توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 18518
  پرینتخانه » اجتماعی, فرهنگی, یادداشت تاریخ انتشار : ۱۱ تیر ۱۴۰۲ - ۹:۲۶ | | ارسال توسط :

مَبال‌روبي من

مَبال‌روبي من
- مَبال‌هاي ما چاهي بودند. هر سال دو-سه بار پُر مي‌شدند و از چاه مي‌زدند بيرون.

باعث مي‌شد بوي بد و گند سرتاسر كوچه را پُر كنه. مي‌بايست مَبال‌روب «مُستراح‌مال» مي‌آمد و آن‌ها را مي‌روبيد. مستراح‌مال ما يك نفر «عرو» نامي بود. پيرمردي سياه‌چرده و لاغر و نحيف. «عرو» قد بلندي داشت و دو چشم گودافتاده و صورتي چروكيده، امّا هميشه آرام و خندان بود. دو پيت حلبي را روي دو گوشه‌ی كتف‌انداز داشت و يك چاه‌كش كوچك‌تر كه با آن فضولات را از چاه بيرون مي‌كشيد و پيت‌ها را پُر مي‌كرد و مي‌برد در نهر جوي آبي كه از مجاور روستا مي‌گذشت خالي مي‌كرد.
– چاه را كه خالي مي‌كرد، پولي مي‌گرفت و مي‌رفت. كارش همين بود. نه فقط در دِه ما «خيرآباد» بلكه چند روستاي ديگر هم مشتري داشت. گاه سرش شلوغ بود، مي‌بايست از او نوبت مي‌گرفتيم كه مثلاً فلان روز نوبت شماست. حالا يك- دو و گاه سه- چهار روز نوبت‌دهي او طول مي‌كشيد. مردم مي‌ماندند عاطل و باطل كه چه كنند با گند و كثافتي كه توي معابر سرريز مي‌كرد و بوي بد همه‌جا را برمي‌داشت. واي اگر «عرو» مريض مي‌شد ديگر واي به حال صاحب مستراح. اين كار، كارِ هر كسي نبود. اولاً ابزار كار نداشتند. دوم اين‌كه عار و ننگ بود كسي به خاطر چند تومان ناقابل دست و پاي خود را با گُه آلوده كند. اين كار بعدها موجب طعنه و سرزنش شخص مي‌شد. به هر حال مي‌بايست مي‌ماندند تا استاد كار اين فن پيدا بشود.
– حالا اين اتفاق براي چاه مستراح ما افتاده بود. لبريز شده زده بود از چاه بيرون. مي‌بايست مي‌رفتيم آقا عرو را خبر مي‌‌كرديم. عرو در همان دِه خودمان خانه داشت. صاحب زن و بچه هم بود. كه رزق و روزي آن‌ها را از همين كار تأمين مي‌كرد. اهل خانه به من گفتند كه برو و مشدي عرو را خبر كن تا بيايد و ترتيب چاه فاضلاب ما را بدهد.
– رفتم به در خانه‌ی مشدي عرو، زنش جلوي اتاق نشسته بود و با دوك نخ‌ريسي مشغول رشتن پشم بود. او هم از اين طريق براي ديگران پشم مي‌رشت و صه‌نار- سي‌شي مي‌گرفت. كما اين‌كه نخ دو تخته ماشته براي مادرم رشته بود و مادرم گاه‌بيگاه از هر چه داشتيم از حبوبات و ساير مواد خوراكي با او مي‌داد. سلام كردم. جواب سلامم را داد. گفتم:
– بي‌زحمت به مشدي عرو بگوييد بيايد چاه مبال پُر شده‌ی ما را برويد. همان‌طوري كه به دوك نخ‌ريسي‌اش تاب مي‌داد. گفت:
– عرو چند روزه رفته به سوسنگرد به فاميلاش سر بزنه، برگرده مي‌گم بياد سراغتون. پرسيدم:
– نگفته كي برمي‌گرده؟ آخه چاه ما وضعش خيلي خرابه؟ جواب داد:
– رفتنش با خودش بوده، آمدنش با خداست. حتماً مياد. حالا چند روزي آب كمتري به مَبال بريزيد تا عرو بياد. گفتم:
– از راهنمايي‌تون ممنونم و جلدي برگشتم.
– سه روز گذشت، پنج روز گذشت، يك هفته گذشت از مشدي عرو خبري نبود. چاه مَبال هم‌چنان سرريز مي‌شد به كوچه. بوي بد همسايه‌ها را آزار مي‌داد. سر و صداي تك و توكشون بلند شده بود. اهل خانه گفتند:
– مشدي عرو شايد يك ماه از سفر برنگرده! چه بايد بكنيم؟ همه با هم نگاه مي‌كرديم كه چه كسي يك پيشنهاد خوب داره. براي رفع اين مشكل. گفتم:
– اگر كسي بره و از زن مشدي عرو پيت‌هاي مَبال‌روبي‌اش را بگيره، خودم اين كار را انجام ميدم. بدپيشنهادي نبود. يك دست لباس كهنه پوشيدم و همراه با مادرم رفتيم به در خانه‌ی مشدي عرو. حتم داشتم زن عرو به واسطه‌ی احترامي كه براي مادر ما داشت، ما را دست خالي برنمي‌گردانيد.
– رسيديم. گلان زن عرو تا مادرم را ديد، جلدي جلو آمد و سلام و عليك گرمي كرد و تعارف كه بنشينيم. مادرم گفت:
– دستت درد نكنه وقت نشستن نيست. به سروقت ابزار كار مشدي عرو آمده‌ايم. چاه مَبالمان كلي باعث دردسر براي همسايه‌ها شده، اگر ممكنه مرحمت كنيد تا خودمون بريم يكي از بچه‌ها بروبدش. مشدي عرو ممكنه حالاحالاها تشريف نيارند. گلان مِنومِني كرد و گفت:
– مي‌دم امّا به يك شرط ببريدشون سالم برشون‌ گردانيد. عرو اگر بفهمه خيلي به من غرّ خواهد زد!
– اي به روي چشم، عرو اگه بفهمه اسباب كارش پيش ما بوده حرفي نخواهد زد.
– اسباب كار مشدي عرو را به دوش انداختم و برگشتيم شروع كردم به باز كردن در چاه. روبيدم و روبيدم و خالي كردم. نصف روزي كار را تمام كردم. آخرهاي كار احساس كردم پوست گردن و روي شانه‌هايم گِز‌گِز سوز مي‌زنه. كف هر دو دستم هم انگاري مي‌سوخت. چاه كه به آخر رسيد. يك كبريت برداشتم تا سياهي ته چاه را ببينم. كبريت زدن همان، شعله‌ور شدن و گروپه آتش آبي‌رنگ از چاه همان.
سر و صورتم تو هرم آتش سوخت. عجب صدايي هم داشت. عينهو يك بمب آتش‌زا بود. اهل خانه از صداي انفجار سراسيمه سر رسيدند. صداي واي‌واي كمك‌كمك به گوشم رسيد. كسي مرا كول كرده بود و داشت به سر جاده مي‌برد. صداي شيون مادر و ساير اقوام به دنبال ما. سوار يك وانت شديم و رسيديم به بيمارستان. دارو و درمان سوختگي دادند. بوي گند لباس‌هايم به دكتر و پرستارها اجازه‌ی خوابيدن روي تخت بيمارستان نداند برگشتيم. دو روز بعد توي آينه نگاه كردم، پوست صورتم، موي سرم پاك سوخته بودند. از همه بدتر پوست گردن و شانه‌هايم كه حالا تاول زده بودند. كف دست‌هايم هم همين‌طور. يك ماه دارو- درمان كردم تا كم‌كم خوب شدند. امّا پوست جديد حالاحالاها به زمان نياز داشت. كه دوباره سفت و سخت بشود.
– مشدي عرو آمده بود به سركشي از من، و داشت از مهارت و لِم كار خودش حرف مي‌زد:
– چهل سال آزگاره اين رشته كارمه. دور از جون، بلانسبت نجاست آدمي توي چاه و چاله چجوري گازدار ميشه. عينهو گاز فندك كه در دست منه. خود نجاست هم عين شيره شيرشيرك سوزنده است. مي‌سوزونه، زخمش‌ هم به اين آسوني‌ها خوب‌شدني نيست. من هميشه دنبال يك شاگرد وردست خوب مي‌گردم كه تجربياتم، فن و فوت كارم را نشانش بدهم. تا اگر روزي روزگاري مردم جانشيني داشته باشم. بچه‌هاي خودم سرتق هستند قبول نمي‌كنند. مي‌گن مبال‌روبي هم شد شغل؟ مي‌گم حالا اين ابزار كار ببينم كدوم يكي‌تون مثِ من درست و حسابي موال‌روبه و خودشو دچار مشكل نمي‌كنه. ولي گوش نمي‌كنن. من هميشه چاهي كه مي‌روبم. دورادور سيگارو خط مي‌كشم. مي‌دونم توي چاه گاز هست. چاه مبالي‌روبي هم نياز به تجربه و تخصص داره. ناشي‌كار عين همين آقاپسر شما خودشو آتيش ميزنه. حالا نذر كنيد، نياز كنيد با كله نيفتاده تو چاه آتش واي اگر ميفتاد!
– مشدي عرو داشت مي‌گفت:
– هر كاري ليم ويژه و فن و فوت خاص خودشو داره. حتا اگر مبال‌روبي باشه. هركه قبول نداره، من يكي قبول دارم، چون بلاي اين ندانم‌كاري به سرم آمده و حالا دارم تاوانش را پس ميدم. مشدي عرو راست مي‌گفت اگر بميره زبانم لال كي پيدا مي‌شه بياد مبال‌هاي ما را پاك بماله. خدا كنه مشدي عرو صد سال عمر كنه و يك- دو تا شاگرد مثِ خودش تحويل جامعه بده. خدا كنه. همين.

نویسنده : علی‌مردان عسکری‌عالم | سرچشمه : سیمره‌ی شماره‌ی 673 (سوم تیر1402)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.