توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 15655
  پرینتخانه » ادبی, لرستان پژوهی, یادداشت تاریخ انتشار : ۲۶ آذر ۱۴۰۱ - ۸:۳۹ | | ارسال توسط :
حکایت‌ها و روایت‌ها در زبان‌زدهای لری و لکی(58 و 59)

تیشه گُمهَ مُو، پیشه گُم نِمُو! «لکی»

تیشه گُمهَ مُو، پیشه گُم نِمُو! «لکی»
teša goma mow,piša gom nemow. - - تیشه گم می‌شود، اما پیشه گم نمی‌شود.

-کنایه از: کسی یا کسانی که در کاری مهارت دارند و این مهارت را به فرزندان خود انتقال می‌دهند.

-حکایت:
چند نفر به قصد مسافرت به بغداد حرکت کردند؛ چند روزی در راه بودند تا به بغداد رسیدند، در بغداد دزد نابکاری نقدینه‌ی آن‌ها را دزدید و مسافرین بی‌پول ماندند، گفتند:
چه کنیم و چه نکنیم؟
– گفتند:
– چاره‌ای نیست باید به بازار برویم و کار کنیم تا شکم خود را سیر نماییم، رفتند. هر کدام را به کار گِل‌کشی ساختمان بردند.
در میان آن‌ها جوانی بود که پدرش شغل نجاری داشته، گفت:
– من نجاری بلدم. استاد نجاری او را برد و به نجاری وا داشت، دوستان او از این کار غبطه خوردند و یکی از این میان گفت:
من هم نجاری بلدم، گفتند: بسم‌الله… بیا شروع کن، گفت: تیشه ندارم، تیشه‌ام گم شده است. گفتند:
– نجاری به تیشه نیست به پیشه است، دیگر مدعی نشد و سکوت کرد. ادامه دارد…

۱- راوی: علی‌قدم عسکری‌عالم، ۸۰ ساله، خرم‌آباد.

 

 

**

 

– تیله دِ مِغَل، مِغَل دِ بَغَلْ! «لری»

tila de me maq̆el, maq̆el, de baq̆al

– توله در منقل، منقل در بقل.

کنایه از: عدم دقت در انجام کاری که سرسری و بدون درایت انجام گیرد. گاه در مقام مزاح و شوخی در مورد بعضی از اعمال و رفتارهای آدمیان هم به کار می‌رود.

روایت:
– در یک روز سرد زمستانی که هوا خیلی سرد و گزنده بود، بخاری روشن کرده بودیم و پیاپی هیزم در آن می‌گذاشتیم.
مرد جوانی را که چوپان ما بود فرستادیم که منقل را از داخل حیاط بیاورد تا در آن گل‌های آتش بریزیم و اطاق بیش‌تر گرم شود. او رفت و در تاریکی مطلق منقل را آورد و جلوی بخاری گذاشت، همین که اولین کفگیر آتش را داخل منقل ریختیم، یهو حیوانی از داخل منقل بلند شد و پا به فرار گذاشت.
در تاریکی متوجه شدیم که توله سگمان داخل منقل خوابیده بوده و چوپان حواسش نبوده. بوی کز سوخته‌ی توله سگ و سر و صدای او باعث شد که اول وحشت کنیم و بعد صدای شلیک خنده سر بدهیم.
چقدر خندیدیم خدا عالم است! و از آن تاریخ این حکایت را ضرب‌المثلی کردیم و سر زبان‌ها انداختیم و هر کسی کاری بدون دقت و توجه انجام دهد، گوییم: تیله در منقل، منقل در بغل.
۱- راوی: نورعلی حسنوند، ۸۰ساله، خرم‌آباد.

 

 

*هرگونه برداشت و تلخیص از مطالب این تارنما بدون ذکر منبع ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.

نویسنده : علی‌مردان عسکری‌عالم | سرچشمه : سیمره650 و 651 (15 و23 آذر401۹
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.