام نگذاشت لب بزنم به نان و پنیر به این خوراک فوق‌العاده خطرناک که سفت و سخت‌تر از فولاد است و بادوام‌تر از بُتُن‌آرمه آن‌قدر که برادرانم […]

۱۲ بهمن ۱۴۰۲

نبرد تن به تن

چشم‌های خیس و قرمزش را به نگاهم دوخته بود و قنبرک زده رو به‌ رویم نشسته بود

۱۱ بهمن ۱۴۰۲

من کاهم وتو کوهی

شهدی، عسلی، قندی، اعجاز خداوندی از شوق تو می‌میرم، هربار که میخندی جا مانده دلم جایی، سخت است شکیبایی مشتاق کمی عشقم، محتاج به لبخندی ای جان وجهان من، عشق نگران من پیدا نکنم هرگز، مانند تو مانندی عمری به هوای تو، افتاده به پای تو ابریشم کشمیری، خلخال سمرقندی ای بوی خوش گلشن، لختی […]

۰۹ بهمن ۱۴۰۲