امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
روایتِ خودبودگی (نگاهی به رمان «عروسی مگی» نوشتهي مریم رازانی) بخش پایانی
انگار حرفی برای گفتن ندارد. قلم و شخصیتی که حتا قادر به بیان و رهایی خود و آفرینش عشق و زیبایی و دنیای خود نیست چی و چرا مینویسد؟! اصلن چرا و به چه دلیل در داستان محور قرار گرفته و در مرکز نگاهها و اتفاقات است در حالیکه اتفاقی را رقم نمیزند؟ که نهایتن دست به دست «نصرت» بیسواد و فرمانبر داده شود؟! این که پیروز این رابطه و میدان نصرت باشد و شکست خورده و تسلیم شده، مگی؟ پایانی بهتر و زیباتر از این برای آن متصور و ممکن نبود؟ نمیشد پایانی دیگر نوشت؟ مثلن با آن پیشزمینه زیستی و فکریاش از آن شرایط و بنبستی که در آن گیر افتاده بهنوعی «فراری»اش داد و در همان روزهای آخری که در خانه خان نایب هستند به گروهها و افراد مبارز و سیاسی که کم و بیش با آنها آشنا و همسایه دیوار به دیوار شده، پیوندش داد و ملحقش کرد و بدین تدبیر و تمهید فنی و داستانی سرنوشتی مشترک و پایانی بی پایان و باز و متفاوت و متناسب با خلق و خو و داده ها و داشته های شخصیتی و فردی اولیه او و ابعاد چند وجهی و چند معنا برایش نوشت و او را در لایه ای تو در تو از مه دهلیزهای تاریک و زیر زمینی و نامعلوم رها کرد تا خواننده هنوزا دنبال اش کند و از خود بپرسد راستی سرنوشت اش بالاخره چی شد و به کجا انجامید؟ سؤالات و ابهاماتی زیباشناسانه و هنری که خواننده را برانگیزاند و برخیزاند و به دنبال اش کار نیمه تمام اش را، خود دست گیرد و تمام کند.
منطق داستان، بر اساس خود روایت خوانده شده و مناسبات علت و معلولی درونی اش، که چنین حکمی می کند. اما منطق نویسنده، که چنین آغاز و انجامی برای قهرمان و شخصیت روائی اش « عروسی مگی » رقم زده و نوشته چیست بخودشان بر می گردد. آغاز و پایانی پر از ناسازه شکلی و محتوایی و ناهمخوان با خوانش خواننده. خواننده با یک دور خواندن کتاب و آن آغاز و ماجراها به پایانش که میرسد و میبیند با گذر از آن اوج و فرودها هیچ پُخی نشده و آخرش هیچ غلطی نمیکند پاک از دست بیدست و پایی و تسلیم محضش عصبانی و از کوره در میرود و به زمین و زمان و مگی فحش میدهد که حقش بود چنین سرش بیاید! به جای شگفتزده شدن از شگفتیآفرینیهای رمان، شگفتزده میشود از این آغاز و آن انجام.
خواننده همدلانه و در آغاز با مگی و زندگیاش راه آمده و احساس همدردی و همراهی کرده و به او و سرنوشتش با هیجان و علاقه رو میکند و خط به خط دنبالش میکند ببیند به کجا میرود و سرانجام چه از او سر میزند اما پا به پایش که به پایان قصهاش میرسد بهشدت از او و بیجهتی و بیطرفی و بیتصمیمی و کلن روایتش دلزده شده و رو بر میگرداند و از غیظ کتاب را تند میبندد و دیگر نمیخواهد آنگونه سرنوشت را دوباره «باز» کند و باز خواند و این برای یک کتاب خوب، خبر خوبی نیست و بهخودش میگوید خوبش شد و همان بهتر که همانطورش شد. یک کتاب خوب دارای ظرفیت بیپایانی از خوانشهای متعدد و معناسازیهای بیپایان است. پایان آن آغازیست بر دوباره خوانیاش و این هر بار معنا و پیام جدید و پنهان دیگری از لابهلای کلمات و سطور نوشته و نانوشتهاش کشف و درآوری. اما رمان «عروسی مگی» کتابی است برای یکبار خواندن که از آن یکبار هم چیز زیادی دستگیرت نمیشود جز دلزدگی. رمانی در سطح که عمقی نمینماید. هرچه هست در سطح و سطر کلمه جریان دارد. در زیر متن و پس پشت خطوط و گفتهها، ناگفته و ناخواندهای و خبری آنچنان نیست که بیرونش کشید و خوانایش کرد. همه چیزِ واژهها همان است که «گفته» و به «نوشته» در آمده است.
یک راوی و دانای کل با نگاهی برونگرایانه و منظر و زاویه دیدی عینی و رئال و روایتی خطی و با نثری شسته رفته و توصیفی و سبکی واقع نما و درنگش در جزئیات پُشت قصه و بالای سر راویست. این دانای کل موقعیتها و فضاها را خوب میشناسد و خوب و دقیق تصویر و توصیف و فضاسازی میکند موقعیتها و حالتها را. محیط را وجب به وجب انگار شخصن تا آن تاریکنای پشت و پسلههایش رفته و ذهن و عین آدمهایش را تجربه و زندگی کرده است. زیر را رو میکند البته بیآنکه زیر و رو کند. کندوکاوش جزئیات اشیا و روابط را از نظر دور نمیدارد و با همین تصویرگریها و توصیف و ریزنگاریهای مینیاتوری، زمان و مکان روایت را برای خوانندهاش زنده و به اکنون میآورد و به جریان میاندازد. زمان و مکان مربوط به دوران ارباب ـ رعیتی ست که فرهنگ و روابط اقتصادی و مردسالار و کپکزده شرقیاش نوکر و برده میآفریند و زن را آدم حساب نمیکند. آدمی مثل مگی که تاریخن جنس دوم و سرکوب شده و خود و ذهن و امیالش به پستو و کنج خانه رانده شده، وقتی چشم به این دنیای وارونه و عقبمانده میگشاید و چشم و گوشش باز میشود و میان خانواده و همجنسها و همنسلان و همشاگردانش متفاوت جلوه میکند، خوانندهاش که سیر زندگی و سرنوشت و روایتش و همچنین جامعه و محیطش را با او دنبال و میخواند افقی را انتظار می کشد که در انتها بدرخشد اما … درخشش قلم و کلماتش به عنوان یک دختر و زن و شخصیت داستانی نویسنده به خاموشی و سردی میگراید و آخر سر آب سردی را روی دست خواننده که روایت و روایتگریاش را دست گرفته، می ریزد.
شاید گفته شود اصل داستان هم همین وجوه را خواسته روایت و برجسته و بازنمایی و برساند که در جامعهای چنان، افراد و عناصری چنین آگاه و پیشرو هم در مناسباتِ دم و دستگاه برساخته حاکم خرد و هضم و به رنگ خودش در میآورد. اصل حرف من هم همین است آن عناصر از پا ننشستهاند و در راه آزادی و رستگاری خود و دیگران بلاخره پا پیش گذاشتهاند و تلاش و مبارزهاشان را کردهاند و چه بسا جانشان را هم در این راه فدا کرده و از دست دادهاند اما هیچوقت تسلیم شرایط نشدهاند و آن را نپذیرفتهاند. اینجا نویسنده و متن روایت و جریان حوادث روح و روان قهرمانش (مگی) را صیقل میدهد، جهتش میدهد اما به دیگران جهت نمیدهد، کلام و حرکت و عملی آگاهگرانه و معنیدار از او سر نمیزند و بر زبان نمیآورد هیچ، خود آنقدر کج کج راه میرود که بار معانی کج و کوله شده و بر دوش خواننده سنگینی میکند و تسلیم و عروسیاش عذاب و عزای خواننده میشود و به جای همدردی، فحشاش میدهد که چرا حرف و سخنی حداقل حتا یک کلمه در دفاع از خود و آمال و امیال و احساسات درونی و فردیاش بر زبان نیاورد؟! نقش و حضورش در تمام سطوح بروز و نمودی از خود ندارد و در سایه دیگران محو شده است. دیگران اگر به جایی نرسیدهاند و شکست خوردهاند در آرمانهایشان، اینش هست که آن میان به سهم خود زورشان را زدهاند و تلاشاشان را کردهاند و نشده است.
و اگر نشده است این شده است که ذهن و وجودشان را به صورت فردی از هرگونه قید و بند تحمیلی آزاد کردهاند و آزاده زیستهاند. اینجا اما هیچ تلاش و کشمکش و تقلای معلومی از ناحیه مگی را شاهد نیستیم. نه این که خواست و نتوانست. اصلن خواستی نداشت و مطرح نکرد.
فقط میبینیم و میخوانیم که دارد کتابهایی میخواند و به چیزهایی آگاه میشود و افق دیدش گسترش مییابد و آرزوهایی در سر میپرواند و قلم بهدست میگیرد که ایده و ایدهآلهایش را قلمی کند و بنویسد اما این آگاهی به عمل تبدیل نمیشود. آگاهی و میلی درونی و آنچنان شدید که درصدد با سواد کردن نصرت شریک زندگی آیندهاش برمیآید اما از پس آن هم بر نمیآید و میگذارد و میگذرد و خود را تمامن بهدست جریانات خودبهخودی میسپارد. کل وجودش با تمام آن پیشفرضها و پیشداشتهها، در جریان عادی و متعارف و روزمرهی زندگی ادغام و ذوب و مستحیل و یکی شده و سپری میشود. خود و سر و تهاش یکی میشود. بیهیچ تغییری آشکار در خود و دیگران. همانطور که بود همانطور هم «تمام» شد! تمامتی ناتمام در یک روایتِ خودبودگی.
امیرهوشنگ گراوند، , رمان فارسی، , روایتِ خودبودگی، , عروسی مگی، , مریم رازانی،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.