امروز : پنج شنبه, ۱۴ تیر , ۱۴۰۳ - 28 ذو الحجة 1445
سلام ای مردِ قاتل، مردِ سنگی
![](https://avayeseymare.ir/wp-content/themes/news-islamic/img/none.png)
تفنگِ آهنینم یارِ من بود
شکار مرغکان هم، کارِ من بود
به ناگه خواب، بر چشمم روان شد
دو دست پرگناهم نا توان شد.
به روی صخرهی صافی پریدم
به آرامی به رویش آرمیدم
به فکر دیدنِ مهتاب رفتم
و بعد از لحظهای در خواب رفتم
در آن شب، خوابِ کبکی را بدیدم
از او این گفتهها را من شنیدم:
سلام ای مردِ قاتل، مردِ سنگی
تو ای مردی که همکار تفنگی.
منم آن کبک زیبای خرامان
که میگردی پِیَم در باغ وبستان
سخنها دارم اکنون با تو نامرد.
که کردی روح و جسمم را پر از درد
مرا همچون تو روزی خانهای بود
مرا چون تو دلِ دیوانهای بود
به هنگامی که غم هم پای من بود
به زیرِ بالِ مادر جای من بود
به هنگامِ نداری و فقیری
پدر میکرد، از من دستگیری
درونِ لانه، همسر یارِ من بود
شفیقِ لحظههای تارِ من بود
تو کشتی مادرم را در شبی تار
الهی بینمت بر چوبهی دار.
پدر را غرقِ در خونش نمودی
به فکر بچههایش هم نبودی
برادر را زدی با تیرِ خشمت
الهی کور گردد هر دو چشمت.
تمام بچههایم را ربودی
الهی بچهات میرد به زودی.
مرا بیهمسر وبیلانه کردی
تو صدها خانه را ویرانه کردی
ولی این را بدان، ای مردِ بدخو
که این دوران نمیگردد به یک سو
تو هم روزی چو من آواره گردی
درون گورِ خود، صد پاره گردی.
رسد روزی که با حسرت گزینی
تو مرگِ بستگانت را ببینی.
اگر از تیرِ تو، تازی بمیرد.
فلک هم عاقبت جانِ تو گیرد.
اگر باشی تو عرفان هم در این دیر
اجل، عرفان دگر نشناسد از غیر.
کنون خوش باش و با خونم صفا کن .
قیامت را برای خود فنا کن…!
چو از خوابِ بَدم، بیدار گشتم
به خود گفتم، چه کَج باشد سرشتم.
به ناگه، دیدگانم را گشودم
دگر آن قاتل قبلی نبودم.
همان دَم با خودم عهدی ببستم
همانجا هم تفنگم را شکستم.
شعر، , علیاکبر شکارچی، , هفتهنامه منطقهای سیمره،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.