امروز : پنج شنبه, ۱۴ تیر , ۱۴۰۳ - 28 ذو الحجة 1445
زندگی و مرگ در اشعار سپهری و فروغ فرخزاد
سپهری در دورهی اول شاعری خویش، هستی را تیره و تار تجربه میکند و معنای درخوری برای زندگی خود نمییابد:
دیرگاهی ماند اجاقم سرد/ و چراغم بینصیب از نور
گرمایِ زیستن از وجود سپهری رخت بر بسته و هستی او را در تاریکیِ ژرفی فرو برده است، خانهی دل سهراب را سردی فرا گرفته و همین تلخی درون به نگاه او هم سرایت کرده و هستی را هم تلخ و سرد و غمناک و خاموش تجربه میکند:
شاخهها پژمرده است/ سنگها افسرده است/ رود مینالد/ جغد میخواند/ غم بیاویخته با رنگ غروب/ میترواد ز لبم قصهی سرد/ دلم افسرده در این تنگ غروب
سهراب در دورهی اول زندگی فکری- شاعرانهی خویش هنوز به انس با طبیعت نرسیده است. او در این زمان، گرفتار نگاهِ سرد و ساکت خود است. کافی است به واژههای قطعهی فوق که حاصل نگاه او به طبیعت و هستی است، دقت کنیم: پژمرده، افسرده، نالیدن، غم، غروب، سرد. سپهری هیچ معنایی در آفاق نمییابد و درون او نیز لبریز از تلخیِ بیمعنایی است.
و یا در شعر زیر:
سرگذشت من به زهر لحظههای تلخآلوده است/ چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست/ این خانه را تمامی پی روی آب بود/ زندگیام در تاریکی ژرفی میگذشت
از قطعههای فوق برمیآید که شاعر، هستی را بیمعنا و تاریک و پوچ تجربه میکند. تا اینجا دورهی اول شاعری سپهری را شرح دادیم. فروغ، زندگی و شعر دیگری در دورهی اول خود داشت. اصل زندگی فروغ در دورهی اول، لذت و عشق زمینی بودهاست که البته حاصلی جز درد و رنج برای او ندارد.
حمید زرینکوب در مورد دورهی اول شاعری فرخزاد مینویسد: « ابتدا مایهی اصلی زندگی و شعر برای او عشق است، امّا این عشق برای او حاصلی به بار نمیآورد جز ناکامی و شکست. شکست در عشق، نومیدی و بیاعتمادی و ناباوری و بیاعتقادی نسبت به همه چیز را در او به وجود می آورد.»
سپهری و فروغ هر دو در دورهی دوم شاعری خویش، به شکوفایی واقعی میرسند و به نگاهی که برآمده از اندیشه و تجربهی اصیل خود آنان به دور از تقلید است، دست مییازند.
وجه اصلی و اصیل اندیشه و شعر این دو شاعر در دورهی دوم شاعریشان متبلور میشود که در اینجا به بررسی مبسوط آن میپردازیم. فرخزاد در دورهی دوم شاعری خود که شامل دفترهای تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد است، در قامت یک متفکر راستین ظاهر میشود، متفکری که از افق محدود زندگی و نگاه گذشتهی خود فراتر رفته و اینک با تمام هستی روبهروست و دغدغهمند تمامی انسانهاست.
فروغ در دو دفتر پایانی اشعارش، زندگی و هستی را تلخ و تیره و پوچ تجربه میکند و نهایت همهي زندگیها را با هر تفاوتی که داشته باشند، نیستی و مرگ میداند.
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه تلخ دیدار
سر به سر، پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را
فرخزاد در قطعهی فوق از پوچی هستی سخن میگوید و تصویر متناسب با این نگاه را برگهای فرو ریخته و زرد خزان میداند. باد برای فروغ نماد ویرانی است؛ نمادی از هستی ویران شده که هیچ معنا و امیدی به رهایی در آن یافت نمیشود.
کدام قله؟
کدام اوج؟
مگر تمانی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطه تلاقی و پایان نمیرسند
فرخزاد چنان گرفتار ظلمت و سردی و تیرگی روح شده است که دیگر هیچ قلهای و هیچ اوجی برای او معنا ندارد. هرگونه زیستنی در نظر او به مرگ و نیستی- آن دهان سرد مکنده- میانجامد؛ بنابراین نسبت به هر اندیشه و نگاهی بیتفاوت میشود و بیتفاوتی نسبت به همه چیز یعنی بیمعنا یافتن زندگی.
فروغ در آخرین شعر در آخرین دفترش میسراید:
دلم گرفته است
دلم گرفته است
…… کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهدکرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهدبرد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.
فروغ هیچ امیدی به رهایی ندارد؛ او امید دیدن هیچ آفتابی را ندارد، آفتابی که به زندگی شبآلود و تاریک او بتابد و به هستیاش گرما و روشنایی ببخشد.
سهراب سپهری در اثر ممارست در سلوک معنوی و درونی خویش، از آن نگاه سرد و تلخ اولیه که در دفترهای ابتدایی او نمایان است، فاصله میگیرد و نگاهش در دورهی دوم شاعری، نسبت به هستی و زندگی و انسان دگرگون میشود. او در این دوره از فرصت سبز حیات سخن میگوید و زندگی را رسم خوشایندی میداند.
زندگی رسم خوشایندی است/ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ/ زندگی چیزی نیست که لب طاقچهی عادت از یاد من و تو برود
زندگی جذبهی دستی است که گل میچیند/ زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد/ زندگی شستن یک بشقاب است/ زندگی تر شدن پی در پی/ زندگی آب تنی کردن در حوضچهی اکنون است.
سپهری دیگر هستی را تلخ و تاریک و زندگی را پوچ و بیمعنی تجربه نمیکند، بلکه به نگاهی سراسر سادگی و تازگی نسبت به زندگی رسیده است. زندگی برای او خواستنی است و باید تا میتوان از فرصت سبز حیات بهره برد.
بهطور خلاصه می توان گفت که سپهری در دورهی اول زندگی را تلخ و تار می بیند و در دورهی دوم، به رهایی و شکوفایی و خرسندی دست می یابد، اما فروغ در دورهي اول، معنای بودن را در عشق زمینی می داند و در دورهي دوم، هستی را کور و کر تجربه می کند و زندگی را به سوی نیستی می چشد.
*دکترای ادبیات عرفانی
*هرگونه برداشت و تلخیص از مطالب این تارنما بدون ذکر منبع ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.
دکتر مرتضا ادیب، , سهراب سپهری، , فروغ فرخزاد، , هفته نامه منطقهای سیمره،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.