امروز : پنج شنبه, ۲۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 9 ذو القعدة 1445
دکتر عبدالسعید نصراللهی بزرگمردی که مهمترین میراث او خدمت و دستگیری از فقرا بود
دکتر عبدالسعید نصراللهی از نوادگان نصراللهخان باجولوند بود که در اوایل زمامداری ناصرالدین شاه قاجار به مخالفت با حاکمیت خانلر میرزا در لرستان برخاست و عاقبت به همراه حسینعلیخان بیرانوند جد اعلای اعظمیها و…دهکردیها بهدست خانلر میرزا کشته شد.وی ۲۷شهریور ۱۳۱۱ خورشیدی در محلهي صوفیان شهر تاریخی بروجرد که همیشه مأمن و دامن پر مهری بوده برای پرورش بزرگان، دیده به جهان گشود. عبدالحمیدخان، پدر دکتر عبدالسعید یکی از زمینداران بزرگ سره بند در شمال شرقی بروجرد بود و مادرش ملوک خانم دختر حاج امیر یاراحمدی یکی از خوانین سیلاخور بود. دکتر عبدالسعید از نسب پدری و مادری یکی از بیگزادگان محسوب میشد. وی بعد از پایان تحصیلات متوسطه در شهرستان بروجرد به آلمان رفت و در دانشگاه دولتی شهر«ماینز» به تحصیل طب مشغول شد و پس از هشت سال با رتبهي عالی موفق به اخذ دکترای طب گردید. مدت دوازده سال در بیمارستان همان شهر به طبابت پرداخت. بعد از نزدیک بیست سال دوری از وطن با دو تخصص «جراحی و بیهوشی» تصمیم به بازگشت به ایران گرفت.
مطلب زیر خلاصه گفتوگو، همسر دکتر عبدالسعید نصراللهی است که پسرش برای نگارنده ارسال کرده، بنا بر رسم امانتداری سعی خواهم کرد، عین گفتههای آن بانوی بزرگوار که اینک چشم از جهان فروبسته برای خوانندگان عزیز نقل کنم.
خانم شالوته، همیار و همسر خستگیناپذیر دکتر نصراللهی، آلمانیالاصل بود. او که تا زمان مرگ دکتر، لحظهای از کنارش دور نمیشد و همیشه یاور و مشوق وی در کمک به مردم بود، در مورد آشنایی با دکتر چنین میگوید:« من در دبیرستانی در آلمان تحصیل میکردم، یک روز جمعی از دانشجویان خارجی که بین آنها ایرانی زیاد بود، برای دیدار از جشن کریسمس به دبیرستان ما آمدند و من آنجا با سعید آشنا شدم که بعدها او از من تقاضای ازدواج کرد.
پدرم در جنگ جهانی دوم در شوروی ناپدید شده بود. عمو و مادرم هم دکتر را دوست داشتند. مخالفتی با ازدواج ما نداشتند. بدین ترتیب سعید تا پاپان تحصیلاتش در منزل ما حضور داشت.
وقتی که دکتر تصمیم به بازگشت گرفت، خانوادهي من بهرغم تبلیغات منفی در مورد ایران، با توجه به شناختی که از سعید داشتند، موافقت کردند که به ایران بیایم. در آن موقع ما دو فرزند داشتیم اولی دختری بهنام « پاندورا»۹ساله و دومی پسری بهنام «گیو»چهار ساله، دخترمان در شهرستان بروجرد دورهي ابتدایی و راهنمایی را گذراند و برای ادامهی تحصیل به اصفهان رفت. و در آن شهر دیپلم گرفت و به آلمان رفت. گیو هم در بندر امام مدیر یکی از شرکتهای اقتصادی است. فرزند سوم ما «مسعود» در دوسالگی درگذشت و «گودرز» فرزند چهارم در بروجرد بهدنیا آمد و در آلمان حقوق میخواند. ولی تغییر رشته داده و هماکنون (زمان گفتوگوی خانم شالوته) در یکی از دانشگاههای آلمان رشتهي پرستاری سالمندان میخواند.
بازگشت به ایران
در سال۱۳۴۷ خورشیدی (۱۹۶۸م) وقتی به ایران آمدیم، رفتیم تهران منزل تیمسار نصراللهی (عموی دکتر) و ایشان به دکتر پیشنهاد ریاست یکی از بهترین بیمارستان های تهران را داد. ولی او نپذیرفت و گفت من علاقهمندم در یکی از شهرستانها خدمت کنم تا بیشتر بتوانم برای درمان نیازمندان مؤثر باشم. به این ترتیب از تهران به همدان حرکت کردیم. بعد از یک سال به بروجرد آمدیم. شهرستان بروجرد از هر لحاظ برای من و دکتر مناسب بود و من هم بسیار خوشحال بودم به بروجرد آمدیم. بعد از مدتی ریاست بیمارستان تازه تاسیس پنجاه تختخوابی به دکتر عبدالسعید نصراللهی واگذار شد.
زمانی که دکتر بیمارستان را تحویل گرفت، تنها یک ساختمان بود و ایشان با یک سیستم آلمانی آن را رونق بخشید. همان طرح سبب شد که خدمهي بیمارستان بهتر جوابگوی بیماران به لحاظ خدمات باشند.
او برای اینکه بتواند به بیماران قلبی کمک کند دوسال دورهی تخصص قلب خواند ولی به دلیل نبود امکانات در بروجرد موفق به عمل قلب نشد. شاید اگر عمرش وفا میکرد زودتر از اینها عمل قلب در بروجرد انجام میگرفت و قسمتی از طبابت او اختصاص به مداوی بیماران قلبی صورت میگرفت.
دکتر عبدالسعید نصراللهی با وجود اینکه از خانوادهي متمکنی زاده شده بود تا زمان مرگش خانهای از خود نداشث و اجارهنشین بود و یا در ساختمانی که در ضلع جنوبی بیمارستان پنجاه تختخوابی زندگی میکرد. خانم شالوته اضافه میکند: « تنها یک بار سند یک خودروی ژیان بهنام من خورد تا اینکه یک روز دکتر به خانه آمد و با خجالتی به من گفت: ماشینت را بخشیدم. مدتها بعد، متوجه شدم که ساعت طلای خودش را هم که از آلمان آورده بود، ضمیمهی خودرو ژیان کرده تا شرایط ازدواج دو نفر از کارمندان بیمارستان را فراهم کند (ای کاش میتوانستم با آن زوج محترم گفتوگویی داشته باشم.) اما از طرف دیگر با کارمندان کمکار خیلی جدی بود. یادم هست یک شب خیلی بیقراری میکرد. بالاخره نیمههای شب بلند شد و رفت به سرکشی یکی از بخشهای بیمارستان و در آنجا پیرمردی را مشاهده میکند که از فشار تب دچار استفراغ شده و خودش را هم خیس کرده بود، درحالیکه پرستارها در اتاق استراحت مشغول گفتوگو بودهاند دکتر با دیدن این وضعیت در را به روی آنها قفل میکند و پیر مرد را به خانه میآورد. او را در همان نیمهشب به حمام برد. لباسهایش را تمیز کرد و به تنش پوشاند، عطر زد و دوباره به بخش باز گرداند.
فردای همان روز باهم به بخش رفتیم. اول رفت همان پیر مرد را آورد و با اتفاق بهطرف اتاق استراحت پرستارها رفتیم. قفل را باز کرد کلی آنها را سرزنش و همه را اخراج کرد که البته با وساطت عدهای از همکارها دوباره به سرکارشان برگشتند.
دکتر با توجه به جدی بودنش شوخ طب هم بود. گاهی برای سرحال آوردن دوستان جوک میگفت. با آنها خوش و بهش میکرد. کلی با آنها میخندید. هرگز اجازه نمیداد که من لباسهایش را بشویم، خودش همه کارهای خودش را انجام میداد. از مردهایی که زنان را اجیر خودشان میدانند به شدت بدش میآمد. خیلی وقتها بیمارانی که دارای موقعیت حساس بودند و احتیاج به مراقبت ویژه داشتند، بهخانه میآورد. از جمله یادم هست دوقلویی را که تازه بهدنیا آمده بود، به خانه آورد. چهار روز میهمان ما بودند. هوا سرد بود. لباس کافی نداشتند. من همان شب تا صبح برایشان لباس بافتم.
از خصوصیات دکتر این بود که معمولاً از بیماران ویزیت نمیگرفت، حتا در مقطعی برای دریافت ویزیت یک صندوق دم درگذشته بود و هرکس هر چقدر داشت داخل آن میانداخت؛ هرکسی هم نداشت ویزیت او رایگان بود. بعد از پایان کار برای ارتقای برخورد و کیفیت خدمت با هم و بقیه کادر مطب مشورت میکردیم و هرچقدر در صندوق بود بهطور مساوی تقسیم میکردیم.
نگارنده گفتههای خانم شالوته را که ازپی میآید از افرادی که سنی از آنها گذشته بود بررسی کردم، از هر بزرگواری چه زن و چه مرد در بروجرد پرسیدم همگی گفتهی خانم نصراللهی را تصدیق میکردند. همگان اذعان داشتندکه مطب دکتر نصراللهی در بروجرد در آن موقع محلی برای درمان مردم بیچاره و فقیر شده بود. و این است گفتهي خانم شالوده: « آن زمان که دکتر نصراللهی در بروجرد بود. این شهرستان به یکی از مراکز درمانی تبدیل تبدیل شده بود. شب که میخواستیم مطب را ببندیم، بیمارانی که از شهرستانهای دیگر، حتا تهران آمده بودند، پشت در خواب بودند.
وی اضافه میکند: مشغله کاری چنان بود که هیچ وقت مجال مسافرت رفتن نداشتیم، هر بار تصمیم به رفتن مسافرت میگرفتیم، دوباره پشیمان میشدیم و آن را به زمان دیگر موکول میکردیم، ضمن آنکه مردم نمیگذاشتند. شاید فکر میکردند که ما دیگر بر نمیگردیم. یکی از دوستان برایم تعریف میکرد دکتر نصراللهی برای اینکه بیماران کمبضاعت راحت، دارو خود را دریافت کنند روی نسخهای که برای آنها مینوشت یک ضربدر خاصی رسم میکرد. بسیاری از کارمندان بیمارستان بهیاد دارند وقتی نسخهي دکتر توسط بیماران به داروخانه برده میشد، پولی بابت دارو از آنها گرفته نمیشد. این موضوع برای بیماران کمبضاعت و روستاییان بسیار اتفاق میافتاد.
خانم نصراللهی همچنین میگفته:« زمانی آمد که ما تصمیم میگرفتیم از این کارها کمتر انجام بدهیم و کمی هم به زندگی شخصی خودمان برسیم. اما با ورود اولین بیمار فقیر، من و سعید به هم نگاه میکردیم و تصمیممان کاملا عوض میشد.»
در سالهای اول انقلاب کمی نسبت به دکتر بیمهری شد. برای مدت دوسال او را به دورود منتقل کردند. همسر دکتر نصراللهی در ادامه گفتارش نقل کرده: « در مدت دوسال که در این شهر بودیم دکتر به ساخت و تجهیز یک بهداری در این شهر اقدام نمود که تجهیزات آن را با هزینهي شخصی تهیه کرد و به مردم خوب دورود هدیه کرد. در آن ایام مسئولان وقت از ایشان قدردانی کردند. یادم هست تا مدتها بابت تجهیزات این بهداری مقروض بودیم.»
درگذشت دکتر
سرانجام این پزشک حاذق، مهربان و کاردان، دوازدهم فروردین ۱۳۶۳در سن پنجاه و دو سالگی درگذشت و عمر گرانقدر خویش را تا لحظهي مرگ صرف خدمت به مردم مستضعف نمود.
با شنیدن خبر در گذشت دکترعبدالسعید نصراللهی که برای مردم قدرشناس بروجرد نابهنگام و بهتآور بود، شهر یک پارچه به حالت تعطیلی درآمد و غرق درعزا و ماتم شد. مردم به محض شنیدن خبر درگذشت دکتر مقابل خانه و محل مطب ایشان در خیابان تختی هجوم آوردند و به عزاداری مشغول شدند. بعد از فوت آن زندهیاد یک هفته بروجرد به حالت تعطیل درآمد و مردم روستاهای اطراف دستهدسته به شهر میآمدند در عزاداری او شرکت میکردند.
یکی از عزیزان بروجردی (حاج محمد احمدی) که در آن موقع کارمند فرمانداری بروجرد بوده، میگوید: تشییع جنازه دکتر سعید نصراللهی در بروجرد در آن زمان کمسابقه بود و تمام مردم شهر بروجرد و روستاهای حومه در بدرقهي دکتر به جایگاه ابدیش با غم اندوه فراوان شرکت داشتند و جامعهي تاکسیداران بروجرد تماما در قالب صف بسیار طویلی غم و اندوه مضاعفی را بر این ماتم عظیم در فقدان این مرد بزرگ افزوده بودند و بدین وسیله قدردانی خود را از پزشک محبوبشان به مردم تشییع کننده نشان دادند.
در پایان لازم است یادآوری کنم: که خانم شالوته همسر وفادار و بسیار فداکار زندهیاد دکترنصراللهی بعد از مرگ او با آن جایگاه والا و موقعیت همسرشان در گذشته که تمامی زندگی خویش را در جهت دستگیری و خدمت به مردم بهویژه اقشار فقیر جامعه سپری شده بود هیچگاه به دنبال اندوخته و ثروتاندوزی نبودهاند و حتا در یک شرایط اضطرار نیز ماشین شخصی خود و ساعت طلای خود را در جهت یک کار نیک و خیر نیز ارزانی میدارد و بعد از نبود دکتر و به علت نداشتن مکنت مالی با توجه به موقعیت شغلی همسرشان در گذشته که ایجاب میکرد که از ثروتی فراوان برخودار باشند ولی همانطور که اشاره شد تمام عمرشان در مسیر خدمت و شرافت گذشته بود برای امرار معاش خود و فرزندانش به فروش البسه در خیابان تختی بروجرد روی آورد که نشان دهندهي مناعت طبع و افق دید بالای این بانوی بزرگوار دارد که اینچنین در برابر ناملایمات زندگی باز خم به ابرو نمیآورد و شرافتمندانه زندگی خویش را سامان میدهد که نام نیک دکتر و همسرش در نزد مردم فهیم بروجرد بهترین گواه و سرمایه و میراث انسانهای پاکسرشت است که هیچ سرمایهای بالاتر از آن نیست. ایشان بعد از بیستونه سال از مرگ شوهر فداکارش در ۲۱ تیر ماه سال ۱۳۹۲در زادگاهش آلمان دیده از جهان فرو بست.
خانم شالوته در طول عمرش، همواره و در همه حال، یار و یاوری صدیق و مشوق و پشتیبان قوی دکتر در زندگی بود بهویژه آنجا که دکتر در جهت مساعدت و نوعدوستیهایی که در حق همتباران خویش انجام میداد در کنارش حضوری فعال داشت.
یادشان گرامی و روح بزرگشان قرین رحمت الهی…
*با سپاس از پسر برومند زنده یاد دکتر نصراللهی که این مطالب را (که از خاطرات مادرش است) بهواسطهي دوستی برای من فرستاد.
عبدالسعید نصراللهی،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.