توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Thursday, 4 July , 2024
امروز : پنج شنبه, ۱۴ تیر , ۱۴۰۳ - 28 ذو الحجة 1445
شناسه خبر : 20639
  پرینتخانه » طنز, یادداشت تاریخ انتشار : ۰۳ آبان ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۸ | | ارسال توسط :

کاریکلماتور(۴۶)

کاریکلماتور(۴۶)
- قلم، چنان از روی کاغذ مثل برق عبور می‌کرد که هر لحظه ممکن بود برقش هم قلم و هم کاغذ را بگیرد.

– آن آدم لج‌باز، حتا چشم‌هایش هم با لج‌بازی، سفید را سیاه و شب را روز می‌بیند.
– روزنامه‌نگار، موجود عجیبی است؛ بدون هیچ دادگاهی، محکوم است یک عمر چیزهایی بنویسد که عده‌ای مجبور شوند عکس آن را انجام دهند.
– گربه، پس‌مانده‌ی میهمانی را تا ظرف زباله‌ی سرکوچه تعقیب کرد.
– نت‌های موسیقی از دست ساز ناکوک نوازنده‌ی ناشی، قاطی کردند.
– پرنده، با کاشت تخم‌هایش در رحمِ آشیانه، بچه‌دار شد.
– زمین چنان ترک برداشتنه بود که آفتاب در عمق آن گم می‌شد.
– گل آفتاب‌گردان پشتش به اسپانسر آفتاب، گرم است.
– چشمه که خشکید، با سکوت شبانه‌ی قورباغه‌ها و زنجره‌ها گَردِ مرگ بر روستا پاشیده شد.
– آفتاب از طلوع تا غروب به خاطر احساس مسئولیت، چشم از گل‌های آفتاب‌گردان برنمی‌دارد.

نویسنده : صافی لرستانی | سرچشمه : سیمره‌ی شماره‌ی 691 (30 مهر 1402)
برچسب ها
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.