امروز : پنج شنبه, ۲۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 9 ذو القعدة 1445
زبان مادری و تنگناهای گذر از زمانهی ما
در دو قرن اخیر بیشتر ازهمهی تاریخ مورد بحث و گفتوگو قرار گرفته است. علم زبانشناسی با زبانشناسان برجسته و نظریهپردازان فراوان بسیار متحول شده، با تاثیری ژرف بر بسیاری از حوزههای علوم انسانی از هنر و ادبیات تا روانشناسی، تاریخ، علوم سیاسی و تاثیر شگرف بر نظریههای شناختی و معرفتی، با نظراتی که اهمیت زبان را در سطوح مختلف فردی و اجتماعی مورد واکاوی و تجزیه و تحلیل قرار میدهند. مطالعات و نظریههای فردینان دو سوسور در کنار تحقیقات دو اندیشمند همسن خویش یکی فروید در حوزهی روانشناسی و دیگری امیل دورکهایم در زمینهی علوم اجتماعی اهمیت زبانشناسی و کارکردهای این علم را در دنیای مدرن چند برابر کرد. روندی که در ادامه به تحقیق و واکاوی بسیاری از دانشمندان در حوزههای مختلف و از زوایای تازه منجر شد.
زبان در یک تعریف کلی از منظر سوسور۱ دستگاهی است از نشانهها که بیان کننده افکارند. یا از منظر لاکان:۲ ضمیر ناخود آگاه دارای ساختی همچون زبان است و متاثر از آن. در نظرات فوق بر تاثیر زبان در بیان افکار و ناخودآگاهِ روان انسان تاکید میشود.
اما آنچه در این جستار مورد نظر است نه زبان و زبانشناسی صرف، که اهمیت حفظ مقولهای با عنوان زبان بومی یا زبان مادری است. چون عدهای زبانهای بومی را گویش یا لهجه میدانند و از به کار بردن عنوان زبان برایشان امتناع میورزند، دو نظریه بالا را ناظر بر یک مفهوم کلی از زبان آوردم و در ادامهی این نوشتارهم از کلمهی زبان استفاده میشود، زبان به مثابهی ابزاری برای تکلم که در مباحث زبانشناسی مورد نظر است؛ جایی که حتا روی تفاوت واکها و هجا و آواها هم در زبانشناسی اصرار میشود و باعث افتراق زبانها و گویشهای مختلف میشود.
زبان مادری اما در یک تعریف کلی به زبان افراد اقوام و گروههای انسانی در یک منطقهي جغرافیایی میگویند و در تعریفی تحقیقی و علمیتر زبان مادری را زبانی میدانند که فرد قبل از تولد و در دوران جنینی با آن در ارتباط است و هنگام تولد با آن متولد میشود. نظریه دیگر این که افراد به هر زبانی مطلبی را بیان کنند در هنگام تفکر و اندیشیدن به آن مطلب، از زبان مادری و کلمات و مفاهیم آن زبان بهره میبرند، به عبارتی میشود گفت: زبان مادری زبان پیشاتکلم است.
زبان مادری مثل زبانهای تجاری و اداری تنها در قالب و انحصار کلمات و دستور زبان نیست، بلکه زبان آواها و نواها، مثلها، مجاز و استعارهها، لالاییها، ترانهها، مویهها، زبان بدن و حتا زبان اداهای خاص هر احساس است که با حذف تحقیر و تخفیفش، خواه ناخواه با همهی این مقولات درافتادهایم.
برای اهمیت یک مقولهی در حال رشد یا در حال نابودی از چند منظر میشود به آن نگاه کرد. تاریخ و پیشینهي هر امر از اهمیت خاصی برخوردار است، این که قدمت و پیشینهی آن مورد کدام است و چگونه و بر حسب چه ضرورتی بهوجود آمده و تاثیر و تاثرات حذف و یا حفظ و نگهداری آن چیست ضروری است. در مورد فیزیک زبان، آهنگ، لحن و قرار داد کردن دال و مدلولها و بعد سیر تطور کلمات نظرات گوناگون زبانشناسان، ادیبان و جامعهشناسان را داریم که در این مبحث نمیگنجد. اما فقط بررسی کلمات از منظر ریشهشناسی و سیر تغیر و تحول در طول تاریخ کافی است که دریابیم، کلمات بعنوان یکی از مهمترین مصالح ساختمان زبان، یک شبه و ناگهانی خلق نشدهاند، بلکه حاصل سالها کاربرد در میان جوامع انسانی هستند و تحولاتشان خود نشانی از تغیر و تحولات فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و حتی سیاسی در جوامع مختلف است. هیچکدام از کلمات یک شبه و ناگهانی خلق نشدهاند، وقتی خود خواسته یا دستوری امر به حذف یکی از مهمترین مؤلفههای تاریخی و فرهنگی یک ملت میکنیم و کودکان را از حفظ و نگهداری آن محروم میکنیم، یکی از ناگوارترین حوادث تاریخی را برای آن قوم رقم میزنیم. امری که به یقین حذف و تقلیل فرهنگ، ریشهها وهویت را به دنبال دارد. از کلمات بگذریم که شبیه بنای بیرونی و آجرهای ساختمان زبان هستند، بسیاری از تعابیر، اصطلاحات، طرحوارهها، مضامین، ذهنیات، مثلها، مجازها ابیات و حتا اشارات مربوط به زبان بدن و آواها و نداهای مخصوص درهر زبان بهعنوان بخشی از ساختار و ماهیت آن زبان، همراه با کلماتِ مرده و مثله شده، به سمت فراموشی و نابودی میروند.
اما مبحث دیگر: چون درایران بسیاری از زبانهای محلی، تحت سیطرهی زبان و خط رسمی کشور، الفبا، رسمالخط و حروف مکتوبی برای ثبت و ضبط کلمات و مابقی مؤلفههای زبانی خود ندارند، تنها راه حفظ زبان، میراث ناملموس هزاران سالهی اقوام، حفظ و ادامهي آن از طریق تکلم است، بهعبارتی سینه به سینه و نسل به نسل حفظ شدهاند، زنجیرهای که تنها به پشتوانهی حافظه جمعی و ادامهی تکلم تداوم یافته. شوربختانه بنا به دلایل مختلف این زنجیره پیوسته هزاران ساله درحال قطع شدن است.
سوسور به صراحت زبان را نظامی از افتراقها میداند که عناصر این نظام صرفاً بر حسب روابطشان با یکدیگر تعریف میشوند. بنابر این نظریه در ساختار کلی، زبان فقط یک سری کلمات خشک و بی روح نیست که با حذف و جایگزینیشان توسط کلماتی دیگر همچنان به حیات خود ادامه دهد، هرکدام از کلمات بار معنایی، روانشناختی و احساسی خاصی دارند و دارای پتانسیل ویژه برای بیان موقعیتها، حوادت، رویدادها و حالات روحی هستند که ریختنشان در قالب زبانی دیگر مثل مثله کردن زبان اولیه است. البته این نظریه به معنای نفی زنده و پویا بودن زبانها نیست، چرا که زبانهای زنده و پویا ضمن حفظ داشتههای خود در تقابل با سایران به جذب و سازگار (آداپته) کردن کلمات و مفاهیم جدید میپردازند و دایره واژگانی و گستره مفاهیم خود را بزرگ و توانمند میکنند.
در تعریف دیگری زبان را مخرج مشترک افکار احساسات و آفرینشهای هنری فرهنگی یک قوم میدانند و جالبتر این که در هنگامه شعف و شادی، خشم، قهر و یا گریه و درد دل، فرد به هر چند زبانی که مسلط باشد اولویت با زبان مادری است، زبانی که حتا برای اداها و نواها و صداها هم چیزی در چنته دارد، مثلا در زبانهای بومی لرستان برای اشاره به حیوانات هم تکآواهای خاصی ابداع شده که حتا در خطاب به بزو گوسفند و اسب با هم متفاوتند.
زبان مادری مهمترین هدیهی عاطفی فرهنگی و ارتباطی است که هر نوزاد درهر طبقهی اجتماعی، بیهیچ هزینه مادی میتواند از خانواده کسب کند، اما این که خانوادههای بومی ایرانی به نفع و برای توسعه و گسترش کدام زبان، زبان مادری را مثل گوسفندِ قربانی ذبح و مثل یک عنصر مزاحم حذف میکنند، موضوعی است که در ابعاد گوناگون فرهنگی اجتماعی روانی و… قابل تامل و تعمق است، معظلی که متاسفانه جزء در حوزههای خاص فرهنگی، نه درآموزش و پرورش به آن توجهی میشود و نه در رسانههای جمعی.
ممکن است گروهی توجیح کننده که این زبانها به نفع گسترش و ترویج زبان رسمی کشور یعنی فارسی تقلیل مییابند. دانستن زبان رسمی کشور یک ضرورت است، بیآنکه منافاتی با زبان بومی داشته باشد و حتا آموختن چند زبان به کودکان رشد خلاقیت و توانمندی ذهنی آنان را افزایش میدهد، در زمانهای که جهان دارد دهکده میشود با مهاجرتهای روز افزون، چند زبانهها از اولویت ویژهای برای مشاغل و مناصب برخوردارند. اصرار خانوادههای ایرانی به حذف بخشی از داشتههای فرهنگی عجیب و باور نکردنی است!
یک پرسش اساسی این است که خانوادههای ایرانی برای تسلط به کدام زبان فارسی تلاش میکنند؟ اگر فارسی مورد نظر، صورت رسمی و مکتوبی که از زمان رودکی و بیهقی تا امروز با تغیراتی همچنان رایج است، باشد، باید گفت اصولاً جز نوشتار و صورت مکتوب کاربرد دیگری ندارد و تقریباً کسی را سراغ نداریم که کتابی و رسمی برای نیازهای روزمرهاش حرف بزند. اما این فارسی رسمی که اکثریت میل دارند کودکانشان به آن تکلم کنند تا سلیس و بیلهجه باشند کدام لهجهی خاص از زبان فارسی است؟ فارسی اهالی کدام شهر و استان در اولویت گسترش و اقبال بیشتر است. اگر منظور شهرهای بزرگ و به طور اخص تهران است مال کدام منطقه و محله تهران؟ که با کمی دقت میشود وجوه افتراق و تفاوت لهجههای مناطق مختلف تهران را از مکانی به مکانی و از زمانی به زمانی دیگر به راحتی تشخیص داد. به صراحت میشود گفت فارسی تهرانی چند دهه پیش در رمان و داستانهای نویسندگان آن روزگار و یا درمجموعه مقالات و نوشتاهای اساتیدی چون جواد مجابی جعفر شهری و … به کلی با امروز متفاوت است و هنوز هم درمحلههای گوناگون همهی شهرهای ایران فرهنگ گفتاری و لهجههای متفاوتی رایج است که حق بیشتری برای توسعه و تسری، با هیچکدام نیست. شاید فارسی گسترش یافته توسط رادیو و تلویزیون بهعنوان رسانههای پر قدرت دهههای پیش مورد نظر باشد، قدرت و نفوذی که دیگر وجود ندارد؛ حتا در همان زمان اوجش هم از لهجه یک مجری تا مجری دیگر و از یک سریال تا سریال دیگر متفاوت بود، با تاثیرهای موقتی و گذرا بر زبان عامه مردم.
آیا وقتی حرف میزنیم تنها به کلمات، افعال، ضمایر و قیدها متوسل میشویم یا بر پشتوانهای چند هزار ساله از اصوات، الحان، کنایات، مجازها، استعارهها و … که بخشی از ضمیر ناخودآگاه و خرد جمعی ما هستند تکیه میکنیم؟ آیا وقتی در گفتمانهایمان از ریشههای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی خود میبُریم، حین صحبت کردن به همان راحتیِ گفتوگو با زبان مادری، میتوانیم به پشتوانهی فرهنگیِ زبانِ جایگزینی که انتخاب کردیم توسل بجویم و همانقدر موفق خواهیم بود و توانایی تولید واژگان و عبارات جدید در زبان را خواهیم داشت؟روندی که هنگام استفاده از زبان مادری به راحتی و اتوماتیکوار اتفاق میافتد. نظرات کارل گوستاو یونگ۳ فیلسوف و روانشناس سویسی در مورد خرد جمعی و آرکیتایپها تحولی بزرگ در زبانشناسی پدید آورد و توجه به کهنالگوها و حتا زبانهای مرده را چند برابر کرد.
حذف زبانهای بومی چرا و به چه دلایلی با این سرعت عجیب اتفاق میافتد؟ آن هم در روزگاری که بشر بریده از روزمرگی و تکرار برای دیده شدن در فضاهای عمومی مجازی و … به خاص بودن و متفاوت بودن بیشتر از پیش میاندیشد و یکی از دغدغههای ذهنیاش برای گفتوگو با جهان پیرامون، تولید محتوی تجارت کسب و کار و… رسیدن به زبانی خاص خود است. آیا در این شرایط داشتن زبان یا گویش محلی امکانی نیست برای خلق و آفرینشهای خاص فرهنگی، هنری، فان، فانتزی، تولید محتوی، گسترش واژگان خلاقانه، معنادار و متفاوت؟
حضور محدود و تاثیرگذار گویشهای بومی به ویژه جنوبیها در ادبیات داستانی یک قرن اخیر ایران تجربهای است قابل تأمل، این حضور نه تنها به زبان فارسی ضربهای نزد بلکه ثمرات مفیدی هم داشت نویسندگان جنوب با آوردههای جدید به گسترش دایرهی واژگانی فارسی کمک کردند و به بازیافت و سازگاری (آداپته کردن) کلمات آرکائیک و نمایش زیباتری از انسان در زادبوم خود پرداختند.
و اما: این که چرا همچنان بسیاری مصرانه کودکان را از تکلم به زبان مادری منع میکنند، از مباحثی است که نیاز به کار کارشناسی، واکاویهای اجتماعی تاریخی روانشناسانه خودشناسی و… دارد. در تحلیلها و تفسیرهایی تحقیر و تخفیف به علت لهجه داشتن و ترس خانواده از به رسمیت شناخته نشدن در مناسابات حکومتی و عرصههای کشوری را یکی از دلایل رویگردانی از زبان مادری میدانند. این پدیده خانوادهها را وادار به آموزش گویشی به کودکان میکند که خودشان هم پسزمینهی غنی و پر باری از آن گویش ندارند. حاصل این روند میشود کودکانی که زبان گویایی برای روایتهای مختلف زندگی ندارند و همهی توانایی روایتگریشان خلاصه میشود در قالب زبانی دیکته شده، بیپشتوانه و آموزشی. در حالی که مقولهی زبان صرفاً آموزشی نیست و حتا در آخرین تحقیقات زبانشناسی، مبحث ژنتیک و توارث هم در این مقوله بیتأثیر نیست. در سالهایی که داستان مینویسم با دوستانی مواجه شدهام که در کودکی از تکلم به زبان مادری منع شدهاند و در ادامه برای بیان احساسات و عواطف یک شخصیت بومی در آثارشان، با مشکل روبهرو شدهاند و نمیدانند دست به کدام گنجینه زبانی ببرند، فقط بهرههای ناقص و کمجانی از این فرهنگ غنی و پربار میبرند، گاه به دوستان که زبان مادری را کاملتر میدانند، غبطه میخورند. تلخ و گزنده است وقتی بدانی ذهن خلاق و هنرمند این عزیزان در مرحلهي نوشتار یا سرایش، چه پتانسیل گرانبهایی را از دست داده. از این مقوله که در سطح کاربردهای هنری زبان است بگذریم، بیشتر ما با کودکان سالهای دورتر که به اجبار خانوادهها به زبان مادری تکلم نکردهاند مواجهایم، افرادی که بزرگسالی خود آگاه و گاه ناخودآگاه دریافتهاند زبان فارسیِ تحمیلی خیلی چیزها کم دارد و در روایتهای عاطفی، احساسی و ماجرایی ناگزیر در بخشی از گفتوگویشان متوسل به کلام قول و یا عبارتی بومی میشوند.
این افراد در رویکردی از سر اجبار در بزرگسالی تلاش میکنند یک زبان بومی برای خودشان دست و پا کنند یکابزار قابل اطمینان برای بیان احساسات واقعیشان. اما چون زبان آموزی بطئی آرام وتوام با قرار گرفتن در محیط است، تنها میماند افسوس بهترین فرصتهای هدر رفته و روی آوردن به لهجه و لحنی ترکیبی و من در آوردی. آنچه که به علت نداشتن متکلم و وحدت زبان و لهجه با سایرین راه به جایی نمیبرد و در مواردی مضحک مینماید.
از این گروه گذشته گروه دیگری خاصه دختران این خانوادهها که همچنان مصرانه به زبان فارسی سلیس صحبت میکنند و درسطح روابط عادی و گفتوگوهای معمولی و ارتباطی مشکل چندانی هم ندارند، اتفاق ناگوارتر اما در زمان روایتهای احساسی خاطرات و ماجراها میافتد، زنان جوانی که عموماً سطح مطالعهاشان پایین است تا آن پشتوانهي فارسی مکتوب را داشته باشند و از طرف خانواده هم بهجز همان کلمات و فعلهای کلی و عمومی چیزی نیاموختهاند و از طرفی عامدانه از گنجینه معانی و بیان گذشته خود محروم شدهاند، نه استعاره و کنایه میدانند نه مجاز و مثل و تمثیل و نه آوا و نوای چندانی، پس به اجبار خودشان را سانسور میکنند یا با روایتی الکن و کجدار و مریز با ترس و وسواس کارشان را پیش میبرند و اینجاست که سرخ و کبود شدن آدمها از ترس لغزیدن تپق زدن و رسوا شدن هنگام بیان حرفشان دردلشان و رازشان، شنونده را متوجه خشونتی قهری و ناملموس از جانب عزیزترین نزدیکان آن شخص میکند. کاش هیچ پدر و مادری فرزنداشان را الکن نکنند! درمورد حذف لهجهها و گویشهای مختلف این تحقیر و تخفیف و ترس از مسخره شدن فقط سیستماتیک و از طرف حاکمان و سایر اقوام نبود، بلکه به واسطهی رفتار نابخردانه گروهی و تمسخر سایر لهجهها و گویشها هم اتفاق میافتد. افراد اقوام گوناگون در توهمی که در بخشی از موجودیتش حاصل جهل و در بخشی حاصل شیفتگی و علاقه به گویش مادری خود بود، دست به تمسخر و تحقیر سایر لهجهها میزدند و در نهایت در میان تنوع گویشها، بسیاری بهویژه اقلیتها راه حل را در حذف زبان مادری میدیدند و روی آوردن به زبان فارسی، غافل از این که هرکلمه حتا در گویشی مهجور و رو به زوال، حکم یک گنجینه را دارد؛ برای بررسیهای زبانشناسی و سیر تطور کلمات و زبانها. گاه یک کلمه میتوانند یک حلقه اتصال باشد یا نماد یک ضرورت تاریخی سیاسی و اجتماعی، کلماتی که بر خلاف تصور فقط ابزار ارتباطی و دال و مدلولی نیستند، بلکه پتانسیلهای بینظیری در روابط انسانی احساسی فرهنگی و… دارند. کلماتی که نوازش میکنند، اقناع میکنند و یا شور و محبتی ناب میآفرینند، عشق و مهر میورزند یا گاهی لگد و نیش و خنجر میزنند تنبیه و تعذیر میکنند. وقتی مادری از سر خشم و در مقام نفرین و اعتراض به عمل یک لندهور ظالم که شخص ضعیف یا کودک مظلومی را آزار میدهد، میگوید:«چررشت سی د جوونت نره دیو!» انگارظالم را در حلقهای آلوده به خشم و خشونت با خشدارترین و زهردارترین کلمات گرفتار میآورد که با هیچ زبان دیگری نمیشود به این قدرت او را توبیخ و تعذیرکرد و شاهدان را با اجرای عدالتی زبانی، کلامی تسکین داد. اما وقتی همان مادر دور سرت حلقه میکشد و با مهربانانهترین لحن میگوید:«کرِدوئت ضامهدار و دور سرت، ستین جونم!» فقط یک دعای عادی با سوژههای ذهنی و لحن و کلماتش در حق تو نمیکند، انگار تو را ضمن دعای خیر در یک چرخه و حلقهی جادویی اسطورهای افسانهای از خیر و نیکی محصور میکند و در امن و امانی مادرانه مینوازد، دایرهای از کلمات سوبژکتیو با میلی غریب برای تبدیل شدن به تصاویر ابژکتیو و ملموس. لطافت کلامی زبان مادری در رشد عاطفی و پرورش هویت کودکان بیبدیل است، این گنجینه بینظیر را پاس بداریم.
پینویسها:
۱-فردینان دو سوسور، جاناتان کالر ترجمه کورش صفوی، انتشارات هرمس
۲-مبانی روانکاوی فروید- لکان دکتر کرامت موللی، نشر نی.
۳-انسان و سمبولهایش، کارل گوستاو یونگ ترجمه محمد سلطانیه انتشارات جامی.
زبان مادری، , فاطمه دریکوند،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.