امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
تقی رفعت، پیشاهنگ جوانمرگ
جوانی انقلابی و درس خوانده، که بینش تاریخی، درک و دریافت ادبی و آشنایی با شعر و ادبیات فرانسه و اروپا و شاعران پیشرو ترک و فهم فلسفی و هستیشناسانهاش او را به ضرورت درک تحول شعر فارسی رسانده بود. رفعت، با پیوستن به جنبش شیخ محمد خیابانی، به عنوان معاون و دست راست خیابانی و نهضت دمکرات آذربایجان ظاهر شد. گرچه در اوج جوانی، جوانمرگ گردید، اما در جریان جنبش تبریزیان نقش آفرین شد.
میرزاتقی خان رفعت، فرزند آقامحمد تبریزی، شاعر، نویسنده و روزنامهنگار انقلابی، در سال ۱۲۶۸ خورشیدی در شهر تبریز به دنیا آمد. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و مقدماتی راهی ترکیه شد و در استانبول تحصیلات عالیه را با موفقیت سپری کرد. در ترابوزان به مدیریت مدرسه ناصری ایرانیان رسید و چندسالی این مدرسه را اداره کرد، تا سرانجام با همهگیرشدن جنگ بینالملل اول، وقتی دامنهی این جنگِ شوم به ترابوزان رسید و قوای روس این شهر را تسخیر کردند، رفعت ناگزیر به ترک ترابوزان شد و به تبریز بازگشت. در تبریز به تدریس زبان فرانسه در دبیرستانها و مدارس این شهر پرداخت.
شیخ محمد خیابانی به همراه یارانش در تکاپوی برگزاری کنفرانسی ایالتی در تبریز برمیآیند و موفق میشوند در این شهر و دیگر شهرهای آذربایجان از بین ۴۸۰ تن از نمایندگان حاضر در کنفراس، اعضای کمیتهی ایالتی آذربایجان را انتخاب و با تأسیس حزب دموکرات آذربایجان۱، سنگ بنای نهضت دمکرات آذربایجان را بگذارند.
سالهای معلمی رفعت در تبریز، مصادف است با قیام شیخ محمد خیابانی در این شهر، و در این سالهاست که رفعت به جنبش شیخ و یارانش میپیوندد. رفعت، جوانی فهیم، روشنفکر و تحصیلکرده بود، فلسفه میدانست و تاریخ را هم خوب خوانده بود، و به سبب دانش سیاسی و فهم فلسفی و تاریخیاش، به شدت مورد توجه شیخ قرار می گیرد. دانش سیاسی و ادبی، درک فلسفه تحولِ جوامع و شناخت علمی و تاریخی نسبت به عوامل و موانع توسعه، رفعت را به سرعت به یکی از عوامل مهم و اثرگذار جنبش تبریز تبدیل کرد. تسلط بر زبان فرانسه و ترکی و همچنین آشناییاش با شعر و ادبیات انقلابی، در کنار همه این عوامل، سخندانی و برخورداری از قدرت خطابه، موجب شد تا به سرعت نامش بر سر زبان بیفتد. همهی اینها سبب شد تا رفعت با وجود جوان بودنش، در جایگاه شخصیت دوم جنبش و به عنوان معاون اول شیخ محمد خیابانی نقشآفرین شود.
رفعت، جوانی پرشور و انقلابی و درس خوانده بود و با درک عمیقی که از تاریخِ تحولات سیاسی و اجتماعی داشت و با در نظرگرفتن فلسفه تحولاتِ جوامع، به نوشتن مقالات انتقادی-اجتماعی در روزنامه «تجدّد» که نشریه ارگان رسمی حزب دمکرات آذربایجان بود، پرداخت.
«تجدّد»، مهمترین روزنامهی انقلابی دوران مشروطیت بود و سردبیری آن به تقی رفعتِ جوان سپرده شد که طی نیم دهه انتشار آن، یکی از تأثیرگذارترین روزنامههای انقلابی بود. رفعت با قلم تند و تیز و شیوا و جذاب خود و نوشتن مقالات انتقادیِ سیاسی، اجتماعی و ادبی آن را به یک نشریه روشنفکری انقلابی تبدیل کرد.
رفعت، در کنار شیوایی و نوشتن مطالب انتقادی، در جهت آگاهی بخشی و ترویج افکار انقلابی و رشد و توسعه ایده و مرام حزبی و سیاسی، دارای ذوق سخنرانی و خطابه بود و در جریان مبارزه شیخ محمد خیابانی و یارانش، به یکی از مدافعان سر سخت و سخنور جنبش تبدیل شد. در گرماگرم روزهای پرالتهاب مبارزه، رفعت با هیجانِ حیرتآوری به مقابله با مرتجعین و سنتگرایان سیاسی پرداخت و در کنار خطابه و سخنرانی به سرودن اشعار سیاسی، اجتماعی و انقلابی پرداخت. چیزی نگذشت، که رفعت به شخصیتی کاریزماتیک و اثرگذار در نهضت دمکرات آذربایجان تبدیل شد. نطق پرشوری که در زمهریرِ سوزانِ دیماه که جماعتی بالغ بر ده هزارنفر برای شنیدن سخنان آن جوان رنگ پریده لاغراندام که قدی متوسط و نگاهی تند و جذاب داشت و با دو چشم سیاهِ نافذ و ابروهایی پرپشت، هر مخاطب و شنوندهای را به وجد میآورد، در صحن بزرگ و وسیع «تجدّدِ» تبریز، مسحور کلام مرد جوانی شدند که برای بیان افکار و احساسات خود و به هیجانآوردن آن جمعیت انبوه با سه زبان ترکی، فارسی و فرانسوی شعر میخواند.
رفعت، در دلباختگی به تجدد ادبی و اجتماعی، سری پرشور داشت و با تمام توان در تکاپوی تغییر بود و در برابر کهنهپرستانِ سنتگرا به مقابله برخاست. شور و اشتیاقش به تجدد و تغییر، او را بر آن داشت تا در این سدّ محکمِ محافظه کاری که سالهاست سبب سکوت و سکون ادبیات و اجتماع گردیده رخنه نموده و آن را از بنیان بلرزاند. وی اعتقاد داشت که ادبیات ایران از منابع اصلی و راستین خود دور شده است. رفعت، خود را متعهد به ایجاد یک جریان در ادبیات میدانست و آن، رخنه انداختن در بنیانی بود که هزارسال است موجب سکون و رکود تاریخی ادبیات ایران شدهاست: «ادبیات قدیمی ما از منابع اولیهاش دور افتاده، در یک حوزه وسیع تراکم یافته و به حال رکود و سکون در آن رختخواب فراخ مستقر و متوقف شده است. یک سدّ سدید، که اختیار داریم آن را یک سدّ محافظه کاری بنامیم، این امواج متراکم ادبی را در آن حوض وسیع محبوس داشته است. وقتی که ما میگوییم متصدی هستیم در این زمینه جریانی به وجود بیاوریم طبعاً معلوم میشود که مقصود و نقشهی ما عبارت از رخنه انداختن در بنیان این سدّ سدیدِ استمرار و رکود است.»۲
جدال ادبی رفعت با اصحاب محافظه کار مجلهی دانشکده به رهبری بهار که پیشتر با تأسیس یک انجمن ادبی کوچک که حلقه ای از یاران و طرفداران وی بودند، سبب شد تا رفعت در نشریه نوگرای تجدد که اینک به سردبیری آن رسیده بود، در مقام پاسخگویی بر آید و به یک جدال کشدار با جماعت دانشکده برود و در شماره ۶۶ تجدد گرچه به کنایه اما تیغ شمشیر خود را برای اصحاب مجله تیز کرد و در پاسخ یکی از اعضای دانشکده که در غزلی به استقبال شعری از سعدی رفته بود، نوشت: «عزیز من! کلاه سرخ ویکتورهوگو را در سر قاموس دانشکده مجوی، طوفانی در ته دوات نوجوانان تهران هنوز برنخاسته است.»۳ گرچه «بهار»، نقد تند و تیز «رفعت» را به نرمی پاسخ داد، اما رفعت، بهار و اصحاب مجله دانشکده و جوانان طرفدار آن را به ابهامگویی و عدم وضوح، محافظهکاری و ترس و سکون متهم کرد و آنها را به ساختن بنیانهای جدید و نوآیین دعوت نمود و نویدشان داد که دور نیست در کنار عمارتهای پدرانتان ناگزیر به ساختن آیین تازهاتان شوید.
رفعت از جوانان دانشکده خواست تا بر ضد جریان، شنا کنند و برای فردا بنویسند و از این که تابوت سعدی گاهواره شما را خفه میکند آنها را خطاب قرار داد که حتا همان قرن هفتم هم به شما خواهد گفت: «هرکه آمد عمارتی نو ساخت.»۴
رفعت دارای فهم فلسفیِ تاریخ تحول بود و به ضرورت تغییر در ادبیات رسیده بود و بر آن بود تا سدّ تغییر را بشکند و برایِ «رخنه انداختن در این بنیان هزارساله» به سرودن شعری پرداخت که هم محتوا و هم فرم و ساختار آن با طرز و شیوه شعر قدما فرق داشته باشد. شعری که فاقد قوافی مرسوم باشد و تساوی مصراع ها در آن شکسته شود. تغییری که او را در مقابل مدافعین متعصب و سرسخت شعر کلاسیک قرار داد. کاری که البته رفعت به سبب مرگ زودهنگامش در ۳۱ سالگی از عهده آن برنیامد و بر دوش نیما افتاد. اگر رفعت شعار «رخنه انداختن در بنیان هزارساله شعر قدیم» را سر داد، نیما با فهمی عمیق تر و درک و دریافتی تاریخیتر از عهده آن برآمد و «آب در خوابگه مورچگان ریخت۵٫» و سرانجام راهی که شاعرانی چون؛ تقی رفعت، ابوالقاسم لاهوتی، شمس کسمایی و جعفر خامنهای و بعدها کسانی چون میرزادهعشقی آغاز کردند، نیمای بزرگ به فرجام رساند.
رفعت، جوانی خوش سیما، خوشپوش و فکل کراواتی بود، که روزهای نخست ورود به تبریز، کلاه مخصوص ترکان جوان بر سر میگذاشت. در استانبولِ روزگار عثمانی تحصیلات عالیه را گذرانده بود. در مدارس و دبیرستانهای تبریز، زبان و ادبیات فرانسه تدریس میکرد. اشعارش را نخست در نشریات دانشآموزیِ «مجله ادب» و بعدها در روزنامه «تجدّد» و دیگر نشریات ترقیخواهانه انتشار داد. رفعت، شاعری نوپرداز بود و تحت تأثیر شعر مدرن فرانسه و به شیوهی شاعرانِ «ثروت فنون» به دو زبان فارسی و ترکی نوسرایی میکرد.
رفعت، جوانی متجدد و آراسته بود چون با ادبیات و هنر اروپا به خصوص فرانسه که هم مهد آزادی خواهی و روشنفکری بود و هم بزرگترین انقلاب سیاسی- اجتماعی جهان (انقلاب کبیر فرانسه ۱۸۷۹ م) در آن رخ داده بود، آشنایی داشت، به سرعت در دل دانش آموزان «مدرسه مبارکه تبریز» نفوذ کرد و مقبول آنان قرار گرفت و رفته رفته نامش بر سر زبان افتاد.
در مدرسه مبارکه تبریز، بودند شاعرانی چون؛ یحیی میرزا دانش، (بعدها به یحیی آرینپور شهرت یافت)، احمد خرم و تقی برزگر که سالها بعد، هرکدام برای خود نام و آوازهای به هم زدند و از چهرههای درخشان شعر نو تبریز شدند.
امیر خیزی، مدیر مدرسه مبارکه، که خود مدرس ادبیات بود و عروض و قافیه درس میداد، شاعران جوان مدرسه را به سرودن غزل و قصیده تشویق میکرد، اما دانشآموزانِ شاعرِ مدرسه، تشویق مدیر به سرودن غزل و قصیده را شانه بالا انداختند. این دانشآموزان شاعر، به شدت دل در گرو «رفعت» و نوسرایی داشتند و زیر نفوذ و تأثیر سخندانی و کلام «رفعت»، در برابر ترویج و قصیده سرایی و تغزل نویسی مدیر مدرسه، که شعر نو را حقیر میشمرد و شاعران نوپرداز جوان را به دیده تحقیر مینگریست، «مکتب رفعت» را بنا نهادند.
رفعت، گرچه میانهای با غزل و قصیده نداشت و معتقد بود عصر غزل به پایان رسیده و آن را مغایر با روح زمانه میدانست، اما حضور فعالش در تبریز، به عنوان جوانی روشنفکر که نگاهی تجددطلبانه داشت و معتقد به نوعی رنسانس و نوزایی و تجدید حیات در تمام زمینهها بود، نامش را بر سر زبان انداخته بود. از سویی، رفعت، با سرودن اشعار نو و با انتشار مقالات انتقادی در نشریات تهران، تبریز و… جنجالآفرین شده بود. جدلهای قلمی و ادبیاش با حلقه مجله دانشکده و اصحاب محافظه کار آن به رهبری «بهار» و یارانش، سبب یک رویارویی و جدالِ قلمی بلندمدت و ستیزی آشتیناپذیر میان دو طیف سنتگرا و تجددخواه شد.
در اصالتِ نخستین آغازگر شعر نو، باید گفت گرچه لاهوتی نزدیک به هفت سال پیش از رفعت، اولین شعر نو را سرود، اما این رفعت بود که نخستین پرچمدار و نظریهپرداز شعر نو شد و با نوشتن مقالات تند و تیز انتقادیاش، که نشانگر بینش عمیق سیاسی و اجتماعی او بود، نگاه محافل ادبی و نشریات و روزنامههای تهران را به خود معطوف کرد و زمینهساز و بسترآفرین راهی شد که نیما با عمق و ژرفای بیشتر گشود و شعر نو را به فرجام رسانید. گرچه مرگ زودهنگام رفعت در سن ۳۱ سالگی، پروژه او را ناتمام گذاشت، اما نیما بود که سنگ بنای اصلی و راستین شعر نو را نهاد و کاری کرد کارستان، نیمایی، که نه تنها پیشاهنگ و بدعت گذار و معمار راستین شعر نو فارسی بود، که امروز دیگر، پدر شعر نو فارسیاش مینامند.
رفعت، افکار انقلابی روشنفکران فرانسه را میشناخت و با شعر و ادبیات جدید فرانسه نیز آشنا بود و زیر تأثیر جریانهای سیاسی روسیه و حوادث انقلاب سوسیالیستی، از آغاز تا پیروزی آن در اکتبر ۱۹۱۷م، به رهبری لنین و کمونیستهای بلشویکی قرار داشت. بیشک انقلاب اکتبر و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی تأثیر بهسزایی در پیدایش افکار انقلابی و رشد و شکلگیری حرکتها و جریانهای سیاسی و روشنفکری ایران داشت. ظهور حزب دمکرات آذربایجان که به فاصلهی اندکی پس از شورش فوریه ۱۹۱۷م روسیه به رهبری شیخ محمد خیابانی تأسیس شد، از تأثیرات مستقیم انقلاب اکتبر روسیه بود. رفعت، در تمام آن پنج سال قیامِ خیابانی، شانه به شانهی شیخ و قدم به قدم با قیام در مبارزه سهیم بود و به عنوان معاون خیابانی و دبیر دوم حزب به ایفای نقش پرداخت و همه ذوق و هنر و قلمش را به پای حزب ریخت و با شعلههای فروزان شعر خود در ترویج و تهییج افکار انقلابی و ترقیخواهانه نقشآفرینی کرد، و نه تنها با قلم خود که سرانجام با قدم خود جانش را بر سر قیام گذاشت.
رفعت از همان روزهای نخست که خیابانی روزنامه «تجدّد» را با هدف ترویج اندیشههای آزادیخواهانه و انقلابی و رشد مسلک سیاسی و ایدئولوژیِ حزبی اعضا و هواداران حزب دموکرات تأسیس کرد، با قلم ستیهندهاش، به نوشتن مقالات ادبی، سیاسی و اجتماعی پرداخت.
خیابانی از همان ابتدای انتشار «تجدد»، سردبیری آن را به رفعت سپرد. رفعت در پی پنج سال انتشار تجدد، با قلم تپنده و شورمندانهاش، به نوشتن مقالات انتقادی پرداخت. این روزنامه به واسطه چاپ و نشر مقالات عمیق و روشنگرانه او بود که به یک جریده متجدد و مترقی و جریانساز تبدیل شد.
«رفعت، با طرح مجادلات سازندهی ادبی با محمدتقی بهار و دیگران، راه را برای پیدایش شعر نو هموار میکند و با حمله به قلعههای کهنهی ادبی مدافعان تحجر، زمینه را برای ظهور نیما آماده میسازد.»۶
در دورهی قیام تبریزیان و تشکیل حزب دموکرات آذربایجان به رهبری خیابانی و حکومت این حزب بر خطهی آذربایجان، مردم تبریز و دیگر هواداران حزب در صحن تجدد، پای نطقهای پرشور و آتشین خیابانی مینشستند. خیابانی در سخنرانیهایش در صحن تجدد به تبیین و تفسیر ایدئولوژی و مرامنامه حزب دموکرات آذربایجان میپرداخت. رفعت در تمام میتینگهای خیابانی حاضر بود و کارش ترجمه و ویرایش و تدوین سخنان او بود. روز بعد، سخنان خیابانی بهطور اجمال به زبان فارسی برگردان شده و در روزنامهی «تجدد» چاپ میشد. رفعت، ضمن ترجمه سخنان خیابانی، دستی هم به سر و شکل و ساختار کلمات و جملات او میبرد.۷
نام روزنامه «تجّدد»، با پیشنهاد اسماعیل امیرخیزی، که از اعضای حزب و رهبران نهضت دمکرات آذربایجان بود، به آزادیستان تغییر داده میشود، تا سهم و نقش آذربایجان در راه مشروطهخواهی و آزادی ملت ایران فراموش نشود. روزنامهی «تجدد»، در پانزدهم خرداد ۱۲۹۵، به نام مجلهی آزادیستان، ارگان رسمی حزب دمکرات آذربایجان تغییر نام داد و سردبیری آن به تقی رفعت، سردبیر پیشین روزنامهي تجدد سپرده شد.
تبدیل روزنامهی «تجدد» به مجلهی «آزادیستان» به سردبیری رفعت، همچون تمام شمارههای تجدد، طرفدار نوگرایی در ادبیات و هواخواه تجدد در مسایل سیاسی و اجتماعی بود. رفعت در «آزادیستان» با انتشار مقالات انتقادی و برخی اشعار منظومِ مرتبطِ با زنان و مباحث اساسی و اصولی در بارهی شعر نو، باب جدل و جنگ قلمی میان دو جریان نوگرا و متجدد (به رهبری خود) و سنتگرا و محافظهکار (به رهبری بهار) را گشود.
رفعت، در گام نخست، بهطور علنی و آشکار به جنگ علیه شعر سنتی برخاست و از میان قلههای شعر سنتی فارسی، سعدی را نشانه رفت و بر او تاخت. یکی از اعضای انجمن ادبی بهار که بعدها هم، مجلهی دانشکده را تأسیس کرد، به پیروی از خط و مشی انجمن که پیشتر در مرامنامه خود: «…ترویج معانی جدید در لباس شعر و نثر قدیم…و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپایی» اعلام کرده بودند، با ساخت غزلی به استقبال شعری از سعدی رفته و آن را در روزنامه «زبان آزاد» انتشار داده بود،۸ با این جمله آنان را به چالش کشید: «…تابوت سعدی گاهواره شما را خفه میکند.»۹
رفعت، به جدال با آنها برخاست و گاه به تندی و گاه به کنایه و گاهی نیز به طنز و با طرح پرسشهایی آنان را به دوئلی دامنهدار و ستیزی آشتیناپذیر و دایمی فرا میخواند.
مجله آزادیستان و جدالش با مجلهی دانشکده، سبب شد تا آزادیستان ضمن طرح مباحث جدی، اصولی و اساسی شعر توسط شاعران جوان که طرفدار سبک و سیاق ادبیات جدید بودند و شعر را به شیوهی نو دوست داشتند، بر سایر نشریات و مجلات همروزگار خود برتری داشته و از جذابیت و تازگی بیشتری برخوردار باشند. هرچند از مجله آزادیستان سه شماره بیشتر منتشر نشد و شماره چهارم آن که بر پیشانی و سر صفحهاش تاریخ ۲۰ شهریور ۱۲۹۹ ش خورده بود، زیر چاپ ماند، چرا که بیش از انتشار، نهضت دمکرات آذربایجان به دست مخبرالسلطنه هدایت سرکوب شده بود.
آزادیخواهان تبریز، در ابتدای بهار ۱۲۹۹ خورشیدی، به رهبری شیخ محمد خیابانی قیام کردند. مرکزنشینانِ پایتختنشین، علت قیام تبریز و حزب دموکرات را به کابینهی وثوق الدوله-عاقد قرارداد ننگین ۱۹۱۹ م- مربوط دانستند و او را عامل نارضایتی مردم ایران و به خصوص ناخوشنودی آزادی خواهان تبریز و سبب شورش خطه آذربایجان را در وابستگی وثوق الدوله به دولت انگلیس و انعقاد قرارداد ننگینش میپنداشتند. از این رو برای فریب و به انحراف کشاندن قیام تبریز، زمینه سقوط کابینهی وثوق الدوله را فراهم کردند و مشیرالدوله را بر جای وی نشاندند. مشیرالدوله در نخستین اقدامش وارد مذاکره با خیابانی شد، اما نتوانست شیخ را مجاب به دست برداشتن از قیام کند. پس از آن که مشیرالدوله از مذاکره با شیخ خیابانی نتیجهای نگرفت، به فکر سرکوب قیام دمکراتها بر آمد و در پی آن، مخبرالسلطنه هدایت، مرد مزور و محیلّی که با دروغپردازی و فریب، تظاهر به آزادی خواهی میکرد را به حکومت آذربایجان فرستاد. حزب دمکرات آذربایجان و رهبری آن، انتصاب مخبرالسلطنه به استانداری آذربایجان را با ساده لوحی و خوش خیالی و مسامحه پذیرفتند و آن را خوشبینانه به فال نیک گرفتند.
مخبرالسلطنه در میانهی ماه ذیحجه سال ۱۳۳۸ ق وارد تبریز شد. وی در ابتدای ورود به تبریز، پنهانی به دیدار «متشیج»، فرمانده قزاقخانه روسی تبریز می رود و با همکاری وی برنامه و نقشه یک کودتا را طراحی میکند. عملیات کودتا در صبح روز ۲۹ ذیحجه ۱۳۳۸ ق آغاز میشود. در پی عملیاتی کردن کودتا، تبریز تصرف و به قتلگاه حزب دمکرات تبدیل میشود و در مدت اندکی این شهر به خاک و خون کشیده شده و قیام به طرز غمانگیزی شکست میخورد. شیخ محمد خیابانی، دلاورمردِ پرشور و مبارز و انقلابی، همراه با یارانش توسط مخبرالسلطنه مزدور و جلادان وطن فروش و خائنش و با کمک قزاق های روسی «متشیج» به طرز فجیع و دهشتناکی قتل عام می شوند. ایادی اوباش مخبرالسلطنه، پیکر شیخ را تا عالیقاپو، مرکز حکومت و دربار مخبرالسلطنه بر زمین کشیده و جایزه خود را دریافت کردند. به دنبال کشته شدن خیابانی و سرکوب قیام آزادیخواهانهی وی و یارانش، نشان قدس و حمایل مخصوص از سوی مشیرالوله به مخبرالسلطنه اعطا شد. سرانجام یکی دیگر از قیامهای آزادی خواهانه ملت ایران و یکی دیگر از فرزندان غیور و دلاورِ جنبش آزادیخواهی ایران زمین به خاک و خون غلتید تا نهضت آزادیخواهی مردم ایران از خون عزیزان و قهرمانان وطن رنگ بگیرد.
تقی رفعت، , شعر نو، , محمدکاظم علیپور، , هفته نامه منطقه ای سیمره،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.