توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 11719
  پرینتخانه » اجتماعی, پیشنهاد سردبیر, یادداشت تاریخ انتشار : ۰۳ بهمن ۱۴۰۰ - ۸:۵۹ | | ارسال توسط :

بهانه نمک زندگی است

بهانه نمک زندگی است
کلانتر زن آنتیک اِنجلافی بود. در پشت‌کوه زنانگی و زندگی خودش حکم ابوقدارگی داشت. خواسته‌ها و تمایلاتش کم از یاسای چنگیزی نداشتند. از ماهی بدش می‌آمد و وای به حال کسی که در حضورش اسمی از ماهی می‌بُرد. خونش پای خودش بود.

با مادرم رفته بودیم دیدنش. «سَروَنَ»۱اش را جوری محکم بسته بود که گوشه ابرویش بالا افتاده و هیئت مهربان و محکمی برایش ساخته بود. برای نوه و نتیجه‌اش از عزت و احترام چیزی کم نگذاشت. خوش گفت‌وگو بود و با احساس. موقع خداحافظی در آغوشم گرفت و گفت« هِه نَمیرِم تا بَچَتِن بِئینِم»۲ حالا من هشت سالم است و او هفتاد سال. من و بچه من بهانه بودیم. هدف پس زدن مرگ و جواب کردن مردن بود!
هم‌کلاس من بود. پسر سر حالی بود. خوب گُل کرد، حیف زود پرپر شد. باد غرور و غَرِگی افتاد به مُنَخَرینَش و زمینش زد. چند بار هشدارش دادم اما دست‌هایش را به کمر زد و گفت«هَه کُرَکَه ساده‌ای»۳. معتاد شد. از تفریحی به تحمیلی رسید.‌ کشیدن آرامش نمی‌کرد. با قاشق می‌خورد. کارش به جایی رسید که خوردن و کشیدن تسکینش نمی‌داد. روی آورد به تزریق کردن در«جِغِل»۴. محل تزریقش عفونی شد و افتاد بیمارستان. بابت ترک مصیبت‌های فراوان کشید. بیش‌تر از ده بار مسافر کمپ شد و هر بار ناامیدتر از بار قبل برگشت. یک روز دیدم آمده است بیمارستان. گفت؛ «کاری ئَرُونِم بِکَه»۵. رفتیم مشاوره‌ی اول خیابان ناصرخسرو. مشاور پرسید انگیزه‌ات برای ترک چه هست؟ گفت هیچ انگیزه منگیزه‌ای ندارم. فقط می‌خواهم پوز مادر خانمم را بزنم! مشاور گفت بهانه خوبی است باید تقویتش کرد.
در حرفه‌اش پایین‌تر از حد معمولی است. چه بسا گاه در گِل می‌ماند و کسی باید بیاید و خرابی‌اش را جمع کند. اما هوفل است و هفت خط. دنبال نام است. شهوت شهرت دارد. به هر دری می‌زند که دیده شود. همین کیش شخصیت و کشش شهرت بهانه شده است تا گاه قهرمان بازی‌هایی در بیاورد و کارهایی بکند قابل تحسین. به بهانه نام و نشان بی‌علم دست به اعمالی می‌زند که غول‌های استخوان خرد کرده این حرفه جرئت نمی‌کنند از کنارش هم رد شوند!
مادربزرگ هفتاد ساله‌ی مادرم به بهانه دیدن بچه من، با سماجت و سرسختی سی سال دیگر از خدا عمر گرفت. بیماری و بلا را از سر گذراند و در آستانه‌ی صد سالگی نوه و نتیجه و نبیره‌اش را در یک قاب به تماشا نشست.
آن هم‌کلاس من در مبارزه با دیو هفت سر اعتیاد بارها شکست خورده و شانه‌اش به خاک رسیده بود. هیچ امیدی به برخاستنش نبود. یک سقوط کرده از هم فرو پاشیده. سرکوب شده‌ی سرکوفت‌های مادر خانمش. تاب تحقیر را نداشت. مادر زن بدجوری روی مخش بود. باید خودش را ثابت می‌کرد. مادر زن بهانه شد. رگ غیرتش جنبید. برخاست. سرکوفت‌های مادر زن معجزه کرد و دیو سیاه اعتیاد شکست خورد. حالا آن دوست من عزیز «خیارَه»۶ مادر خانمش است.
بهانه همیشه چیز بدی نیست. نامش بهانه است اما گاهی کارکردش از صد تا دلیل و برهان بهتر است. گاهی دلایل کفایت نمی‌کنند برای جلو افتادن باید آویزان بهانه‌ها شد مثل همین استادکارِ کم‌سوادی که به بهانه‌ی دیده شدن کارهایی می‌کند چنان که افتد و دانی!
برای کارها و اندیشه‌ها و آرزوهایمان باید دنبال بهانه بگردیم. آدم‌ها به بهانه‌های‌شان بیش‌تر از دلیل‌های‌شان دل‌بستگی دارند. بهانه نمک زندگی است، شاید گاهی مضر باشد اما کیفیت زندگی را بالا می‌برد. بی‌نمک زندگی کردن بدمصیبتی است.

پی‌نوشت‌ها:
۱- نوعی سربند زنانه
۲- فقط نمیرم تا بچه تو را ببینم.
۳- ای پسر! ساده‌ای؟
۴- ناحیه کشاله‌ی ران را معتادها جغل می‌گویند.
۵- کاری برایم بکن
۶- خیلی عزیز

نویسنده : ماشا اکبری | سرچشمه : سیمره610(28 دی‌ماه1400)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.