Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
آخرین اخبار »
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
شناسه خبر : 13706
پرینتخانه » ادبی, یادداشت
تاریخ انتشار : ۰۲ تیر ۱۴۰۱ - ۹:۰۲ | | ارسال توسط : مدیر سیمره
کاریکلماتور، پرویز شاپور و نگاهی اجمالی به: جهانِ «مغزهای دستبند شده»ی صادق سیفی (بخش سوم و چهارم)
تقابلهای واژگانی در کتاب «به نگاهم خوش آمدیِ» پرویز شاپور، بسامد بسیار بالایی دارند، که بیگمان نمودی از اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران طی میانهی دههی سی و دههي چهل است.
در این تقابل دو سویه؛ از یک سو دیکتاتوری و خفقان حکومتی استبدادی بود که با کودتا بر سرکار مانده بود، و از سوی دیگر، آزادیخواهان و مبارزانی بودند که برای رسیدن به آزادی و رهایی از سیطرهی استبداد، در مبارزهای آشتیناپذیر و تضادی دامنهدار به سر میبردند و فضای ایران آن روزها در جدالی دایمی میان آزادیخواهی و استبداد سپری میشد. کاریکلماتورهای پرویز شاپور، در دفتر «به نگاهم خوش آمدی»، برآیند ایران آن دوره است.
در قطعات۱۲گانهی «مغزهای دستبند شده»، غالباً هیچ اثر و ردّی از هنجارگریزیهای؛ نحوی و نوشتاری، سبکی و آوایی، زمانی و حتا گویشی دیده نمیشود.
«مغزهای دستبند شده»، فاقد جغرافیا، فرهنگ و حافظهی قومیاند. در این کاریکلماتورها، فقدان تعلقاتِ هنجارگریزانهی تاریخی جلوهگری میکنند، و هیچ ردّ و اثری هم از هنجارگریزیهای آرکاییک (باستانیگرایانه) در آنها دیده نمیشود. بنابراین استاد سیفی در «مغزهای دستبند شده» از بسیاری ظرفیتهای هنجارگریزانه در کاریکلماتور بهره نبرده است. ناگفته نماند شاپور هم در ۸ کتابش نیز از بسیاری شگردها و ظرفیتهای این نوعِ ادبی که خود بینانگذارش در ایران بوده، بهره نبرده است. اما در بارهی استاد سیفی، اگر نمونههای فراوانتر و حجم بیشتری از کاریکلماتور در اختیارمان بود، بیگمان از زوایای گوناگونی میتوانستیم آثار وی را رمزگشایی کنیم.
با این همه، اگر شگردهای استفاده شده در «مغزهای دستبند شده» را در ترازو بگذاریم، قدر مسلم کفهی هنجارگریزیهای تقابلگونه سنگینترند.
فرمالیستهای روسی چون «شکلوفسکی»، در بررسی یک یک اثر، دیدگاه و نگرش «فرامتنی» را به کناری نهادند و خودِ متن و عناصر و مولفههای «درونمتنی» را معیار و ملاک بررسی قرار دادند. شکلوفسکی، با توجه به عناصر و مولفههای «درونمتنی» بود که به «ادبیت متن» دست یافت. این فرمالیستها در بررسی یک اثر به عوامل «فرامتنی» توجه نکردند. اینان دیدگاههای «فرامتنی»، نظیر دیدگاههای فلسفی، جامعهشناسی، اجتماعی و تاریخی را در بررسیهای ادبی کنار گذاشتند و اثر را فارغ از دیدگاههای پیش گفته، مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند. در این روند، خود متن و عناصر و مؤلفههای «درونمتنی» مهم تلقی میشد و ورود عناصرِ «برونمتنی» به حوزهی متن در اولویت بعدی قرار گرفت. این فرمالیستها قائل به ویژگی شگفتی به نام آشناییزداییاند و با نگاه متفاوتی که به امور عادی دارند، در این راه هم، انواع هنجارگریزی را سبب آشناییزدایی میدانند. دو مفهومِ؛ «ادبیت» و «فُرم» در تحلیل این گروه، جایگاه خاصی پیدا کرد. به دنبال آن، «رومن یاکوبسن»، نظریهی فرایندِ ارتباطِ زبانی و زبانِ شعری را ارایه کرد و «شکلوفسکی» هم با مطرح کردن نظریهی آشناییزدایی، جایگاه برجستهای میان منتقدانِ فرمالیست کسب کرد. وی بر این نکته تأکید کرد که کار ادبیات زدودن غبار عادت از چهرهی مفاهیم آشناست، تا پروسهی بهرهگیری زیباییشناسانه از اثر برای خواننده طولانیتر شود.
پس از فرمالیستهایی چون «لیچ»، مکتبهای دیگری زیر تأثیر فرمالیستها شکل گرفت، که از جمله آن ها «سوسور» بود. «سوسور»، از بنیانگذاران نظریهی ساختگرایی بود که در تحلیلهای خود بر فرمالیسم و نگرهی انسانشناختی تکیه و تأکید میکرد و این نظریه در آثار دیگرانی چون؛ «لِویی استروس» نیز دنبال میشود و در ادامه، در نظریاتِ «رولان بارت» است که نقاط قوت و ضعف ساختارگرایی نشان داده میشود، تا راه برای نظریههای «پساساختارگرایانهی» نظریهپردازانی چون؛ «ژاک دریدا» و «میشل فوکو» هموار شود.۱ اینان با قائل شدن به دو فرایند زبان به نامِ؛ «خودکاری» و «برجستهسازی»، هرگونه برجستگی و زدوده شدن غبارِ عادت را ناشی از عدول از قواعد پذیرفته شدهی زبانِ معیار میدانند. بعدها کسانی چون «موکاروفسکی» به «برجستهسازی زبان» پرداختند.
لینچ، در این باره، هشتطبقهی هنجارگریزی را مطرح کرد و بر این نظریه پافشاری کرد که آفرینش ادبی به وجود یکی یا تمامی هشتنوعِ هنجارگریزی وابسته است.۲ این هشتطبقهی هنجارگریزی لینچ عبارتند از؛ هنجارگریزی واژگانی، گویشی، نوشتاری، زمانی، سبکی، نحوی، آوایی و هنجارگریزی معنایی.
از میان شگردهای هنجارگریزانه در کاریکلماتور، بهویژه کاریکلماتورهای شاپور، پرکاربردترین شگردِ هنجارگریزی؛ هنجارگریزی معنایی و هنجارگریزی واژگانی است و همچنین در شگردِ هنجارگریزی از طریق تضاد یا تقابلِ مفاهیمِ طبیعتگرایانه و جاندارانگاری است که شاپور به دلیل علاقهای که به طبیعت و اشیا دارد، حجم قابل تأملی از کاریکلماتورهای هشت کتاب وی را در بر میگیرد.
اغلبِ «مغزهای دستبند شده»ی استاد سیفی نیز به شگردهای هنجارگریزانهی معنایی و واژگانی به ویژه هنجارگریزی از طریق تضاد یا تقابل تعلق دارند و عمدهی آنها معناگرایانهاند. در این ۱۲ قطعه، هیچ اثر و ردّی از دیگر هنجارگریزیها دیده نمیشود. به ویژه این که «مغزهای دستبند شده» فاقد جغرافیا، فرهنگ و حافظهی قومیاند. فقر و فقدان تاریخیت، فرهنگ و حافظهی ملی هم در آثار شاپور مشهود است. این که این کاریکلماتورها فاقدِ تعلقاتِ هنجارگریزانهی تاریخیاند، و یا اثری از هنجارگریزیهای واژگانِ آرکاییک(باستانیگرایانه) در آنها دیده نمیشود، عیبی به شمار نمیرود. بلکه تنها اشاره به این موضوع است، که استاد سیفی همچون سلفِ خود، پدر و پیشآهنگ کاریکلماتور، از بسیاری ظرفیتهای هنجارگریزانه در کاریکلماتور بهره نبرده است. شاید اگر نمونههای بیشتری در اختیارمان بود، زوایای پنهانتری پیش رویمان گشوده میشد، تا بتوانیم نگاه و جهانِ فکری خالق متن را رمزگشایی کنیم.
شاپور در کاریکلماتورهایش از شگردهای آشناییزدایانه، بهویژه هنجارگریزی معنایی با زبانی غیرِ تکراری بهره برده و جلوهای بدیع پیش روی خوانندگان گشود.
بخشی از کاریکلماتورهای شاپور، مصداق بارز این تعریف «ماریا ریلکه» از شعرند که؛ «شعر جانبخشی به اشیاست.» و در این راه، نگاهِ جاندار و حیاتبخش او به طبیعت و در پی آن درهم آمیختگی امور عینی و ذهنی، غبار عادت از این شگردها زدود و جان تازهای به امور مألوف بخشید.
در بررسی اجمالی ۱۲ قطعه «مغزهای دستبند شده»، سعی بر آن است، تا پرده از راز و رمزِ نگاه و بیان خالق این کاریکلماتورها برداشته و آنها را رمزگشایی کنیم. «مغزهای دستبند شده»، اما یک پاشنه آشیل دارند. این که این قطعات در چه زمانی خلق شدهاند. اگر محصول دو دههی سی و چهلاند، بیگمان برآیند دوران جوانی استادند، و نمیتوانند زوایای پیدا و پنهانِ تفکر و جهانِ اندیشگی صاحبش را در سه-چهار دههی گذشته و به تعبیری نیم قرن اخیر نمایندگی کنند. نمونهی این انگارهی مفقوده، فقدانِ ردّ و نشانهی مرگ در آثار استاد سیفی است.
«مرگشناسی» یا «ناتولوژی»، شاخهای از روانشناسی و روانپزشکی است که چند دهه از حیات آن میگذرد. این نام برگرفته از واژهی «تاناتوس»، نام «فرشتهی مرگ» در اساطیر یونان است. به روایت هومر در ایلیاد، تاناتوس برادر «هیپنوس»، ربالنوع خواب است که هر دو پسران شب هستند.۳
یکی از عواملی که انگیزهی اصلی انسان برای شناخت مرگ بوده و هست، ترس از مرگ است، که «شوپنهاور» آن را سرآغاز فلسفه و علت غایی ادیان میداند. ترس از مرگ، صبغهی عاطفی دارد، اما محرک انسان برای تعقل در باب مرگ، اندیشیدن در بارهی آن است.۴
حجم قابل ملاحظهای از اسطورههای شناخته شدهی باستانی و نیز اسطورههای اقوام و قبایل بدوی به موضوع مرگ پرداختهاند.
ادبیات همانطور که به زندگی انسان میپردازد، مرگ او را هم منعکس میکند. نگاه روانشناسی به رابطهی میان خلاقیت و مرگ معطوف است. خلاقیت ادبی به عبارتی از چالش و رویارویی انسان با مرگ حاصل میشود.
مرگ یکی از موضوعهای اصلی ادبیات جهان است. مرگآگاهی، شناخت، ترس و غلبه بر مرگ، همیشه دغدغهی آدمی بوده است. به قول شاپور: «مرگ با تولد انسان چشم به دنیا میگشاید.»
یکی از دغدغههای بشر از اعصار کهن و روزگاران پیش از باستان، همواره خلق اسطورههای نامیرایی و جاودانگی بوده است که از حس گریز و ترس از مرگ نشئت گرفته است. از اسطورهی کهن گیلگمش، تا اسطورههای انسان معاصر، همواره انسان به خلق اسطورههای جدید همچون سوپرمنها و ابر انسانهای فوق ستاره در فیلمها و رمانهایی چون؛ جنگ ستارگان و سفر به کُرات و گوش سپردن به موسیقی افلاک و آهنگِ کائنات میپردازد. هر عصری اسطورههای خود را خلق میکند و در همهی این اسطورهها، مهمترین آرزوی آدمی نیل به راز نامیرایی است و این احساس و آرزو به مدد قدرت تخیل و خلاقیت او نمود مییابد.
اکبر اکسیر، در مقدمهي کتابی در بارهی شاپور میگوید: پرویز شاپور، جزو هنرمندانی است که در دههی چهل، مرثیهگوی شکستهای اجتماعی بودند و دردهای ملتی بزرگ را در آثار خود فرایاد میآوردند. با این همه، و با تمام فرزانگی، انسانهای ظریف و شکنندهای بودند. آنگونه که در لابهلای نوشتههای یاران و دوستان شاپور اشاره شده است، شاپور مردی سادهزیست بود و بر خلاف هنرمندان و روشنفکران کافهنشینِ آن دوره، بدخیم و دور از دسترس نبود. شاپور حتا در نامههای فروغ هم، یک انسان فرزانهی فهیم و مهربان ترسیم شده است.۵ هرچند پارهای بر آن شدهاند تا با استخراج سی- چهل سطر از کاریکلماتورهای مربوط و مرتبط با مقولهی مرگ، پرویز شاپور را انسانی «مرگاندیش»، «نیستانگار» و «پوچگرا» نشان بدهند. گرچه فاصلهی مفهومی زیادی میان «مرگاندیش» با دو مفهومِ دیگرِ «نیستانگار» و «پوچگرا» وجود دارد، اما به زعم نگارندهی این سطور، نمیتوان شاپور را به صرف تنها سی- چهل سطر کاریکلماتور در بارهی مرگ، آن هم در میان انبوهی از کاریکلماتورهایی که در ۸ کتاب آمده است به چنین تلقی و تصویرِ باژگونهای از شاپور رسید و به او انگِ نیست انگار زد و به پوچگرایی متهمش کرد. تازه در همان تعداد اندک هم باید دید شاپور از چه ابزار زبانی برای بیانِ مرگ بهره برده است. آیا بسامد مرگ در کارهای وی با همهی شمار اندکشان، بُعدی فردی دارند، آیا متاثر از فضای پیرامون و اطرافیاناند، و یا آنها را تحت تأثیر منابعی خاص از مرگ گفته است.
پینویسها:
۱- سیم، استوارت، ۱۳۸۰، ساختارگرایی و پساساختارگرایی، ترجمهی فتاح محمدی، فارابی، ش ۴۱، به نقل از «مرگاندیشی در کاریکلماتورهای پرویز شاپور، طیبه غریب، یازدهمین گردهمایی بینالمللی انجمن ترویج زبان و ادب فارسی، صص ۱۲۳ تا .۱۲۶
۲- صفوی، کورش،۱۳۹۰، از زبانشناسی به ادبیات، چاپ سوم، تهران، نشر چشمه، ص ۴۷٫
۳- کنگرانی، منیژه، ۱۳۹۱، مجلة سورهی اندیشه، ش ۶۴ ص ۲۴٫
۴-.همان، ص۲۴٫
۵- نک. قلبت را با قلبم میزان کن، شاپور، پرویز، تهران، مروارید، چاپ هفتم، ۱۳۹۲، ص ۲۰۰٫
بخش چهارم:
استاد سیفی، در چنددههای که شولای مدیریتِ اجرایی بر شانه داشت و در کسوت فرمانداری شهرهای حساس و مهمی چون نقده و مراغه خدمت میکرد، احتمالاً مجالی برای نوشتن و کارهای خلاقه نداشته است. آنچه موجب حسرت میشود، این است که استاد، بهترین ایام عمرش با جهانِ نوشتن و ادبیات خلاقه وداع کرده بود. دورانی که اوقات و دقایق زندگیاش سرشار از شور سرودن و انرژی نوشتن بود، تمام این توان و خلاقیت را به پای کارهای اجرایی ریخت. گرچه در کسوت فرمانداری، بیشک منشأ خدماتی شدهاست، اما به دور از تعارفاتِ نخنما، کار گِل بوده است و همهی ما از این کار گِلها کم نکردهایم! اما برای انسان شوریده و خلاقی که در روزهای نخست جوانیاش، سرشار از انرژی و «جنون نوشتن»۱، و در دو دههی بیستوسیِ عمرش، مشغول کار روزنامهنگاری، آن هم به صورت حرفهای و در نشریات جدی معاصر بودهاست، و در دوران سیوچهل سالگیِ هرکس، که ایام خوشهچینی از خرمنِ عمر خویش و تجربه و خلق آثار شگفت است، ناگهان تمام انرژی و توانش را صرف این عروسِ اغواگری میکند که در عقدِ بسی داماد است. اگر استاد، دوران جوانیاش را وقف نوشتن میکرد و توانش را روی کار خلاقه میگذاشت، نگران این نبودیم که در پیرانه سریِ استاد، هنوز شاهد چاپ هیچ کار خلاقهی مستقلی نیستیم و این کنایه را بر بنده ببخشایند که کار اجرایی برای آدم خلاق و هنرمندی چون او بیهیچ پردهپوشی، دل بستن به این «عروس هزار داماد» است و بس.
در «مغزهای دست بندشده»، شگردهای هنجارگریزی چون؛ تشخیص، استعارهی عنادیه، استعارهی مکنیه، کنایه، حسن تعلیل، تصویرسازیهای شاعرانه، تناقض و ردّ نگاهی پارادوکسیکال مشهود است:
تشخیص: «شب هرچه هم پُرستاره باشد از گرمای خورشید در آن اثری نیست!»
استعارهی عنادیه:
۱- «میگویند هوش مثل رادیوم است؛ یا سرطان را تحریک میکند، یا وسیلهی معالجهاش میشود؛ لابد حکمی در کار است که سوزنِ هوشِ برخی سیاستپیشگان، روی همان «یا» نخست گیر کرده است!»
۲- «معلوم نشد در آن قتل فجیع، «انگشت» و «ماشه» هریک چه سهمی داشتند!»
۳- «ترجیح داده به جای چکاندن «آب»، قهرمان چکاندن «ماشه» باشد!»
این دو قطعه ۲ و ۳ شگردی چند وجهی دارند و علاوه بر حسن تعلیل، ردّ پای شگرد تناقض و رفتاری پارادوکسگونه در آنها جلوهگری میکند.
کنایه: «عقل هم عقلاش را از دست داده است!»
حسن تعلیل:
۱- «به محض ازدواج، مشخصات همسرش را در «دفتر اموال» ثبت کرد!»
۲- «آدم اهل معاملهای است؛ سخت دلخور است که چرا آدمهای مثل او خریدار ندارند!»
تضاد و تقابل: «فیلهای مست، فنجانها را زیر پا خرد کردند.» البته این قطعه هم شگردی دو وجهی (حسن تعلیل) دارد.
استعارهی مکنیه: «وقتی که مغزها در آروارهها جاسازی شد، دهانهای بیکاره، همه کاره شدند!» البته این سطر هم با توجه به دو کلمه «بیکاره» و «همهکاره» دارای وجه پارادوکس هم است.
شاپور، در اغلب کاریکلماتورهایش، به ندرت از شگردِ هنجارگریزی از طریق تشبیه، آن هم از نوع ادات تشبیه بهره میبرد، و از آنجا که تشبیههای به کار رفته در کاریکلماتورهایش غالباً از نوع بلیغ بوده و بلاغت ادبی در آثار او از بسامد بالایی برخوردارند، اما ذهن مخاطب را تحریک نمیکنند. این شگرد در تمام هشتکتاب شاپور به ندرت موجب آشناییزدایی میشوند. تشبیههایی مانند؛ «روی ماهت» و «گل روز» با این که بسامد بالایی در آثار او دارند، اما فاقد بداعت و نوآوری و تازگیاند. با این همه پارهای از این کاریکلماتورها در نهایت ایجاز خلق و دارای جذابیت و جلوههای زیبایی شناسانهاند، و بهویژه از شگردهای تقابلگرایانه و متعارضجویانه بهره برده و به شدت هم معناگرایانهاند:
* «شمشیرِ تردید، تصمیمم را به دو نیمه کرد.»
* چشمم را که میبندم، پرندهی نگاهم در تاریکی محبوس میشود.»
* کفنی یافت نمیشود که سفیدتر از موهایم باشد.»
استادسیفی هم، در ۱۲ قطعه؛ «مغزهای دستبندشده»، غالباً گرایشی معناگرایانه دارد و از شگردهای هنجارگریزی از نوع تشبیهی، به ویژه ادات تشبیه بهره نمیبرد و به ندرت، دست به آشناییزدایی میزند.
همانطور که پیشتر هم یادآوری شد، شاپور به سبب تعلق خاطری که به اشیا و موجودات طبیعی دارد، در نیمی از کاریکلماتورهای ۸ کتابش، جاندارنگاری، جایگاه ویژهای دارد؛ چرا که وی به طبیعت، اشیا، موجودات و جماداتِ جهانِ پیرامونش نگاهی متعالی دارد و حتا به طبیعت بیجان اطرافش هم صفت و ابعاد انسانی میبخشد. در نگاه شاپور، سکوت جان دارد، خشکسالی دست به انتحار میزند، سقوط تن به آب میدهد، آب شنوایی دارد، سلام و خداحافظی و احوالپرسی هم دارای حیات و مماتند.۲ نمونههایی مانند: * «شیری که چکه میکند، به حال آبی که هدر میرود، اشک میریزد.»
* «کاغذ سفید با سکوتش امکان پرچانگی به خودنویس میدهد.»
* «به حال فریادی که تارهای صوتیاش را از دست داده است، اشک میریزم.»
روایت غالب این کاریکلماتورها بهگونهای است که در نظر اول به صورت تقابل و تشبیه به چشم میآیند، اما با دوبارهخوانی و درنگهای مختصر بعدی، خواننده پا به دنیای متن میگذارد و لذتِ خوانشِ متن را درک میکند. لذتی که ناشی از همان نگرش جاندارانگاری و جان بخشی به اشیا و طبیعت است.
غالبِ قطعاتِ «مغزهای دستبندشده»، مفهومی چندلایه دارند و عمدتاً تأویل پذیرند، مثلِ دو قطعهی نخستِ؛ «اگر افکار آدمها توی دستهاشان بود…» و «حلقههای توی عصر ما…» و همچنین قطعه؛ «فیلهای مست…» و قطعه؛ «…هوش مثل رادیوم است…»، که میتوان از آنها خوانشی چندلایه به دست داد که در این مختصر مجالش نیست و فرصتی دیگر میطلبد. گذشته از قطعهي؛ «شب هرچه پُرستاره باشد، از گرمای خورشید در آن اثری نیست.»، که دارای تصویری ساده و شاعرانه است، در دو قطعهی؛ «نمیدانم چرا دروغگوهایی که پیشتر…» و «آدم اهل معاملهای است…»، بیانی ستیهنده و اعتراضی نسبت به شرایط و وضع موجودِ فرهنگِ مردم رخ مینماید؛ در کاریکلماتورِ اولی، با آشناییزدایی از ضربالمثل معروفِ «دروغگو دشمن خداست.»، ذهنیت مخاطب را به هم میریزد. در فرهنگ دینی و آموزههای اخلاقی و مذهبی ما دروغ همواره امری نازیبا و مذموم شمرده شده است، و آن را منشأ همهي پلیدیهای بشر دانستهاند.
«امیل دورکیم»، جامعهشناس فرانسوی، نیز جملهای با این مضمون دارد که: «اگر یک امر زشت در یک جامعهای عمومیت پیدا کند، زشتی خود را از دست میدهد.» بنابراین عمومیت پیداکردن چنین امر ناپسندی، قبح آن را از بین برده، آن را به یک امر عادی تبدیل میکند. با این توضیح، روایتِ غالب در «مغزهای دستبندشده»، به گونهای است که با همه تفاوتهای اندکی که در بیان شگردهایشان وجود دارد، در بررسی آنها میتوان به این برداشت رسید که استاد سیفی، کاریکلماتوریستی معناگراست.
از میان شگردهای زیاد استفاده شده در کاریکلماتور، بازی با کلمات یکی از مهمترین شیوههای پرکاربرد در آن است. در کاریکلماتورهای پرویز شاپور، این نوع شگرد کاربرد فراوانی دارد. اما در «مغزهای دستبندشده»، استاد سیفی، با کلمات بازی نمیکند و یا خیلی کمتر از آن بهره میبرد. اصولاً افراط در این شیوه، سبب نوعی شکلگراییِ کاذب و فرمالیستی شده، که رهآوردش، بیمعنایی و نوعی سانتی مانتالیسم دستمالی شده است. حتا پرویز شاپور که خود پیشآهنگ و بنیانگذار کاریکلماتور است، از این ورطهی فریبنده و اغواگرانه در امان نمانده است و پارهای از کاریکلماتورهای او به طرزی شیداگونه به این ورطه میغلتند.
بازی با کلمات، چنانچه در خدمت اندیشه و نگاهِ نویسنده و جهاننگریاش نباشد، بیگمان، بهسانِ لگامِ اسبی که از دست سوارش در رفته باشد، چموش میشود و رها شده، و در نهایت موجب انحطاط کلمات شده و آنها را به ورطهی ابتذال میکشاند. بازی کردن با کلمات اگر رامِ چنگ نویسنده نباشد که از معانی گوناگون یک کلمه، برای خلق تصاویر چندمعنایی استفاده کند، بیشک به ورطهی نوعی بندبازی غلتیده و سبب رفتاری فرمالیستی و سانتیمانتال شده، که در پسِ کلماتش، هیچ اتفاق مهمی نمیافتد.
پرویز شاپور، رفتهرفته این شیوه را هنرمندانه و ساحرانه در خدمت تصویرهای فیلسوفانه و فراواقعی درآورد و با این شیوه بهگونهای از طنز رسید، که سبک و نگاه او را از دیگران متفاوت میکرد. بهطوری که در پیدا و پنهان کاریکلماتورهایش با همهي سادگیاشان، یک نگاه و تلقی فیلسوفانه از جهانِ هستی پنهان بود، مثل؛ «بشر در شبانه روز زندانی است!»
استاد سیفی، در «مغزهای دستبندشده»، با تأثیری که از شاپور میگیرد، از شگردِ؛ «تصویرسازیهای فیلسوفانه و فراواقعی» به بهترین وجه بهر میبرد و دو قطعه کاریکلماتور زیبا را خلق میکند:
۱- «اگر افکار آدمها توی دستهاشان بود، الان در بیشتر نقاط دنیا مردم با دستبند راه میرفتند.»
۲- حلقهها توی عصر ما تعیین کنندهی سرنوشتها هستند؛ حلقهی زنجیرها، حلقهي انگشتریها و هزاران حلقهی دیگر.»
کاریکلماتور، مخاطبانی آگاه و اندیشمند دارد، که آنها را با تبسم به تفکر وا میدارد. البته اگر تبسم را فضیلت و تفریح فرزانگان بدانیم، کاریکلماتور، برانگیزانندهي تبسم است، نه لبخند، گرچه برخی هم از زور خنده، به خود میپیچند. به هر حال مخاطب کاریکلماتور، بیشک فرزانگانیاند که تفریحاشان این است که در اوقات و دقایق فراغت به ریش نداشتهی جهان بخندند.
بزرگترین آرزوی یک طنزپرداز کاریکلماتوریست، فقرزدایی از شادی است.۳ در آخرین تحلیل، اگر «مغزهای دستبندشده» را در ترازو بگذاریم، بیگمان کفهی هنجارگریزیهای معنایی و هنجارگریزیهای تقابلگونه سنگینترند.
همانطور که پیشتر بهطور مختصر در بارهی «آشناییزدایی» در کاریکلماتورهای پرویز شاپور اشارههای داشتیم، و این که «آشناییزدایی» در پی آن است که در خواننده تأثیرگذارده و او را به نهایت و اوج التذاذ در متن برساند. از این رو میکوشد جهانِ آشنا و معمولی را در هم بریزد تا از امور عادی، رنگ عادت زدوده و از چهرهی دنیای آشنای اطرافمان عادتزدایی کند.
در «مغزهای دستبندشده»، سیفی کاریکلماتوریستی معناگراست. برخی از این قطعاتِ ۱۲گانه، سطرهایی ساده و شاعرانهاند و با این که میتوان آنها را زیر عنوان هنجارگریزیهای معناگرایانه بازتعریف کرد، اما با همهي لطافت شعری، فاقد طراوتی استعاریاند. این سطرها نه جملاتی عادیاند، و نه هم، دارای «حسآمیزیهای شاعرانه» و خصیصههای هنجارگریزانهی استعاریاند. بهویژه در این کاریکلماتورها، شگردهای هنجارگریزانهی؛ تضاد و تقابل، تشخیص و بهویژه دلالتهای چندگانه مشهودتر است؛ واژگانی که تم و رنگی فیلسوفانه و فراواقعی دارند و گاه هم از نوعِ انتقادی و اجتماعیاند و با جهانِ پیرامون سرِ ستیز دارند.
امیدواریم، در آیندهای نه چندان دور، شاهد چاپ آثار مستقل استاد باشیم تا در فرصتی مناسب و با فراغ بال بیشتری به بررسی و خوانشِ اندیشه و جهانِ فکری وی به خصوص کاریکلماتورها و کارهای خلاقه او بپردازیم.
پایان
پینویسها:
۱- عنوان کتابی از رضا براهنی.
۲- نک. شاپور، پرویز، ۱۳۹۲، قلبت را با قلبم میزان کن، چاپ هفتم، تهران، مروارید، ص ۳۳۳٫
۳- نک. مرگاندیشی در کاریکلماتورهای پرویز شاپور، طیبه غریب، به نقل از فاطمه تسلیم جهرمی، ۱۳۸۷، پایان نامه دانشگاه شهید باهنر کرمان.
*شاعر و نویسنده
برچسب ها
پرویزشاپور، , جهانِ «مغزهای دستبندشده، , صادق سیفی، , کاریکلماتور، , محمدکاظم علیپور، , هفته نامه منطقهای سیمره،
به اشتراک بگذارید
https://avayeseymare.ir/?p=13706
تعداد دیدگاه : 0
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.