توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 14582
  پرینتخانه » ادبی, لرستان پژوهی, یادداشت تاریخ انتشار : ۱۳ شهریور ۱۴۰۱ - ۹:۰۲ | | ارسال توسط :
حکایت‌ها و روایت‌ها در زبان‌زدهای لری و لکی(47 و 48

تو که رَمِت وِ ریش خُت نمیا، وِ قَرت و قُوله مِه میا؟ «لری»

تو که رَمِت وِ ریش خُت نمیا، وِ قَرت و قُوله مِه میا؟ «لری»
to ke ramet ve riš xot nemeyā, ve ŏart o ŏōla me ؟meyāٓ - تو که به ریش خودت رحم نمی‌کنی، چطور به قرض و وام من رحمت میاد؟!
کنایه از:
عملی که از ابتدا، آخر نامناسب آن پیداست یا کسی که با کاری، نیت شوم خود را نشان دهد.
حکایت:
مردی مومن و زحمت‌کش، تحت فشار بچه‌‌های گرسنه‌اش، نزد تاجری رفت و با هزار شرمندگی تقاضای وجهی پول نمود تا بتواند برای بچه‌هایش آذوقه‌ای تهیه کند. تاجر از او پرسید:« به من بابت بدهی خود چه ضمانتی می‌دهی؟»
 جواب داد:« کسی را ندارم که ضمانتم را کند!»
 تاجر نگاهی به چهره‌ی او افکند و گفت:« چند تار مو از ریش خودت نزد من ضمانت بگذار تا کار و درخواست تو را اجابت کنم!»
مرد متقاضی از این گفته اشک در چمانش حلقه بست. از خواسته‌اش پشیمان شد و قصد رفتن داشت که به یاد بچه‌های گرسنه‌اش افتاد. با دودلی و تردید برگشت و از مرد تاجر، آینه و شانه‌ای خواست. مرد با دل‌نگرانی و اشک‌ریزان موهایش را شانه کشید و شانه کشید تا بالاخره یک تار مو از صورت او جدا شد. آن را بوسید و در دستمالی پیچید و به تاجر داد و مبلغی قرض گرفت و رفت. در این بین مردی که شاهد و ناظر قضیه بود، به مرد تاجر مراجعه کرد و گفت:« به من مبلغی قرض بده!» تاجر گفت:« ضامن داری؟ »گفت نه، پرسید:«پس چی؟» گفت:«ریشم را گرو می‌گذارم.» تاجر گفت:« بگذار ببینم،» مرد رند دست برد و یک مشت مو از صورت خود کند و به تاجر داد، تاجر مکثی کرد و گفت:« تو که رَمِت وِ ریش خُت…!»۱
تو کُرّحاشا له‌ای! «لکی»
!to korr hāšā lae –
– تو پسر حاشا هستی؟

کنایه از:

خطابی است در مقام کنایه و مزاح به کودکان می‌گویند تا از خطایی که کرده‌اند معذرت‌واهی کرده یا خود را به نوعی تبرئه کنند.

 

حکایت:

… می‌گویند زمانی که سالارالدوله از لرستان عازم کرمانشاه بود، در منطقه‌ی الیشتر در مکانی به نام «جا اُردی» مکان اردو، اطراق کرده بود.

در این فرصت یکی از مردم این ایل، شبانه به اردوی او دست‌برد زده و از اسلحه‌خانه‌ی او دو قبضه تفنگ سه‌تیر روسی برده بود.

فردا که خبر به سالارالدوله داده بودند، او سران منطقه را تهدید کرده بود که اگر یک روزه تفنگ‌ها پیدا نشوند گردن همه را خواهدزد و مردم از هول و هراس به تکاپو افتاده بودند.

در نهایت خبر گرفته بودند که تفنگ‌ها را شخصی به نام… دزدیده است و او را همراه با تفنگ‌ها نزد سالارالدوله بردند و گویا سالار‌الدوله با آن همه ستم‌گری نخواسته بود که دزد را بکشد.

بنابراین در مقام راهنمایی، اما در لفافه کلام گفته بود: تو پسر حاشاله‌ای؟! «یعنی: تو پسر حاشا هستی»، اما دزد بیچاره چیزی از این جمله نفهمیده بود.

به جای این‌‌که خود را به حاشا بزند و به نوعی خود را از این کار مبرا کند، گفته بود:

خیر تصدقت بروم، پسر فلان هستم!! سالارالدوله، گفته بود:« یعنی زیر زبان او گذاشته بود که حاشا کند، اما دزد چیزی نفهمیده بود.»

در نهایت دستور داده بود که او را «تخماقی» کنند، یعنی کله‌اش را با پتک مخصوص متلاشی کنند.۲

 

۱- راوی: علی‌قدم عسکری‌عالم، ۸۰ ساله، خرم‌آباد.

۲-راوی: مشهدی علی‌قاسم عسکری‌عالم، ۸۰ ساله، عالم‌آباد الیشتر.

 

*هرگونه برداشت و تلخیص از مطالب این تارنما بدون ذکر منبع ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.

نویسنده : علی‌مردان عسکری‌عالم | سرچشمه : سیمره635 و 636(29 امرداد و 6 شهریور401)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.