عید من روزی است، که؛ (بخش دوم و پایانی) عید من روزی است که از ایرانی بودنم شرمسار نباشم، که کشورم با داشتن چهار منبع بزرگ اقتصادی، جوانان بالابلند و برومندش بیکار نباشند و بریده و نومید، ۲۷ فروردین ۱۴۰۳
عید من روزی است، که؛ (بخش نخست) آن روزها چقدر بیقرار آمدن عید میشدیم. از نیمههای اسفندماه آرام آرام حال و هوایمان، حالا هرکجا که بودیم، بوی بهار و نوروز و عید میداد؛ مثل درختی که بیتابانه قد بکشد، ۱۴ فروردین ۱۴۰۳
بِهارباد «ديشو تا دَمِ صو»1خواب به چشمم نيامد. بادِ بيمروت دمادم خود را به در و ديوار ميكوبيد و ترسي ناشناخته، آزارم میداد و خوابم را رمانده بود. ۱۸ فروردین ۱۴۰۰