توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Friday, 17 May , 2024
امروز : جمعه, ۲۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 10 ذو القعدة 1445
برچسب : محمد فلاحی‌نسب،

وقتی سزای آینه بودن شکستن است

باور نمی کنم که جهان جای دیدن است غفلت اگر کنی به تو فرصت نمی دهند آری مرام گرگ همیشه دریدن است حجم قفس جهنم جاوید آرزوست زیرا پرندگی همگی در پریدن است در نوبهار شاخه گلی بر درخت نیست در ذهن باغ باد جنون در وزیدن است بیهوده است ایده ی با هم یکی […]

۲۹ فروردین ۱۴۰۳

شعری از محمد فلاحی‌نسب

به جرم این‌که تبارم، تبار انسان است تمام ایل و تبارم ز نسل باران است به دست لعنت و نفرین عشق افتادم از آن زمان که سر زلف تو پریشان است مرا صدا بزن ای ناگهانگی، ای عشق سکوت تو غزل جاری درختان است ببر مرا به بهاری‌ترین ترانه‌ی خود تمام سال من این‌جا فقط […]

۰۵ شهریور ۱۴۰۲

سرشارم از سوال

لبریزم از گلایه و سرشارم از سوال واژه به واژه‌ام کلماتی کرخت و لال عقلم به غیر عشق به چیزی نمی‌رسد از من نرنج دارو ندار من ای غزال در من شکوفه کرده گل دوست دارمت در تو شکوفه کرده هزاران گل محال خط می‌کشی به دفتر احساس من، قبول بر من گذر نکن به […]

۲۰ تیر ۱۴۰۲

موج جنون زادم جنونم گنگ و ادواری

  موج جنون زادم جنونم گنگ و ادواری بیزارم از ماندن میان حجم تکراری از لکنت لعنت که بر لب‌های این شهر است از خاطرات دودی و مسموم سیگاری لبریزم از خمیازه‌های خسته‌ی کوچه از رفت و آمدهای بن‌بست ولنگاری از وحشت نام خیابان‌های ناهنجار از نام دکتر نام دارو نام بیماری آن روز از […]

۲۲ خرداد ۱۴۰۲