توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Thursday, 16 May , 2024
امروز : پنج شنبه, ۲۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 9 ذو القعدة 1445

سه شعر از سبزه برزنجی

(۱) همراه رقصیدن با موسیقی تانگو زن، شباهنگام، سهمش تابش ماه‌ست و در روز، خیس شدن به زیر باران. زنی که انگشتانش می‌آیند و می‌روند و رنگین‌کمان می‌بافد تا به یقه‌ی زندگی بیاویزد… (۲) تو همیشه شبیه طلوع آفتابی، خورشید، تاب و توان به زمین می‌دهد و تو هم به دل من… (۳) مادرم می‌گوید: […]

۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

شعری از امیرهوشنگ گراوند

همین اولِ مهر زنگ شعری که تو غایب کلاس‌اش باشی با نوازش ترکه‌ی دختری هم که انار دارد بالا نمی‌رود.  

۰۳ دی ۱۴۰۲

پرواز روی موج

  دست مخوفی از نژاد داس‌ها اینک افتاده پنهانی به جان پاس ما اینک دستی چنین ننگین که دار و دشنه می‌سازد آویخته بر گردن احساس‌ها اینک رفتن، وَ یا ماندن؟ سر هر راه دیواری‌ست ماندیم در بیراهه‌ی وسواس‌ها اینک ای ناقد زیباپرستم! با چه معیاری از چشم خلق افتاده‌اند الماس‌ها اینک؟ تاوان خون تاک […]

۰۳ دی ۱۴۰۲

۱-چنار و چگور

غروب که می‌شود هزار چگور درد در جان خسته‌ام چنگ می‌زند جهان، غمین آواز من است برمی‌خیزم و با گلویی از بنفشه و باروت پنجره‌ی غمگین اتاقم را رو به روی چنار پیر خانه امان می‌گشایم و چیزی چنان شکل نژادم نقش می‌شود بر دیوار سورم به سوگواری‌ام می‌ماند زندگی‌ام به مرگ «آه، برگ توت […]

۰۳ دی ۱۴۰۲

غم دیریِ دوس

وا غم دیریِ دوس زار و پریشو چَنی۱ عُمر دِ چِل هم گذشت بی سر و سامونی چنی طالعِ مِن شَردِ بار، چی دارِ بی بلگ و بار شکته دِ روزگار، سوزِ زِمِسه چنی گرمی بازار مِ بی‌لَش تودار مِ سی دلِ بیمارِ مِ درد بی درمو چنی کس نی بُوه وا دل عاشق بی‌پا […]

۰۲ دی ۱۴۰۲

دو شعر از: دکتر نصرت‌الله مسعودی

۱) در شبِ ترمز نطفه نبسته بودم هنوز که طناب را روبانِ عروسی‌ام کردند، و بسیار کردند تا گل‌های پیراهن ِروستایی‌ام در شب ِچشمک ِچراغ وُ بوق وُ ترمز دسته‌گلی شود در قعر ِپلاسیدگی. هرگز به ما نگفته بودند: «ثقل زمین کجاست؟» تا سحرگاهی که در آخرین تنش و برکجیِ گردن برآن طناب ِپیش از […]

۲۶ آذر ۱۴۰۲

دیری ِگل

باد بی امونِ پاییز پیچسه د بونِ بیشه تش گرت دار مُرادم حشک و زرد بیه د ِریشه دنگ بونگ باغونِ سوخته دل چه غم د ِ باره د ِگلُه و گُله ای باغ غم و غصه ها میواره هنی غنچه یا ا‌‌ُمیدش نارسن نوینه اشکو که دس بیرحم پاییز تش ز د ِ باغ […]

۲۵ آذر ۱۴۰۲

هم‌قطار

عشق، می‌لرزانَدَم، تا بی‌قرارم می‌شوی/ تا زمستان می‌روم وقتی بهارم می‌شوی

۱۳ آذر ۱۴۰۲

تو چی اوریشِم

تو چی اوریشِم، مِ چی کَژاوَه/ تو آگِر روشِن مِ دُوی وَرتاوَه

۱۳ آذر ۱۴۰۲

همه‌اش

شبی از شب‌ها وقتی صفحه‌ی اینستاگرامم را باز کردم دیدم یک درخواست دنبال کردن داشتم. روی اسمش کلیک کردم و به نمایه‌اش خیره شدم.

۰۸ آذر ۱۴۰۲

بومی سرود

کمون ابروی زیبا رو شُوِت خوش نازارم نازنین آهو شُوِت خوش سیاوش چش ، آرش برم، روی چوی مهوش نکه سیت دالِکه رو رو شوِت خوش شوِه مه دلخوشی ناره شوِت خوت روزم بدتر دِه شوگارَه شُوِت خوش روزت خوش شوگارت ده نوم شویا سراغی بیر دی بیچاره شُوِت خوش شوِت خوش نازنین چوی همه […]

۰۴ آذر ۱۴۰۲

وصیت

یزدان با چهره‌ای عبوس و مردد کلید را در قفل چرخاند. درْ گیر داشت، کمی دیر باز شد تا وارد شد کنجکاوانه به اطراف نگاه کرد.

۲۸ آبان ۱۴۰۲