امروز : پنج شنبه, ۲۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 9 ذو القعدة 1445
بر ریلِ رنجها و عشق ورزیدن /(نگاهی به دفترِ شعرِ معصومه ضیایی «نیازی به الفبا نبود»)
نخستین شعرهایش در مجلهی کیهان بچهها و بعدها در روزنامهی کیهان منشر شد. بسیاری از نوشتهها و ترجمههای او که از آثار شاعران آلمانی است در نشریات ِادبی و فرهنگی و سایتهای اینترنتی منتشر شدهاست. برخی از اشعارش به چندین زبان دیگر ترجمه و در آنتولوژیهای(گلچینهای ادبی) معتبر به چاپ رسیدهاست. او دبیر ورزش بود. در سال ۱۳۵۹ از کار اخراج و در سال ۱۳۶۲ ناگزیر به ترکِ کشور شد. اکنون در آلمان زندگی میکند و به کار شعر و ادبیات و ترجمه مشغول است. از او تا کنون این کتابها منتشر شده است: سکوت صدای روشنی دارد(شعر)، ماهور و صدای سپیده (مجموعه داستان)، در سکوت میشکوفند(شعر)، گل قاصدک، گزیدهی آثار ولفانگ بورشرت wolfgong Borchert شاعر، نمایشنامهنویس و نویسندهی آلمانی متولد ۲۰ مه ۱۹۲۱ در گذشته ۲۰ نوامبر ۱۹۴۷ (۲۱ سال) با همکاری لطفعلی سمینو، و به کتابِ «نیازی به الفبا نبود.»
در میان نحلههای متفاوت شعری که پس از نیمایوشیج شکل گرفته است، شعرِ ضیایی را میتوان به نحلهی شعر گفتار نزدیک دانست. سیدعلی صالحی، خاستگاه اینگونه شعر را به گاتها (سرودها) اشو زرتشت نسبت میدهد. به گمانم این گزاره نوعی مغالطه است. صالحی مؤلفهی سادگی این سرودها را به تمامی ویژگیهای شناخته شدهی شعر گفتار تعمیم میدهد. برای اثبات این مدعا به یسنا هات ۲۸، بند ۱ از مجموعهی این سرودهها اشاره میکنیم:«با دستهای برافراشته در تجلیل از او، آن حامیِ من، از شمایان، نخستین حالتِ الهام را درخواست میکنم. ای مزدا، ای که به واسطهی نظم کیهانی، تو به من زندگی میبخشی.» صالحی خود مشخصههای شعر گفتار را چنین بر میشمرد:« برونرفت از کلیگوییهای گذشته، انساندوستی، همشانه شدن و موازی زیستن با مخاطب، فرود آمدن از جبروت خیالی، تنها ماندن متکلم وحده، تقسیم و تخاطب انسانی اندیشه، کهنگی و دور انداختن پرده … استعاره محقق شدن آرزوی دیرینهی نیما، به معنای نزدیک شدن شعر به زبان طبیعی.» در آنالیز یسناهات ۲۸ بند ۱ کدام یک از مؤلفه بر شمرده در بارهی شعر گفتار را میتوان دید؟! علی باباچاهی در جلد دوم گزارههای منفرد«منشأ شعر گفتار را شعر گفتار را روزگار مشروطه میداند. او عامل فرا شدِ شعر و ادبیات این برهه را دگر شدِ رویکردهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میداند.» در خصوص منشأ این نحله، برخی از اهل اندیشه و نظر نیز اشاراتی گذرا دارند مبنی بر که فلان شاعر هم یکی دو شعر در همین سبک و سیاق سرودهاست. آنچه در این گفتهها مغفول میماند بسامد و التزامِ عملی به حیطهی نظر است. در میان مقالاتی که به ایضاح و روشنگری در بارهی مؤلفههای شعر گفتار پرداختهاند تا آنجا که من میدانم، دو مقاله بیشتر در خور تأملاند. «مشخصههای ادبی شعر گفتار» منتشر شده در فصلنامهی ادبپژوهی (نشریهی علمی وزارت علوم)، شمارهی ۹، پاییز ۱۳۸۸، و همچنین مقالهی «زبانشناسی شعر گفتا» نوشتهی فرزاد کریمی که در نشریهی «زبانشناخت،» شمارهی ۱، دورهی ۸ ، سال ۹۶ به چاپ رسیدهاست. اِلِمانهای این دو نوشته در زمینهی موضوع موردِ بررسی تقربین همسانند. به همین سبب برای توضیح و تبیین شعرهای ضیایی به شکل تصادقی، از مقالهی دکتر حسینزاده استفاده میکنیم. ایشان مینویسند:«نیما با آگاهی از زبان فاخر ادبی، بهمنظور هماهنگ ساختن زبان شعر دورهی خویش با واقعیت زندگی، پیشنهادِ به کار گیری زبان گفتار را در شعر مطرح ساخت.» بررسی شعرهای نیما به ما نشان میدهد، او در مقامِ عمل تنها در برخی از سرودههای خویش، موفق به پیاده کردنِ گزاره و نظر خود به صورت پراتیک شده است. و از آن جمله در شعری به نام «روی بندرگاه» که احتمالن بعد سال ۳۲ سروده شده است:« آسمان یکریز میبارد/ روی بندرگاه/ روی دندههای آویزان یک بام ِسفالین در کنار راه/ روی آیشها که شاخک خوشهاش را میدواند/ روی نوغان خانه، روی پل [….]» الخ. این نحلهی شعر، با فروغ فرخزاد در کتابهای تولدی دیگر، و آخرین کتاب فروغ «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» که در سال ۵۲ انتشارات مروارید به چاپ رسانید، عناصر و نشانههایِ شعر گفتار در اوج به اجرا درمیآیند.
متاسفانه هفت سال پیش از انتشار این کتاب، او در سن ۳۲ سالگی در حادثهی اتومبیل جان وُ جهان شعر را وا مینهد. براین باورم که فروغ کتاب، نظریهی نیما را به اعتلا اوج خود رساندهاست.
برخیها پیشگام و پیشآهنگ اینگونهی شعری را سیدعلی صالحی میدانند و برخی زحمات و رنج او را در این خصوص تحدید به نامگذاری این نحلهی شعری تلقی میکنند. حب و بغض و یا کمکاری این دو گروه در زمینهی تحقیق راهی به پژوهش بیطرفانه و بهتبع آن روشنگری که مقصد و مقصود کار تحقیق است، ندارد. صالحی از سال ۶۴ به بعد با سرودههایش حداقل به عنوان سراینده و شارح این نحلهی شعری بسیار کارآمد و روشنگر بوده است.
برای تبیین و توضیح شعرهای معصومه ضیایی ناگزیریم در این خصوص از مؤلفههای دکتر غلامحسینزاده استفاده کنیم: الف: نشئت گرفتن از زبان گفتارِ روزمره، ب: سیطرهی لحن گفتاری، پ: ادعای برکناری مخاطب غیابی و جایگزینیِ مخاطب حضوری، ت: گرایش به سادگی و عدم پیچیدگی، ث: زبان، ج: موسیقی، چ: ساختار، ح: محتوا. با توجه به چند و چون این عناصر و المانها به توضیح و تفسیرکتابِ «نیازی به الفبا نبود» میپردازیم. انتخاب عنوان کتاب به لحاظوعمق و گسترهی معنایی نمودی از دقت نظر و بینش زیباشنانهی شاعر است. دکتر آلبرت محرابیان استاد دانشگاه ucla در تحقیقی ذیلِ عنوانِ Body Language (زبانِ بدن) به نتایج قابل تأملی در این خصوص دست مییابد. این تحقیق اثرگذاری زبان بدن را ۵۵/، لحن را ۲۸/ و کلام را ۷/ نشان میدهد؛ روایی و پایایی این تحقیق هر اندازه باشد، موید هوشمندی شاعرانه ضیایی است. هوشنگ ابتهاج در تأیید کارآمدی زبانِ و نشانِ اشاره چنین میسراید:« نشود فاش کسی آن چه میانِ من وُ توست/ تا اشارات نظر نامهرسانِ من وُ توست/ گوش کن با لبِ خاموش سخن میگویم پاسخم کو به نگاهی که زبانِ من توست.» بسامدِ تمِ شعرهای عاشقانه کتاب، بیشترین سهم را به خود اختصاص میدهد. یادآوری این نکته ضروریست که مفهومسازیهای عاشقانهی کتاب، بسیار متکثر و متنوعاند؛ چنانکه انگار ضیایی در این مقوله، نگاه و زبانی نامکرر دارد. به قول حافظ «از هر زبان که میشنوی نامکرر است.» فضاسازی عاشقانههای ضیایی حاصل ِزیست در آناتِ متنوع و متکثر است. عاشقانههای او اگر چه بنمایهای همسان دارند ولی تعین و تبلورشان به لحاظ بود وُ نمود، در کمترین تبلور، تکراری نیست. به فُرم (form) این دو شعرِ «بینشانه» ص ۶۰، و شعر ِ «و صدایم که میکنی» ص ۶۰ نگاه کنید. از نظرِ زبان گفتاری، لحن، ساختار، گرایش به سادگی و سیر به سوی طبیعت زبان نگاه کنید و آنها را سنجههای «شعر گفتار» از منظر دکتر حسینزاده مقایسه نمایید:«زبان کافی نیست / بیحرف/ بیواژه/ بینشانه دوستت دارم!» و شعر دوم:« کاری بکن/ سراغت را از کلمهها نگیرم / باران را به خانه نبرم/ دریا را گیج نکنم/ ستارهها تنها نگذارم/ با در وُ دیوار حرف نزنم/ آینهها را تاریک نکنم/ وسط شهر دنبالت نگردم/ از کافه و کوچهها/ حالت را نپرسم/ در خیابانها دستت را نگیرم/ نبینمت نگاهت نکنم/ سر بر شانهات نگذارم/ نخندم آواز نخوانم/حرف نزنم/ و صدایم که میکنی/ نامم را ندانم/ به یادم نیایم!» تفاوتهای که گفته شد در هر دو شعر، ذیل عنوان شعر گفتاراند اما ساخت، فرم، لحن وِ … متفاوتی دارند. یعنی همان نامکرر که عرض کردم. برای پرهیز از اطالهی کلام یا به قول اهل فن، اجتناب از اطناب ممل، توضیحِ آن چه را وضوحش اظهرمنالشمس است لازم نیست. زبان وُ لحن ریشه در زبان گفتار دارد و … تنها میباید بگویم، عناصر فرم در شعر دوم از جزیی نگری و درونزایی بیشتری برخوردار است. وضعیت پارادوکسیکال این شعر دوم هم یکی از وجوه قابل تامل این شعر است. شاعرکه توسط ِ معبود مورد خاطب قرار می گیرد، طنین ِصدای معبود، شاعر را به چنان جنونی میکشاند که حتا نامش به یادش نمیآید. درگیر چنان وضعتی لاعلاجی میشود که اگر عقل هم پاپیش گذارد و به مددِ شاعر بیاید، دستش را پس میزند:« و صدایم که میکنی /نامم را ندانم/ به یادم نیایم.» در دفتر اول مثنوی معنوی، قصهای هست تحت عنوان: قصه آنکس که درِ یاری بزد. از درون گفت کیست؟ آن گفت: منم! گفت چون تو، تویی در نمیگشایم؛ هیچکس از یاران نمیشناسم که من باشد. برو! «البته بر قصدِ من در بارهي گشودن بابی بینامتنی (intertextual) نیست ولی مجذوبیت و محو شدن شاعر را در پایانبندی شعر و استغراق او در معشوق مطلب را به ذهنم متبادر کرد. اگر شعرهای ضیایی را به لحاظِ بسامدِ محتوا، بخشبندی کنیم. بعد از عاشقانهها، میتوان گفت تمِ دوم به تبعید و مهاجرتهای ناخواسته اختصاص دارد. شعرهای صفحات۲۱، ۳۵، ۶۳، ۷۳، ۷۶، ۸۲، ۸۶، ۱۰۳ ذیلِ عنوان یاد شده جا میگیرند. از این بخش هم به دو شعر اشاره میکنیم: شعرِ کوتاهِ «دلتنگی»، «تو نیستی و/ شعر / مهاجری ست/ که خواب سرزمینش را هم / دیگر نمیبیند!» (ص ۷۶ )
در این شعر، منهای اندوهِ مهاجرت، باز با آن آنیموس یونگی مواجهایم که هجرت را به فراقی تلخ و ابدی گره میزند. شاعربا فرافکنی و استفاده از آرایهی تشخیص، شعر را مهاجری میداند که در غربتی دیرمان، زیرِ غبارِ تلنبار شدهی اندوهِ ایام دیگر آن توان را ندارد که حتا در خواب، به دیدن سرزمین مادریش برود. ظهور و بروز این درد ِدامنگیر، در شعری کوتاه و بیعنوان هم که بهعنوان مقدمهی کتاب میآید، نمود چنین دارد:«کاش/ بر آن صخرهی کبود/ میماندیم و/ خزه میبستیم!» قریب به یقین میشود گفت شعر به صخرهها و کوههای خرمِ خرمآباد- زادگاه شاعر – اشاره دارد. و در شعرِ «سپتامبر» میخوانیم: «آسمان پر از رنگ میشود/ باد از هر سو / رؤیاها را میپراکند / باران / بر چترهای باز میچکد و / به زمین باز میگردد / شاه بلوطها / از شاخهها فرومیافتند و / از پوستههای خار پشتی / جدا میشوند./ صدای افتادنشان/ شعری با هزار رنگ / دلم را روشن میکند/ جای خالیات/ پیداست!» از بسامد بالای شعرهای عاشقانه معصومه گفتیم و از آنیموس یونگ روانشناس سوئدی. برای رفغِ ابهام ضروریست گفته شود یونگ بر این باور است که در بخش ناخودآگاهِ ذهنِ هر زنی مردی ایدهآل حضور دارد. یونگ این نرینه را آنیموس مینامد که زن عاشقانه پیجوی اوست. در برخی اشعار با تمِ تبعید و مهاجرت باز این موجودِ دلخواه به عنوانِ تمِ فرعی از لابهلای سطور سر میکشد؛ که میبینید شعرهای مهاجرت و تبعید بهطورکلی، صدا، آوای دردآلودِ شکستنِ دل است در روزگار بیپناهی وُ بر باد رفتگی. ضیایی در این شعرها، وجه تراژدیک این فرقت و تبعید به زیبایی اما چون شوکران در رگان خواننده جاری میکند: «ما را / به یاد خواهند آورد/ در ترانهای عامیانه / با چند کلمه / به زبان مادری.» هول این چند سطر که متداعیِ عمری ناکامی ست، تفسیرِ سپیدخوانیشان، روح آدمی را مچاله میکند، راستی از مهاجرِ فارسی زبانی که بهعلت گذشت و بیدادِ زمان، روزی به ناگزیر، دامنِ از خاک برمیکشد، برای مردم کشورِ میزبان که هیچکدام از کنشهای فرهنگیشان با جان تو به دلخواه جور نمیشود و از خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانیات بیخبرند چه چیز میتواند به یادگار بمانَد؟ شاید، شاید چند کلمهی فارسی آموخته از روی تفنن و یا حداکثر یکی دو خط از ترانهای که ممکن است بارها از دل غربت وُ تنگدلی و تنهاییات برخاسته باشد. چنین یادکردی، به کوتاهیِ همان آهی است که بر لبانِ کلماتِ ضیایی پدیدار میشود. شعر ذکر شده البته با دو زمینه و زمانه و نیز در دو شکل متفاوت، مرگاندیشیِ فروغ فرخزاد را بخشی از شعر «مرگ من» تداعی میکند:«در اتاق کوچکم پا مینهد/ بعد من، با یاد من بیگانهای/ در بر آیینه میماند به جای/ تار مویی، نقش دستی، شانهای.» بهطور کلی، سرایندهی کتابِ نیازی به الفبا نبود، بجز دو تِم یاد شده، با کمندِ کلمات لحظات متنوع و متفاوتی را شکار میکند. لحظاتی که برخاسته از جانِ شاعری انسانگراست. او مرگ انسانهایی را در آتش وُ دود وُ ویرانیِ بمبارانها ترسیم میکند که نه حقهسازیِ سیاستبازی را میشناسد، نه از جنگ جز فقر و مرک و آوارگی چیزی نصیبشان میشود. معصومه با کلامی موجز، کورههای خاکسترگسترِ فاشیزم هیتلری را انگشتنما میکند تا شاید عبرتی شود برای بر پا کنندگان چنین کوره های در هر شکل وُ شمایلی نوتر. او بغض گلوگیرِ تنهای مانده در اسارتِ تنهایی را نشانهگذاری میکند تا اعماق سیاهی و تباهی را برای خوانندگان شعرش برملا کند. به جستوجوی صدا، صبورانه گسترهی سکوتهای سنگین را میکاود تا بگوید صدای چشمهساران وُ نمنمِ باران چقدر قیمتی است. انگشتانِ زنی پستچی را تصویر میکند تا سرما و قندیل بستن را، با لرزش دل و دست حکایت کند. در پایان، این مقال با شعری کوتاه از این کتاب، تاملاتِ بیشتر در آناتِ شعر ایشان را به عزیزانِ اهلِ نظر و نگاه صائب میسپارم. «روزی از روزها» صفحهی ۴۸
«پیچیده در ابر/ مشتی خاک/ مینشانید در باد وُ/ آسمان/ رنگ پیراهنتان میشود/ رنگ ِدلِ من.»
دکترنصرتالله مسعودی، , معصومه ضیایی، , نیازی به الفبا نبود،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.