توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Tuesday, 2 July , 2024
امروز : سه شنبه, ۱۲ تیر , ۱۴۰۳ - 26 ذو الحجة 1445
شناسه خبر : 9088
  پرینتخانه » اجتماعی, یادداشت تاریخ انتشار : ۰۲ تیر ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۰ | | ارسال توسط :

چراغ پنهان

چراغ پنهان
در ایران مثل هر کشور دیگر نیمی از جمعیت آن زنان هستند. شیوه‌ی برخورد با زن در زبان و فرهنگ و قوانین هر جامعه می‌تواند معیار و وسیله‌ی سنجش مناسبی باشد.

برای اندازه‌گیری درجه‌ي اعتقاد یا عدم اعتقاد آن جامعه به آزادی و دموکراسی. مقصود ابتدا وارسیدنِ این نکته است که در زبان و فرهنگ با زن چگونه برخورد می‌کنیم؟ اگر برابر بودن زن و مرد را در عمل پذیرفته‌باشیم یا خیر اگر پاسخ به این پرسش ساده منفی باشد، بدیهی است که دیگر نمی‌توانیم از جامعه و فرهنگی دموکراتیک سخن گفت و نه از کوشش برای رسیدن به جامعه مدنی.
تبعیض در مورد زنان بدیهی و قابل‌لمس است. در هر مقطع و در هر جامعه که تبعیض در آن باشد، آزادی نمی‌تواند وجود داشته‌باشد. وجود تبعیض در هر شرایطی نافی آزادی است هرچه که تبعیض گشاده دامن‌تر و عمیق‌تر باشد، نفی آزادی هم‌ریشه‌دارتر است. متأسفانه در جامعه‌ي ما برخی از بزرگان ادب و فرهنگ مرتکب خطاهایی در مورد زنان شده‌اند که قابل‌چشم‌پوشی نیست. نمونه‌ای دست داده تا عمق این تبعیض عیان شود. سعدی شیرازی شاعر بزرگ که در غزل‌سرایی گوی سبقت را از دیگران ربوده در باره‌ی زنان قضاوت‌هایی کرده به‌دوراز انصاف و چشم‌پوشی است.
به چند مورد بسنده می‌کنیم:
زن بد در سرای نیکو
هم در این عالم‌ست دوزخ او
زن از مرد موذی بسیار به
سگ از مردم مردم‌آزار به
تو بی عذر یکسو نشینی چو زن
روای کم ز زن، لاف مردی مزن
سفر عید باشد بر آن کدخدای
که بانوی زشتش بود در سرای
در اینجاست که سعدی عدالت‌طلب، رهنمود زن‌زنی و زن‌کشی می‌دهد.
با مقدمه‌ای بر این گفته داستایوفسکی گوشه‌هایی از عقب‌ماندگی، استبدادسالاری و مردسالاری در ایران را بازگو می‌کنیم:
داستایوفسکی!
همه‌ي ملت‌ها سقف آزادی دارند؛ سقف آزادی رابطه‌ای مستقیم با قامت فکری مردمان دارد. با همت بلند مردمان سقف بلند می‌شود. در جامعه‌ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادی هم به همان نسبت کوتاه می‌شود. وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدم‌های بزرگ سرشان آن‌قدر به سقف می‌خورد که حذف می‌شوند. آدم‌های کوتوله اما راحت جولان می‌دهند. بعضی از آدم‌های بزرگ هم برای بقا آن‌قدر سرشان را خم می‌کنند که کوتوله می‌شوند‌.
داستایوفسکی این روایت را توجه به وضعیت اجتماعی روسیه که با نوعی تجددخواهی روبه‌رو شده بود، روایت می‌کند. داستایوفسکی متوجه این نکته شده‌است که در دنیای متجدد هر چیزی سقف دارد، حتا اگر آن چیز امر معنوی مانند آزادی باشد. تمام موجودات محدود به دو حدّ کف و سقف‌اند. بدین ترتیب، هر چیزی در تفکر مدرن مسقف تعریف می‌شود. برای این کار خیلی امور به استخدام درمی‌آید. اصلاً خود این امور پیش از سقف زدن چیزها با همین مستخدم شدنشان مسقف می‌شوند که یکی از آن مستخدمین دنیای جدید عقل است. عقل در دنیای مدرن تعریف دارد و آن عبارت از عقلانیت ابزاری است. قانون نیز یکی دیگر از آن‌ مستخدمین تفکر مسقف است و دیگر فلسفه‌های سیاسی جدید می‌باشد.
به همین دلیل «ماکس وبر» در پایان اثر مشهورش (اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری) خیلی آهسته قفس کوتوله‌ها را به تصویر کشیده، سه‌راه را پیش‌بینی کرده‌است؛ ظهور پیامبری جدید، بازگشت به گذشته و یا مشاطه‌کاری قفس آهنین.

افسانه‌ي غار
مشهورترین قطعه در کل نوشته‌های افلاطون در جمهوری آمده و به افسانه‌ی غار معروف است. افلاطون در این قطعه نظرش را درباره‌ی وضعیت بشر و به‌ویژه شناخت انسان‌ها از کل واقعیت به‌صورت نمادین بیان می‌کند.
می‌گوید: غار بزرگی را تصور کنید که از راه دهلیزی به جهان خارج وصل است. درازی دهلیز مانع نفوذ روشنی روز به داخل غار می‌شود. در آن‌جا گروهی زندانی، رو به دیوارِ ته و پشت به دهانه‌ی غار دارند. دست‌وپا و گردنشان چنان بسته‌شده که نمی‌توانند سرشان را تکان دهند، بنابراین نمی‌توانند هم‌دیگر و یا حتا هیچ‌یک از اندام‌های خود را ببینند. یگانه چیزی که به چشم می‌آید دیوار روبه‌رو است و این‌ها تمام عمر در این حالت بوده‌اند و از چیزی دیگر شناخت ندارند. پشت سر آن‌ها در غار آتشی شعله‌ور‌است، بدون آن‌که زندانیان بدانند بین آتش و آن‌ها خاک‌ریزی به بلندی قامت انسان قرار دارد؛ و در سوی دیگر این خاک‌ریز مدام درآمد و رفت‌اند و چیزهایی روی سر حمل می‌کنند.
نور آتش باعث می‌شود که سایه‌ي این اشیا بر دیوار بر روی زندانیان بیفتد و پژواک صدای باربرها از دیوار به گوش آن‌ها می‌رسد. اگر یکی از زندانیان بتواند زنجیرهایش را بگسلد، درنتیجه عمری دربند بودن در مکانی نیمه‌تاریک، دیگر عضلاتش چنان دچار گرفتگی است که حتا سر برگرداندن را برایش دشوار و دردآور می‌کند و آتش چشم‌هایش را می‌زند، سرش گیج می‌رود، از چیزی سر درنمی‌آورد، می‌خواهد برگردد و دوباره سر جایش بنشیند و اگر او را از غار بیرون کنند چشم‌هایش موقتاً از کار می‌افتد و همه‌چیز بیرون برایش نامفهوم خواهد بود.
برای فهم این تمثیل باید خود را زندانی در بدن‌های خود بینگاریم، تنها مصاحبی که داریم زندانیان دیگرند و هیچ‌یک از ما قادر نیست نفس واقعی دیگری یا حتا نفس واقعی خویش را دریابد. تجربه‌ی مستقیم ما نه از واقعیت بلکه از چیزی است که در ذهن می‌پروریم.
باری در طول تاریخ هرگاه شرایطی فراهم می‌شد که تحول و دگرگونی اساسی در جامعه رخ بنماید به دلایل زیاد ارتجاع هم به میدان آمده و با اراذل‌واوباشی که در خدمت داشت جنبش را یا عقیم کرده یا به بی‌راهه می‌کشانیدند. در دوران برده‌داری قیام‌های زیادی اتفاق افتاد که مهم‌ترین آن‌ها قیام اسپارتاکوس بود. نداشتن اندیشه‌ي سیاسی صحیح باعث می‌شد که این قیام‌ها به شکست منتهی شوند. یکی از این علل این بود که برده‌ها تا مرز پیروزی جلو رفته و راه‌حل را در حاکمیت بعدی نشستن خود بر کرسی حکومت بود می‌دانستند؛ یعنی آش همان آش و کاسه همان کاسه.
در بررسی نهضت مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت بر این باور بودیم که گویی می‌دانستیم چه می‌خواهیم؟ و کسانی در رأس این جنبش بودند که در همه‌ی امور دخالت کرده و کار مجلس را مختل می‌کردند عاقبت هم دیدیم که محمدعلی‌شاه آن مجلس را هم به توپ بست.
تولستوی این بزرگ‌مرد پهنه‌ی انسانیت، سخنی دارد با این مضمون: باید از گفتنی‌ها گفت که احتمالاً بسیاری آن را می‌دانند ولی جرئت ابراز آن را حتا برای خودشان ندارند.
در کالبدشکافی واژه‌ی «ما»ی ایرانی خصوصیاتی به چشم می‌خورد که باید دید چه رفتار و کردار و کاستی‌هایی دارد به اختصار نمونه‌هایی از این خصوصیات اخلاقی و رفتاری و فکری «ما» ایرانی‌ها:

الف) با تاریخ بیگانه‌ایم و به همین خاطر حافظه‌ی تاریخی نداریم. حتا در مدارس به درس تاریخ اهمیت نداده و دبیر ریاضی یا زبان از چند ساعت باقی‌مانده‌ی موظفی‌اش تاریخ تدریس می‌کند بدون این‌که اطلاعی از بدیهیات آن داشته‌‌باشد.
ب) قهرمان‌پروری و استبدادزدگی ما؛
داستان مشهور محاکمه‌ی گالیله در دادگاه کلیسا در پاسخ به شاگردانش پس از محاکمه‌ای نفس‌گیر و پس گرفتن عقایدش در محوطه‌‌ی دادگاه می‌گویند بدبخت ملتی که قهرمان نداشته باشد.
گالیله سرافکنده و فرتوت می‌گوید:« بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان داشته باشد.» (البته از زبان برشت)
پ) ریاکاری و فرصت‌طلبی ما
مشهور است که دروغ ریشه‌ي جامعه را می‌خشکاند و جامعه را به تباهی می‌کشاند. از دردناک‌ترین عواقب ریاکاری عدم دست‌رسی به اعداد و ارقام و شاخص‌هایی است که مخصوصاً در دنیای امروز بدون این آمار و اطلاعات سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. ریا، تزویر و دروغ امروزه جاافتاده و نهادینه ‌شده‌است.
ت) مسئولیت‌ناپذیری ما
ما عادت کرده‌ایم که مسئولیتی را که به ما محول کرده‌اند با اکراه و بدون عنایت به داشتن تعهد سمبل‌کاری کنیم.
و در نهایت
ث) قانون‌گریزی و میل به تجاوز ما
در زندگی روزمره به بیرون از منزل یعنی زمانی که پای به کوچه و خیابان می‌گذاریم این مورد به‌شدت قابل‌لمس و رویت است. مثلاً ماسکی که استفاده از آن لازم شده‌است در کوچه و خیابان رها شده که حاوی هزاران میکروب ناشناخته است.
از عرض خیابان که می‌گذریم، سعی می‌کنیم از محل خط‌کشی شده‌ی عابر پیاده استفاده کنیم اما دریغ از یک جو انسانیت از برخی رانندگان که حتا سرعتشان را زیادتر می‌کنند. علاوه بر قانون‌گریزی در وجود این رانندگان متخلف نوعی خودخواهی زشت وجود دارد که همواره حقوق دیگران را زیر پا می‌گذارند.
با این اوصاف جامعه بر سرمنزل مقصود نخواهد رسید مگر آموزش صحیح شهروندی را فراگرفته و آن‌چه که برای خود نمی‌خواهیم برای دیگران روا نداشته باشیم.

پانویس‌ها:
۱- جامعه‌شناسی خودمانی- حسن نراقی
۲- پیش‌درآمدی بر استبداد سالاری در ایران- دکتر احمد سیف ۳- آفتاب اندیشه- نگارنده

نویسنده : حسین خداکرمی | سرچشمه : سیمره581(21 خردادماه1400)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.