توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Thursday, 4 July , 2024
امروز : پنج شنبه, ۱۴ تیر , ۱۴۰۳ - 28 ذو الحجة 1445
شناسه خبر : 10342
  پرینتخانه » اجتماعی, پیشنهاد سردبیر, یادداشت تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۱ | | ارسال توسط :

وطن وِتِن نِه‌ری (وطن گفتن ندارد)

وطن وِتِن نِه‌ری (وطن گفتن ندارد)
وقتی که بحث خاک و خانه می‌شود، پدر اصلا کوتاه بیا نیست. حرف از زمین و «زِمگَه» که به میان می‌آید پدر گُر می‌گیرد و گرم می‌شود. تعصب پدر به خاک و خانه مثل تعصب به خون و خاندان است.

می‌گوید خاک، خون است. نباید ریخته شود. معتقد است که زمین زندگی است‌ و نباید از دست برود. می‌گوید کسی که زمین و سرزمین ندارد، سر و سامان هم ندارد. چند روز پیش با هم رفته بودیم برای سرکشی زمین‌ها و مقدمات کشت پاییزه. از پنجره‌ی ماشین، بیرون را نگاه می‌کرد. زمین‌های کشاورزی با حد و حدود مشخص مثل برگه‌های دفتر، جلوی چشممان ورق می‌خوردند و می‌گذشتند. پدر به قاعده‌ی یک کتابخوان حرفه‌ای صفحه به صفحه‌اشان را با دقت تمام از نظر می‌‌گذراند. پدر خاک را فقط نگاه نمی‌کند، خط و خطوط خاک را می‌خواند. نگاه پدر به خاک پر از تمنا و تسلاست. همیشه فکر می‌کنم که پدر زبان زمین را می‌فهمد. خواب خاک را درک می‌کند. پدر وقتی می‌خواهد در مورد تراکم بذر زمین حرف بزند نمی‌گوید پُر است. می‌گوید بار زمین سنگین است. در انگاره‌ی پدر خاک مجموعه‌ای از میل‌ها و ملال‌های متنوع است. پدر برای خاک هویت قائل است.
امسال تکه‌ای از زمین‌هایش را کشت نکرده بود، علتش را پرسیدم گفت. این زمین خسته است. طاقت کشت ندارد. باید بخوابد. گویی که در مورد یکی از آدم‌های اطرافش حرف می‌زد. پدر نمی‌گوید آیش می‌گوید استراحت خاک. به وجین کردن می‌گوید نوازش. دو سه بوته خار«گَمال دُم» از شخم بهاره جامانده و جان گرفته بودند. با دست خالی پیچیده بود به خارها برای کَندَنشان. وقتی که معترضش شدم، گفت:«فکر کن این خارها روی بدن خودم هستند!» کم‌تر دیده‌ام که پدر این حس شوق و شادی را که کنار زمین‌هایش دارد جای دیگری داشته باشد. پدر مثل قهرمان بازی‌های کامپیوتری است که فقط با پاگذاشتن روی خاک و رسیدن به زمین جان می‌گیرد و نفس تازه می‌کند. از پدر راز این شکفتگی و جوانگی را پرسیدم. دشت « هُرو» را از نظر گذراند و گفت؛ « شِنَفتِتَه» گفتم نه. گفت، «ایسه بشنو»
از قضای روزگاری مرغکی خوش صدا در دام صیادی افتاد. صیاد به طمعِ تَمَتُع از بانگ خوش، پرنده را در قفس کرد و آب و دانه‌اش داد و از تیمار و تیارش نه کم گذاشت و نه کوتاه آمد. همه‌ی اسباب عیش و آرامش پرنده را فراهم کرده‌بود اما مرغ خوش صدا خاموش و خوار، کِز و کور نه التفاتی به آب و دانه می‌کرد و نه دلخوش رنگ و لعاب قفس، از این گوشه قفس به آن گوشه قفس می‌پرید و مدام یک سخن را تکرار می‌کرد. «آی وطنم، آی وطنم» صیاد را این وضع گران آمد. برایش سوال بود که وطن این مرغ مگر کجاست و چه مزایا و مواهبی دارد که این مرغک با یاد وطن التفاتی به این خانه و آب و آسایش ندارد. قفس را به طبیعت برد و مرغ را رها کرد. پرنده به سوی وطن پر زد و روی شاخه‌ی لرزان خیزرانی میان رودخانه نشست. شاخه‌ای که با هر فراز موج زیر آب می‌رفت و با هر فرود از آب بیرون می‌آمد. پرنده هم افتان و خیزان برمی‌خاست و می‌نشست و الحان دادودی و نغمات آسمانی سر می‌داد. آن شاخه خیزران وطن مرغ بود، اگرچه لرزان، اگر چه لغزان، ناایمن و نامطمئن، اما مایه‌ی رامش و آرامش. خاصیت خاک همین است! شادی در ذات زمین است. زمین وطن تکیه‌گاه است. لنگر است. خدا گرگ بیابان را هم بی‌وطن نکند. حرف خاک و خانه شده بود و پدر پر از حرف و حرارت. مثل آن پرنده‌ی خاموش قفس که در وطن پر از نغمه‌های شاد شده بود.
ما وطن‌مان را دوست داریم. نه چون‌که بهترین یا بالاترین است، نه به دلیل آن‌که از دیگر خاک‌ها سرتر و ستوده‌تر است. با وجود صدها عیب و ایراد، با وجود گلایه‌های فراوان، با آزردگی، با دل‌خوری از وطن و هم‌وطن باز هم این شاخه‌ی لرزان خیزران را بر رنگ و لعاب هر قصر و آب و دانه‌ی هر قفسی ترجیح می‌دهیم. فقط به یک دلیل ساده، چون وطن ماست. به قول پدر:«وطن وِتِن نِه ری». وطن گفتن ندارد.

نویسنده : ماشا اکبری | سرچشمه : سیمره596(21 مهرماه1400)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.