توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 19357
  پرینتخانه » ادبی, مقاله تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۷:۱۸ | | ارسال توسط :

روایتِ خودبودگی / نگاهی به رمان «عروسی مگی» نوشته‌ي مریم رازانی (یخش پنجم)

روایتِ خودبودگی  / نگاهی به رمان «عروسی مگی» نوشته‌ي مریم رازانی (یخش پنجم)
با ارائه گزارشی خلاصه‌وار از آغاز و سیر و چند و چون و پایان رمان «عروسی مگی» نوشته‌ي مریم رازانی به‌عنوان دومین رمان بلندش، نکات زیر از نظر شکلی، محتوایی، معنایی و تکنیک‌های خاص داستان‌نویسی قابل تأمل و گفتن است.

رمان را خوب آغاز کرده اما خوب تمام نکرده. معنای این خوب تمام نکردن را پایین‌تر توضیح می‌دهم به چه دلیل و از چه نظر. پایان‌بندی غالب رمان‌ها و روایت‌های داستانی و حتا شعریِ خلاق و مدرن خود یک فن است و نقطه آغازی می‌شود بر روایت و خوانش چند باره و از زوایه‌ها و زوایاهای مختلف آن. در رُمان «عروسی مگی» پایانی ست بر هرگونه آغاز و خوانش دوباره. آغازی که با باز کردن کتاب «انشاهای…» و نوشته‌ي مگی در آن، نشانه‌گذاری شده و خواننده را نشانه‌ها و نشان تازه و دیگری نمی‌دهد تا با آن آدرس خط سیر قطع شده روایت و سفر مگی را با نصرت در جغرافیای زندگی‌اش دنبال کند. مگی امتداد مادر خود می‌شود. آن را پاره نمی‌کند. دنباله ندارد. تمام شده است. درست مانند رمان با مقصود معلوم در گیومه دارای پایان مشخص و یکه است نه بی‌پایان غیرقطعی و نامشخص. آغازی نمی‌دهد. از خود «رد پایی» بر جای نمی‌گذارد تا آن را گرفت و پیش رفت. خواننده از خواندن و رفتن باز می‌ماند. در سطرهای آخر مگی خود کتابش را یا به عبارتی داستانش را «باز» می‌کند اما خوانده نشده «بسته» می‌شود. آیا نویسنده خواسته با این گونه شگرد و پایان‌بندی و تمهید داستانی، بگوید مگی با تن دادن به ازدواج زورکی و ناخواسته‌اش با نصرت «تمام» شد و دیگر شخصیتی و نقشی فعال از آن خود و برای خود ندارد که بازی کند و از آن پس، از آن نصرت و برای نصرت و جزو مایملک نصرت شده است؟ نام نصرت هم در این معادله و زورآزمایی دو طرفه نشان می‌دهد این اوست که «پیروز» شده نه مگی که هر راهی و تجربه‌ای که کرد و رفت شکست خورد و تن و روحش به تمام و کمال تسلیم نصرت شد. اگر چنین بیان و معنایی تکین در تار و پود رمان، که به‌قول باختین چند صدایی و چندمعنایی است، تنیده و تعبیه شده، باید گفت نویسنده و نیتش در این راه موفق بوده. اما طرح و توطئه‌ی درونی و پی و پیرنگ رنگانگ ساختمان رمان به این قصد طرح‌ریزی و اسکلت‌بندی نشده‌اند.

تمام طرح و پی و پیکره‌ي بنای رمان خشت به خشت با نقشه‌ها و نقش‌ها و ساختار کلی رمان نمی‌خواند. نشانه‌ها یک چیز می‌گویند «رد پایِ» دریدایی مگی و نصرت و … که در طول و عرض روایت نقش‌آفرینی می‌کنند، چیزی دیگر. معنای یکه فرض شده و یا قصد شده نویسنده خلاف معناهای برآمده و چندگانه‌ای است که از دل خود رمان بیرون می‌زند اما در سایه همان معنای یکه و نهایی حبس شده و به سایه رفته و روایت را از سیر طبیعی و معناهای خود می‌اندازد.
روایت «عروسی مگی» به باور و برداشت من، قرار بوده یک نوع روایت خودبودگی باشد. روایتی از خود که تاریخن «بودی» و نمودی از آن خود نداشته و ندارد. همیشه برای دیگری و از آن دیگری بوده و با او تعریف شده؛ موجودی بی‌اختیار که دیگران برایش تصمیم می‌گیرند و سرنوشتش را رقم می‌زنند و حال و آینده‌اش را تعیین تکلیف می‌کنند. خواننده رمان را که دست می‌گیرد همان سر آغاز احساس می‌کند این شخصیت نوزاد داستانی و زنانه (مگی) و یا به عبارت دیگر قهرمان آینده‌ي قصه‌اش همان کسی است که می‌خواهد این مناسبات را به‌هم بریزد و ذره ذره که بزرگ و بزرگ‌تر شد کاری قهرمانانه بکند و از آن خود باشد. روایت تاریخ مذکر را عوض کند و از سر نو و با بالا کشیدن خود به سطح اول شخص، روایتی از آن خویش و جنس دوم شده خود بنویسد و به‌دست دهد، اما سطربه‌سطر و بخش به بخش جلوتر که می‌رود و همراه و هم‌ذات با پندار و شخصیت مگی می‌شود تا به نقطه و نکته‌ای برسد که نویسنده در قالب راوی‌اش، ضربه نهایی را فرود بیاورد و شگفتی بیافریند، همراه قهرمان قصه‌اش ضربه فنی شده و شکست می‌خورد. شخصیت محوری رمان یعنی مگی که قصه مرکزی حول زیست و فعالیت و عروسی او می‌چرخد و قرار است به‌عنوان شخص اول نقش‌آفرینی کند و عامل و فاعل فعل و عمل خود باشد، ناگهان از آن اوج به زیر می‌آید و هیچ اَکتی از او نمی‌بینیم و هیچ می‌شود و تمام کنش‌های داستانی‌اش بی‌نقش و نگار و منفعلانه است. به جای تأثیرگذاری متأثر می‌شود. شخصیتی که قرار است با آن خوانده‌ها و پیش‌داشته‌های ذهنی و زبان و قلمش مثلن«اثر» آفرین باشد هیچ آثار و اثری از خود بر محیط و اطرافیان و روابط اجتماعی پیرامونی‌اش برجانمی‌گذارد. به جای آن‌که دیگران را با خود و اندیشه و افقش آشنا و همراه و هم‌نظر کند، پاک به دنبال خواست و نظر و امر دیگران می‌رود. محیط خانه و مدرسه و روابط خصوصی و کتاب‌خوانی‌های خیال‌آمیزش او را در مسیر آگاهی قرار می‌دهد اما کسی و احدی را، حتا نسبت به امر خود و شرایط و امیالش، متوجه و آگاه نمی‌کند و بر نمی‌انگیزد. سطح آگاهی‌ای که با خواندن کتاب و راهنمایی و آموزش گرفتن از دبیر ادبیات پیدا می‌کند خواننده احساس می‌کند این دارد می‌رود سرنوشت‌سازی کند اما … در هر مرحله و نقطه‌ی عطف، سرنوشتش را دیگران می‌سازند و رقم می‌زنند و ناتوان از آن است که به‌صورت فردی هم شده به خود کمک کند و خود را از آن شرایط آزاد و رهایی بخشد.
انتخاب زمان تولد تا مقطع ازدواج یعنی سن قانونی ۱۴ سالگیِ وقت در زمان روایت به اندازه‌ی کافی برای پروراندن شخصیت داستانی مگی زمان نسبتن طلایی و بلندیست تا بر اساس «عشق» و «آگاهی» زندگی و انتخابش را بکند. اما با وجود این شروع از صفر داستانی و شکل‌گیری شخصیتی مگی و انداختنش در مسیری آگاهانه تا نقطه‌ي پایانی یعنی همان تسلیم شدن به خواست و امیال دیگران و تن در دادن به ازدواج اجباری، نقش مایه داستانی ـ شخصیتی‌اش با وجود آن طرح و توطئه و زمینه‌های داستانی و اتفاقات سر راهش خوب پروانده نشده و خوب عمل نمی‌کند. یقینن اگر خوب پروانده و ورز داده شده بود وجه آگاه شخصیتش، طوری دیگر عمل می‌کرد و اینی نمی‌شد که از آب در آمد. البته در مسیر آگاهی‌یابی و برای خود بودن، خوب و مرتب می‌خواند، خوب گوش می‌دهد و حرف و حدیث دیگران را دقیق و خوب می‌شنود و به حافظه می‌سپرد اما نوبت به خودش و پیاده کردن آن‌ها که می‌رسد لال‌مانی می‌گیرد و مطیع و برده‌وار در سکوتی بی‌معنی و عصبانی‌کننده و سرشار از درد و حرف‌های ناگفته فرو می‌رود و دنبال گوش‌های شنوایی هم نمی‌رود که درد دلی و وجودش را بیان و دیگری را همراه خود کند. خواننده وقتی مگی را می‌خواند که دارد مدام می‌خواند و می‌نویسد و دارد آدم پُری می‌شود به دنبال با اشتیاق و هیجان خط حوادث را می‌گیرد و پیش می‌رود تا آدم تهی از مغزی را به راه آورد و با خود و اندیشه و عواطفش همراه و هم‌سطح کند اما دریغ از یک کنش و حرکت معنی‌دار و جمله داستانی برجسته و زیر و رو کننده از زبان و طرف مگی! کلافه از این همه بله گویی و سکوت بره‌وار و دنباله‌روی و این که چون بچه‌ها هی از دنبال پدر و مادر می‌رود و نشد یک‌بار جلو بیفتد و جلوداری کند، آدم می‌خواهد از حرص و فرط عصبانیتش بلند شود و توی این دهان پر از حرف اما لکنت زده و روزه سکوت گرفته بزند و بگویدش: آخر چرا خفه خون گرفتی؟! حرفی، سخنی، اعتراضی؟ هیچ! ابدن هیچ! درست است سکوت، نزد دختران، علامت رضاست اما آن رضایت کو و این تسلیم محض کجا؟! به جای آن که با آن پیش زمینه فکری ـ ذهنی خلاف جریان روز و رود برود با جریانات روزمره و به دنبال کشیده می‌شود تا در نقطه مردابی و گندیده‌اش بدون دست و پا زدنی و تقلایی مفهوم، در آن گرفتار و غرق شود.
ذات ادبیات پرسشگری و پرسش آفرینی ست. رمان به‌طور کلی هم از این قاعده مستثنا نیست. رمان «عروسی مگی» هم به‌طور خاص و به سهم خود پرسش‌هایی را برای خواننده‌اش می‌آفریند. پرسش‌هایی که شاید جواب قطعی هم نداشته باشند. یعنی پرسش‌ها و پاسخ‌ها ممکن است برای هر خواننده متفاوت باشد. به بیانی دیگر، مطلق نگری اساسن جائی در خوانش‌ها و نگارش‌های خلاقانه و ادبی ندارد. این نسبیت‌نگری‌ها و نسبی‌نگاری‌ها هم خود به‌خود یک مؤلفه و مزیت متنی است و امکان زاویه خوانش‌ها و دریافت‌های مختلف را به متن و خواننده‌اش می‌دهد و این خوب است. زاویه خوانش و سؤالات من این‌جا اما از سنخ دیگریست.
ادامه دارد…

 

هرگونه برداشت و تلخیص از مطالب این تارنما بدون ذکر منبع ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.,

نویسنده : امیرهوشنگ گراوند | سرچشمه : سیمره‌ی شماره‌ی 680 (سه‌شنبه 17 اَمُرداد 1402)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.