امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
یادداشتی بر سرودهای از احمد تمیمی
شاید یکی از کارهایی که اگر از ادبیات امروز ما کنار برود جای آن را نشود با هیچ کار دیگری پر کرد سرودهی «نامش برف بود» بیژن الهی باشد.
سرودهای که با کمترین دایره واژگان؛ برف و قلب و برف توانسته از واقعیت به مجاز نقب بزند و این سخن گدار را علنی کند که؛
مهم جایی نیست که چیزها را از آنجا برمیداریم، مهم جایی است که آنها را به آنجا میبریم.
بیژن الهی با چند کلمه دستمالی شده، دوست داشتن را به وضعیتی نامتناهی میبرد، طوری که مخاطب در برابر آن تنها یک راه دارد و آن تحسین است و تحسین و تا مدتهای مدید وول خوردن در ساحت آن.
خوانش کار سوم احمد تمیمی به سان قلاب ماهیگیری بود تا ذائقهی من برای نوشتن، صید شود؛
«خستهام
مثل شاخهای نازک
که برفی سنگین نشسته باشد بر آن
و فکر میکند دست بردارد از درخت
و قبول کند
شکست سرنوشت اوست»
تمیمی در همین بندی که آوردهام کم و بیش جان سخن را منعقد کرده و به نظر میرسد تا سطرها پس از این بند دارد، بند به آب میدهد و آن کامی را که شیرین کرده با مکاشفه نخست، به سویهای گس برده از حوزهی تلویح دور شده به ملال مستقیم گویی چنگ میزند همچنان که مالارمه معتقد است؛
کلامی که مرگ ندارد همچنان کلام تلویحی است…
و با این عملکرد تمثیل رازناک خودش را به ورطهی ریزش میبرد تا اینکه مواجه میشویم با؛
«… خستهام
آدم نباید حتماً کوهی جابهجا کند
تا خسته شود
همین شعرها کوههای عظیمی هستند
همین فکرها که نفوذ کردهاند
به خوابها
خاطرات
خیالها
راستی مگر تو نرفتهای؟
حتا اگر عطرت را هم بردهای؟
این کیست میان شعر
حالا میفهمم آدم نمیتواند
با پای خودش از جایی برود
بعضی رفتنها سالها طول میکشد!
بعضیها یک عمر!
بسیار خستهام
به خیابان میروم
درختانی با شاخههای نازک فراوانند
باید بروم
برف را از تنشان بتکانم!»
این بخش شامل دو اپیزود است؛
– اپیزودی که ایماژهایی آبستن از آدمکوه، خواب و خاطره و خیال، راه و سالها و عطر
– اپیزود پایانی بازگشت به شاخههای نازک و برف
در همین دو اپیزود پیشنهادهایی به سراینده دارم؛
- سراینده می توانست در سطرهای؛
«راستی مگر تو نرفتهای؟
حتا عطرت را هم بردهای؟»
علامت پرسشی را در پایان سطر نگذارد و فرصت سفیدخوانی در این زمینه را به مخاطب واگذار کند زیرا کلمات به کار رفته خود باری از تعجب و پرسش را توامان به اندیشگی و اخلاق خوانش انتقال میدهند و به نظر میآید کاربرد علامت سوالی با مستقیمگویی از هویت گزارهها میکاهد.
-در سطر حتا عطرت را هم بردهای؛
با توجه به چیدمانی که فضای کار از بار واژگانی به دست میدهد، سراینده میتوانست از فعل بریدن برای عطر استفاده کند تا هم دست به آشناییزدایی زده باشد و هم پیکره کار را با درخت و برف و شاخه، بیشتر تنیدهباشد؛
در؛ حتا عطرت را هم بریدهای
فعل «بریدن» چگالی قابل ملاحظهای به کار پیشکش میکند و چندین کارکرد اعم از ابهام، حسآمیزی، آشناییزدایی و… را یکجا بر گیسوی سروده آذین میبندد.
_ بسامد گزارهی «خستهام» در سطرهای پیشین به فراخور نیاز آمده و در صحنهی نهایی که راوی کنشگر است، چنین بر میآید که گزاره مداخلهگر بوده و نباید پشت تریبون برود.
_ شعرهای فروغ و بیژن الهی از آن دست کارهایی هستند که در ناخودآگاه ما خانه دارند و شاید متن پیشرو با ساحتی که از برف و خیابان در انگاره ما میسازد توانسته بینامتنیتی قابل قبول را ارائه بدهد.
در پایان یادی میکنم از کافکا که؛
فکر میکنم اصولاً آدمها باید کتابیهایی را بخوانند که گازش میگیرند و نیشش میزنند…
تبری بر دریای یخزده درونمان
سرودههایی بیش و درخشان باد برای احمد تمیمی.
احمد تمیمی، , برفی بر رف، , سولماز نصرآبادی , شعر، , نقد و بررسی، , هفتهنامه منطقهای سیمره،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.