امروز : جمعه, ۲۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 10 ذو القعدة 1445
هزارتوی پُرراز (از عاشقانهنویسی تا فرهنگنویسی) علیمردان عسکریعالم / بخش یازدهم و پایانی
این نوشتهها از متنِ گفتوگوی نگارنده و دیگر چاپکردههای اندیشهورزان و اصحابِ فکر و فرهنگ و هنر تدوین شدهاست که هرکدام در سطح و اندازه خود، منشأ اثر بوده و به سهم خود نیز موجب رشد و تعالی جریان فرهنگ و هنر در زادبوم خود بودهاند.
انقلاب تازه به ثمر نشسته بود و مردم سرمستِ جشن پیروزی بودند. علیمردان در تب و تاب روزهای انقلاب و هنگامههای پرهیجان آن نظارهگر امور است. چیزی نگذشت که متوجه شد ای بابا ما که کلی از مرحله پرت افتاده بودیم و نمیدانستیم بنا نیست هرکه قبلاً کارهایی علیه رژیم پیشین کرده، حالا باید بگذارندش روی تخم چشم و لی لی به لای لایش بگذارند. طبیعت همهی انقلابهاست و مثل راز بقا میماند و بودن و ماندن در قدرت، گاهی در گرو حذف دیگری است و آنکه قدرت بیشتری دارد میماند وان که نه، باید برود کشکش را بسابد. بعضیها دوباره بنای مبارزه با حکومت و نظام جدید را در پیش گرفتند و دوباره نیز به تفنگها و اسلحههایشان پناه بردند، تا در دنبالهی خود حادثه بیافرینند و نوجوانان و جوانان زیادی را به دنبال خود بکشند و دوباره هم کشتن و جوی خون راه افتادن در خیابان و حالا فرقی نمیکند؛ چه این طرف باشی و چه آن سمت. به هر حال همهی جوانان و مردم این آب و خاک و دیار و اقلیماند. علیمردان که همان ایام قبل از بهمن ۵۷ و جشن پیروزی ِ انقلاب، اهل توپ و ترقه درکردن و خشم و قهرِ انقلابی نبود، حالا که بزرگتر شده و کمی تا قسمتی هم به بلوغ رسیده بود؛ این بار اما دلزده تر از ترق و تروق انقلابیگری، به خواندن و نوشتن پناه برد و بر آن شد تا بیشتر بخواند و آستینش را هم براین نوشتن بالا زد.
علیمردان، وقتی امور جان را پارادوکسیکال و پرتناقض دید، رفت سروقت «طنز»، که درمان جهان و دل خویش را در خواندن و نوشتن میدید. مانده بود که کار را از کجا بیاغازد، یعنی از کدام شاخه و شاخک طنز شروع کند. بنابراین آمد و از کارهایش سرجمع، یک دستهبندی کرد و چندمطلبی طنزِ ورزشی از میانشان جدا کرد و فرستاد برای مجلهی «دنیای ورزش»، که یک صفحه طنز داشت بهنام «هوای تازه»، که زیر نظرِ «سیداحمد سیدنا» اداره میشد. علیمردان، «سیدنا» را از طریق مجلهی توفیق میشناخت. چندی بعد یکی یکی آن مطالب چاپ شدند. کار را ادامه داد. رفته رفته صفحهی «هوای تازه»، صاحب دو نویسندهي طنزِ پرکار این عرصه شد؛ یکی «کریم هویدایی» از رشت، و دیگری «علیمردان عسکریعالم» از خرمآباد بود.
علیمردان، طنزنویسی در صفحهی «هوای تازهی» مجلهی دنیای ورزش را ادامه داد. کمتر شمارهای بود که دنیای ورزش از او مطلبی کار نکرده باشد. دیگر داشت به نویسندهی تماموقت دنیای ورزش تبدیل میشد که روزی با یکی از نادره زنان دانا و با فهم و فضیلت از ایل بیرانوند به نام «ملکه اسدی»، مادر دوست و همکار سالهای بعدش؛ «علی اسدیان» برخورد کرد. علیمردان، دید این زن فرزانه، حکایتهایی از دوران تبعید خانوادهاش در دوران پهلوی اول دارد، که روایتشان شنیدنی است. در عهد رضاشاهی، که سیاست تخته قاپو کردن، به شیوه و سیاقِ شاه عباسی در عهد صفویه منجر به تبعید خانوادههای بسیاری از ایلات لرستان، به ویژه ایل بزرگ بیرانوند و بعضی دیگر طوایف لرستان و همچنین تبعید برخی سادات از لرستان گردید. علیمردان، سوژه را گرفت و پای روایتهای این کلانترزن اسدی و مادر مهربان نشست و خاطرات او را از روزگاری کودکی و نوجوانی که همراه با خانوادهي خود و دیگر خاندانهای تبعید شدهي ایل از لرستان کوچانده شده بودند ضبط و ثبت کرد که همان سال داستان بلند «پژاره» را بر اساس روایتهای این شیرزن لرستانی و با محوریتِ زنان تبعیدی لر نوشت. این کتاب، اولین کار رماننویسیاش بود، که با نقایصی هرچند کم و زیاد در متن، سال ها بعد چاپ شد. سال ۶۷ نیز رمانِ «نقش آینه» را نوشت، که پس از بیست سال والبته با چاقوی تیزی که ممیزیِ وزارت ارشاد زیر گلوی کتاب گذاشت و با قیچی ممیزان بال و پر کتاب را چید. با این که سالها زیادی از نوشتن آن سپری شده و نویسنده مدتها در انتظار مجوز کتاب مانده بود و ناگزیر شد تن به سانسور بدهد، جایزهي کتاب سال استان را در سال ۸۶ و در بخش ادبیات داستانی برای این اثر گرفت.
از مجموعه کارهای طنزش هم در آن سالها کتابی گردآوری کرد بهنام «شادیانه»، که یک نمایشنامهي طنز از نوشتههایش را به آن افزود، که همان هم باعث مشروط شدن و در نهایت توقیف کتاب گردید.
علیمردان، از چاپ کتاب بسیار هراسان بود و میترسید. این ترس و هراس جدای از سانسور و تیغ تیز ممیزان، شاید کمی تا قسمتی هم ریشه در نقدکردن اثر بعد از چاپ بود. از آن روزی که حجتالله حیدری، نویسنده و محقق لرستانی، که نسبتی فامیلی هم با وی داشت و به گمانم از دایی زادگانِ مادریاش بود، علیمردان را که با مقداری مجله و روزنامه که کارهایش در آنها چاپ شده بود، نزد وی میرود تا از او مشورت و راهنمایی بخواهد. حیدری، کارها را که میبیند به او میگوید: تو که چنین دست به قلم خوبی داری، چرا نوشتههایت را کتاب نمیکنی؟ علیمردان، ترس خوردگیاش را بهانه کرده و میگوید؛ میترسم بخوانند و بگویند جالب نیست و خوششان نیاید! ایشان هم با نیم تبسمی بر رخساره و گوشهي لبش و حیرتی که از پاسخ علیمردان میکند، رو به او کرده و میگوید: پسرِ خوب اگر بنا باشد کسی کتابی چاپ کند و کسانی هم که اهل نقد و نظرند کتاب او را بخوانند و بر آن نقد ننویسند و ایرادات کتاب را گوشزد نکنند، آن وقت تو از کجا باید بفهمی که اشکالات و ایرادات کارت کجاست!؟ با نقد است که نویسنده و صاحب اثر با خوب و بد و زشت و زیبا و چگونگی اثرش آشنا میگردد و در چاپهای بعد و دیگر آثارش برای رفع معایب و کاستیهای کارش میکوشد و سره را از ناسره جدا میکند. منتقد، برای نشان دادن خوب و بد اثرش به او یاری میرساند. از طرفی منتقدان، در حکم پل ارتباطی بین نویسنده و خوانندگان و مخاطبان عمل میکنند. از متن اثر رمزگشایی میکنند تا نویسنده برای اصلاح اثر خود و کارهای بعدی آستینش را بالا بزند و آنها را رفع و رجوع کند. بعد هم قرار نیست هر کتابی که در میآید صد در صد مورد قبول خوانندگان و مخاطبان و کتابخوانها قرار بگیرد. مگر من و شما هر اثری را که میخوانیم صد در صد میپسندیم و با آن همدلی داریم. علیمردان، با رهنمودهای جناب حیدری است، که قوت قلبی پیدا میکند و در اولین اقدام، دست به کار کتاب کردن طنزنوشتههایش میشود.
بخش دوّم کارهای نوشتاری علیمردان، مربوط به «فرهنگ عامه لرستان» است. در چاپکردههای فرهنگ عامه، حمید ایزدپناه بیتأثیر نبود. با تشویقهای این استاد فرزانه، که علاوه بر این که خود از بزرگمردان این عرصه است و حقی گران بر گردن فرهنگ، هنر و ادبیات لرستان دارد، به ویژه او که بنیانگذار فرهنگ و هنر لرستان است و از سالهای پایانی دههی ۴۰ تا نزدیک به یک سالی پس از انقلاب در قامتِ مؤسس و مدیر ادارهی فرهنگ و هنر این خطه ظاهر گردید.
ایزدپناه، با این که سالهای پایانی عمرش ساکن ایران نبود، امّا هر از گاهی که به ایران سفر میکرد، هنوز غبار خستگی را از تن نزدوده، یکراست به زادگاهش لرستان میآمد و با خویشان و بستگان و دوستانش دیداری تازه میکرد. تشویقهای این استاد فرزانه که هرگاه به خرمآباد میآمد از نزدیک ناظر و شاهد کارهای علیمردان بود و هرگاه هم میرفت از طریق نامهنگاری و تماس تلفنی در جریان کارهای فرهنگ عامه مردمش بود و در تمام سطوح هم او را تشویق میکرد.
سالهای ۶۱ و ۶۲، که سپری شد، علیمردان دست به کارِ کارهای میدانی برای گردآوری فرهنگ مردم گردید. علیمردان، همزمان با نوشتنِ طنزهای کوتاه برای نشریات مختلف و با راهنمایی استاد ایزدپناه، مجموعهای از تکبیتهای سور و سوگِ لکی را که قبلاً گردآوری کرده بود را برای چاپ آماده کرد. حتا عنوان کتاب را هم استاد ایزدپناه نامگذاری کرد؛ «فهلویات» یا «پهلویانهها». تکبیتهای سور و سوگ را ترجمه و آوانگاری کرد. این اثر، که کارِ تازهای بود و تا آن زمان کاری با چنان حجم و اندازهای چاپ نشده بود؛ بالغ بر یک هزار بیت بود. علیمردان، برای گردآوریِ «فهلویات یا پهلویانه ها»، تمام نقاط دور و نزدیک لرستان را زیر پا گذاشت. به روستاهای دوردست رفت. پای بیت خوانیهای پدران و مادران پیر و کهنسال نشست؛ از زن و مرد تا پیر و جوان، هرکس بیتی از حفظ داشت را نوشت و ضبط کرد و برای جمع کردن تکبیتهای لکی به تمام مناطق لک زبان و لکنشین لرستان و بعضی شهرها و روستاهای همجوار لرستان هم سفر کرد؛ از هرسین و کرمانشاه گرفته، تا ایوانغرب و درّه شهر و ایلام و…را زیر پا نهاد.
کتاب که از چاپ درآمد، استاد ایزدپناه، که آن ایام به ایران آمده بود و در لرستان به سر میبرد، چند نسخه از آن را با خود به پاریس برد و به دکتر مسعود میرشاهی و پروفسور «لازار» فرانسوی که خود در زمینهی لکی کار کرده بود، نشان داد. دکتر میرشاهی با خواندن کتاب، سه ایراد اساسی از کتاب گرفته بود و در نامهای که به تفصیل در بارۀ کتاب نوشته بود و آن را به ایزدپناه سپرد تا به نویسنده برساند و چون وی سالها در بارهی لکی کار کرده بود و دغدغهی آن را داشت، تأکید بسیار کرده بود تا مؤلف در چاپ های مجدد آن نکات را در نظر گرفته و برطرف نماید.
آن چه در نامهی دکتر میرشاهی آمده و مشهود بود، مواردی از جمله این که؛ فهلویات یا پهلویانهها، همان طور که از نامش پیداست، تک بیتهایی هستند که ریشه در تاریخ کهن آن سرزمین دارند، اما ابزارهایی همچون؛ «تفنگ و ماشین»، که در بعضی از تک بیتها به کار رفته است، فهلوی یا پهلوی نیستند و این دو مربوط به دورههای متأخرتر و عصر جدیداند. از سوی دیگر این که چند دو بیتی از باباطاهر در متن کتاب آمده، که مربوط به باباطاهر نمی باشد. این چند دوبیتی را یکی از دوستان به علی مردان داده بود و در نشریهي شقایق هم چاپ شده بودند و خیلی به به دوبیتی های بابا نزدیک بودند. این که در کتاب، تک بیت های سور و شادی، با تک بیتهای سوگ و عزا دسته بندی نشده بودند. دکتر میرشاهی هم تأکید کرده بود، که مؤلف و گردآورنده، با دستهبندی کردن تک بیتها و برطرف کردن برخی ایرادات، اصلاح آنها را در ویراست و چاپ مجدد، در الویت قرار دهد.
علیمردان، با استقبال و اشتیاق، ایرادات دکتر میرشاهی را پذیرفت و در چاپهای بعدی کتاب، با در نظرگرفتن نکات پیشنهادی دکتر میرشاهی، به برطرف کردن نقطه نظرات انتقادی وی همت گماشت و چاپ مجدد کتاب به شکل آبرومندتری به چاپ آراسته گردید.
علیمردان، اصولاً آدم نقدپذیری است و به هیچ روی اهل جدل و مناقشه نیست. قدر مسلم، از داشتن چنین ظرفیت و روحیهای بیش از هرکس، این نویسنده و صاحب کار است که بهره میبرد. نقد و نقدپذیری از ابزارها و لوازم یک جامعهی مترقی و توسعهیافته است. با نقد است که جامعه از اشتباهات گذشتهاش عبرت میگیرد. جامعهی فاقد نقد، جامعهای سالم، کامل و کمال یافته نیست. امروز هم بسیاری از صاحب نظران بر این عقیدهاند، که جامعهی فاقد تفکر نقادی، بهسان جامعهای ناقصالخلقه است. با نقد است که جامعه راه میافتد؛ چونان کودکی که مادرش به قول ایرج میرزا، دستش را میگیرد و پا به پا میکند تا شیوهی راه رفتن و درست راه رفتن را بلد شود. جامعهی نقدپذیر، کاستیها و کژتابیها را تاب میآورد و بر آن میشود که هرچه زائده است را بپیراید، و این به دست نمیآید، مگر با خویشتنداری و تمرین مدارا کردن و تاب آوری. نقد مانند آینهای چندوجهی است، که بیننده، خودش را از جهات و ابعاد گوناگون در آن ببیند و تا خود را خوب در آینه نبیند، به خوب و بد آن چه هست آگاه نمیشود. نقد درست هم نقد درون است. به قول اوپانیشادها؛ در بیرون خبری نیست و هرچه هست در درون اتفاق میافتد. نقد اصلی و راستین، نقدی است که از درون پا به عرصه میگذارد و نقد راهگشا نقدی درونزاست. در توسعه و تکامل هر جامعهای، نخبگانِ آن جامعه باید نگاهی از درون به توسعه داشته باشند و بهترین را هم آن است که هم چون داوری بیطرف از بیرون به درون نظرافکنی تا معایب و مصائبت را ببینی، مثل آیینهای چندوجهی است، که از زاویههای گوناگون خودت را به تماشا بنشینی و این اتفاق نمیافتد، مگر آن که آیینهای رو به خودت بگشایی، که تو را بازنماید. این گفتهی اگوست کُنت، همواره باید ملکهی ذهن امان باشد، که؛ «ای کاش میشد از پنجره به عبور خویش در خیابان مینگریست.»
دههی ۷۰ داشت از راه میرسید و نشریات و هفتهنامههای محلی، یکی پس از دیگری پسِ پشت هم میآمدند. علیمردان با خوشحالی به استقبال این نشریات تازه راه افتاده میرفت. دوّمین شمارهي هفتهنامهی بامداد لرستان، که روی پیشخوان دکههای مطبوعاتی رفت، یک نسخه گرفت و همان روز هم سه مطلب طنز به نشانی پستیِ هفته نامه فرستاد. اما نه آدرسی نوشته بود و نه هم شمار تلفنی داده بود. در شمارهي سوّم بامداد، اولین نوشتهي طنز او با نام و عنوانِ «متر و مناره» و با امضای ع. عالم چاپ شده بود. در شمارهي بعد هم که کار دوّمش چاپ شد، تلفن برداشت و با بامداد تماس گرفت. آقای عزت چنگایی صاحب امتیاز و مدیرمسئول نشریه گوشی را برداشت.
علیمردان، بعد از احوال پرسی، بیمقدمه گفت: من صاحب آن نوشتههایی هستم که با نامِ ع. عالم چاپ کردی، خواستم هم تولد و ظهورِ بامداد لرستان را تبریک بگویم و هم از شما بابت چاپ کارهایم سپاسگزاری کرده باشم. عزت خان در ادامه گفت: برادرِ من، نه آدرسی نوشته بودید، نه شمارهي تلفنی تا با شما تماس بگیرم. چند روزی است برای کارهای دیگرتان لحظه شماری میکنم و دوست داریم از نزدیک با حضرتتان دیداری داشته باشیم. این چنین شد، که ستونی ویژه برای طنزنوشتههای علیمردان در یک نشریهي محلی باز شد و «هلیله« پا به عرصه گذاشت.
با متولد شدنِ هلیله، علی مردان چندسالی ستون دار هلیله بود و طنزهای گونهگونش را نوشت و در بامداد چاپ کرد. در سالها و دورههای بعدتر ستون دیگری با عنوانِ؛ «زیرگذر»، که طنزهایِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری بود، میدان دار طنز مطبوعات استان شد. در آن ستون ها، چه «هلیله» و چه «زیرگذر»، گاه تند، گاه دست به عصا و با همان شیوهی قدیمیِ «آسته بیا، آسته برو»، به همکاری و همراهی با بامداد پرداخت و از آن هم راضی و خوشحالی و خوشنود بود، به ویژه آن که در تمام آن سالها که در بامداد نوشت، حتا در یک مورد از نوشتههایش را کمترین دستی نبرد، چه رسد به آن که آن را سلاخی کند. خبرها هم که گاهی میرسید، که خیلیها، ایشان را زیر فشار گذاشتهاند و در بارهی پارهای از مطالبِ طنزِ ستونها ایراد گرفتهاند و یک بار هم کار به شکایت و دادگاه کشی کشیده شد، اما هرگز پای او را وسط ماجرا نکشید و خود کار را جمع و جور کرد، بیآن که بگذارد پای نویسندهاش به دادگاه کشیده شود. … همواره از نویسندگانی که با او کار کرده و در نشریهاش نوشتهاند، تمامقد حمایت کردهاست.
هفتهنامهي «صدای ملت» هم به صاحبامتیازی آقای محمدهوشنگ بیرانوند که از مطبوعاتیهای پیشکسوت و قدیمی سالها قبل از انقلاب بود و به مدت سی و چندسالی سرپرست روزنامهی کیهان شعبهي لرستان بود، پروانهی انتشار گرفت. بیرانوند، در واپسین سالهای خدمتش در روزنامهی کیهان و در آستانهي بازنشستگی، مجوز «صدای ملت» را گرفت…
هوشنگ بیرانوند، با انتشار «صدای ملت»، ستونِ طنزی در هفتهنامه به علیمردان اختصاص داد به نام «سیقاف» یا «سیقاف»، که نزدیک به دو سال تداوم داشت.
عسکریعالم، بعدها نوشتههای طنز ستون هلیله و سیقاف را هر دو کتاب کرد که به همت نشر افلاک منتشر و چاپ شدند.
علیمردان، سالها بعد، که انرژی و توانش را روی گردآوریِ «فرهنگ عامه» گذاشت و به صورت جدیتر روی فرهنگ مردم متمرکز گردید. با گستردگی کار میدانی در ارتباط با فرهنگ مردم، همکاری با بامداد و سپس صدای ملت که هر دو از نشریههاییاند، که طی این سالها بیوقفه چاپ و انتشار یافتهاند، ادامه نداد و از آقایان چنگایی و بیرانوند، عذرخواهی کرد و رفت تا تمام توش و توانش را بر سر فرهنگِ زاد و بومش بگذارد. پایان
علیمردان عسکریعالم،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.