امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
تاپوی پِرّ اِ آرد دیرِم، باکِ اِ قُشَن شا نیرِم! «لکی»
کنایه از:
اطمینان خاطر از داشتهای که باعث قوت قلب است، هرچند هم مایه و کالایی فراوان و ذیقیمت نباشد.
حکایت:
– در زمانی که سالارالدوله به حمایت از مستبدین و همینطور برادرش محمدعلیشاه برخاسته بود، چندبار به لرستان آمده بود و از مردم محروم و بینوای منطقه مالیات گزاف گرفته بود.
همچنین نیروی جنگی از مناطق غرب کشور آماده کرده بود تا با آزادیخواهان بجنگند و البته هم جنگیده بودند و نتیجهای جز شکست عاید او نشده بود.
در هنگام نیروبگیری از مردم، کدخدایان و بزرگان منطقه را موظف کرده بود که مردم را به زور هم که شده به سپاه او ملحق سازند.
در این هنگام خانه به خانه میگردند و پسران جوان لر و لک و کرد را به اجبار میگیرند و میبرند.
زمانی به در خانهی شخصی به نام… اهل… میروند و از او میخواهند تا خود و یا یکی از پسرانش را آمادهی تحویل نماید. او امتناع میکند و به کدخدا و مأمورین پرخاش مینماید.
– کدخدا آهسته به او میفهماند که طرف مقابل، شاه مملکت است!
– تو لوئینهی آسیابی بیشتر نیستی خودت را بدبخت نکن! لوئینه میگوید:
«گور پدر شاه! تاپویی پر آرد دارم، باک از شاه ندارم.»۱
۱- لازم به ذکر است که سالارالدوله، دو نفر از عموهای پدر اینجانب به نامهای «خوانظر و سبزمراد» را با خود برده بود. آنها در حملهی آخر محمدعلیشاه در مازندران تسلیم شده بودند و تا شهریور ۱۳۲۰ و ۱۳۲۵ با خانواده مکاتبه داشتهاند، اما بعدها این مکاتبه نیز قطع شده است. شهر مسکن آنها بابل یا آمل بودهاست.«مؤلف»
حکایتها و روایتهادر زبانزدهای لری و لکی(۶۳)
تا تو هچایهَت کِرد، چهل پَشخَه نیشت ئر قی خِرهَ هَهمُو!«لکی»
tā to hačayat kerd, čehel Pašxa ništ ar ǒey xera hamo
– تا تو حرف میزدی، من شمردم چهل پشه روی… الاغمان نشست.
کنایه از:
پند و اندرز و نصیحتی که برای مخاطب ناموجه باشد و یا کسی که به پند و اندرز مفید دیگران از سر نادانی بهایی ندهد.
حکایت:
شخصی پسر نوجوانی داشت و این پسر اهل شر و شور بود، بهطوری که مردم از دست رفتارهای او مرتب گله و شکایت داشتند. پدر هر بار او را پند میداد و نصیحت میکرد، اما پسر به این نصایح توجه نمیکرد و همچنان به رفتار ناپسند خود ادامه میداد. یک روز عموی پیر او با برادرش که پدر همان پسر باشد حرف زد و قرار گذاشتند که این بار عموی پیر و سالخورده، پسر را نصیحت کند تا شاید به راه درست پای بگذارد و ادب و معرفتی یاد بگیرد.
این بود که عمو آمد و به بهانهای سر حرف را با برادرزاده باز کرد و از هر دری حرف زد و حرف زد. همهی حرفها هم در جهت خیر و صلاح پسر نوجوان، گفت و گفت.
آخر سر پرسید:«برادرزادهی عزیزم! توجه کردی چه شد و چه گفتم؟»
پسر ننر و گستاخ خندید و گفت:« عمو جان…! تا حرف میزدی، من شمردم چهل پشه روی… الاغمان نشست و برخاستند!»
و حالا این حکایت به یک ضربالمثل هجوآمیز بدل شده که هرگاه بزرگترها، کوچکترها را پندی دهند، اما کوچکترها توجهی نکنند، گویند….
۱٫ راوی: مشهدی عیدیبگ رضیپور، ۷۵ ساله، خرمآباد.
- هرگونه برداشت و تلخیص از مطالب این تارنما بدون ذکر منبع ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.
تمثیل، ضربالمثل، , حکایت،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
بسیار زیبا و ممنون از اقای عسکری عالم