امروز : چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 8 ذو القعدة 1445
سه شعر از سبزه برزنجی
(۱) همراه رقصیدن با موسیقی تانگو زن، شباهنگام، سهمش تابش ماهست و در روز، خیس شدن به زیر باران. زنی که انگشتانش میآیند و میروند و رنگینکمان میبافد تا به یقهی زندگی بیاویزد… (۲) تو همیشه شبیه طلوع آفتابی، خورشید، تاب و توان به زمین میدهد و تو هم به دل من… (۳) مادرم میگوید: […]
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
بومیسرود لری
تونه د مَتلیا د فال سرویا مینِ تنگه شیرز د تنگِ مرویا سراغت میگردم، سراغت میگردم د حُشکه زمینا خاک دیمه زارو د آوری که داره سر ِ رفت ِ بارو سراغت میگردم، سراغت میگردم د باد بهاری د کوچ دم صو د وخت هلارو د هر باغ و بوسو سراغت میگردم، سراغت میگردم دِ […]
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
کس نی که جاری بزنه
اویا د آس یو افتانه کس نی که جاری بزنه ساز شامیرزا اشکیسه هو وسواری بزنه؟ یه اسب خینین کیه اومایه مات و بی سوار؟ کس نمنه د سی تقاص سر و قراری بزنه؟ خی لف زنه د سیمره نزیل و کشماته دلم دی شووه زنگ بی هنا کس نی هواری بزنه آسمون بی بُر […]
۲۶ دی ۱۴۰۲
لیوه
لیوهتم لیوه گرفدارم نِهه وردِ آبادی و بازارم نِهه چی ملیچک دامسه پالونه عشق کِش نِهَر مِ بیپلامارم نهه دولت عشق تو هرسرمایهمه برشکست و شو کز و ژارم نهه ای هورِ نومجا وهار نیمهرو دیهر اسیر دردِ شوگارم نهه خوارِ عشقت بیمه ار تَک کول ولات بیشتِرک اِ یه تو دیه خوارم نهه آگِرت […]
۱۷ دی ۱۴۰۲
اور وهار
اور وهاران رسی، گل و گلستان رسی قمری خوش خوان رسی، نوبه و مستان رسی سوز زمستان چیه، هور و شتابان رسی جمله جهان مست شوق، چوی رخ تابان رسی سوسن و نیلوفری، خیمه کوای هر دری باب دل هر پری، زهرهی رخشان رسی اژ پی آرام دل، سینه شش چاک گل هر طرف باخ […]
۱۷ دی ۱۴۰۲
همرنگ پاییز
وقتی نباشی میشوم همرنگ پاییز امشب بیا یک جرعه می در جاممان ریز من عاشقم، لبریزم از سودا و حسرت با بوسهای حس لطیفم را برانگیز در مزرعه همچون مترسک خشک ماندم وقتی نباشی میشوم مانند جالیز روی کاناپه پای شومینه نشستم برخیز دیگر عشق من، از پشت آن میز مصراعی از بیت غزل در […]
۱۱ دی ۱۴۰۲
دِلِم دُنیا وَ آشوئه مَکیشی؛
دِلِم دُنیا وَ آشوئه مَکیشی؛ بائهقش حَسرَتم، قوئه مکیشِی؛ یَه مِی بوشم؛ خیالِم کی نقاشه؛ فقط چی میلِ تو خوئه مکیشی! ** فلک دی چوی مِ ئو دنیا نِماری؛ درّکی وَ گَنی مِ، وا نماری؛ سلام ئَر هرکه میم ئی روی صداقت؛ نمهزونم ئرا و جا نماری!؟
۱۱ دی ۱۴۰۲
شعری از سیمین دریکوندی
باران دلتنگی تازهای است و من در چشمهای تو به انتظار فرو ریختم آرامتر برو خاطرهها نفس میکشند.
۱۰ دی ۱۴۰۲
شعری از بهمن مهرابی
تا که چشمی از غمی تر میشود عالمی در من شناور میشود از هوای کوچه میپرسم کجا پهنهی این موج بندر میشود قایقی سرگشتهام، جانم شبی در کف امواج پرپر میشود سر به دریا دادن از دیوانگی است عمر عاقل، گوشهای سر میشود اشک میکاود درونت را ولی چون صدف در سینه گوهر میشود کم […]
۱۰ دی ۱۴۰۲
دو شعر از محمدکاظم علیپور
۱-در سفالینهای از خواب و خاطره و این ماه که روی میگرداند از ما در بیشهی بارانی که از آبشار گیسوان تو ریخت و این سو غریب که رؤیام را کوچکتر میخواهد. آه، ما مگر چندبار از حلقهی کال سیب گذشتیم که هزار هاویه هبوط کردیم. میان برهوتی از باروت و شن بانو! چه نوازش […]