شعر از عبدالرضا فریدزاده
سفید سرکش بِشکوه … معرّف حضور کسی هست اینجا قلوی دوّم من: اسب؟! ** «بزنید به کوچهی علیچپ تبرها به قلع و قمعِ شمشاد مشغولاند» تابلویی در جادهی عافیت! ** حساب دستشان است یکعدّه؛ اشیای سنگینی را که در پرواز اضافهبار شاملشان خواهد شد با خود نمیبرند وقت سفر به آنسوی آب اشیایی از قبیل […]