توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Thursday, 4 July , 2024
امروز : پنج شنبه, ۱۴ تیر , ۱۴۰۳ - 28 ذو الحجة 1445
شناسه خبر : 14824
  پرینتخانه » اجتماعی, یادداشت تاریخ انتشار : ۰۲ مهر ۱۴۰۱ - ۸:۵۹ | | ارسال توسط :
برای مهسا امینی 

ماه در محاق

ماه در محاق
«مهسا» هم‌چون ماه که شامگاه به محاق می‌رود،
 بی‌واهمه از این‌که موهایش پیداست، در سکوتی پر رمز و راز مقابل دیدگان همه بر تختی دراز کشیده است. انگار می‌گوید: خوب نگاه کنید! این همه‌ی آن چیزی است که من زیر روسری‌ام پنهان کرده بودم. خوب نگاه کنید! فقط یک مشت مو است. همه‌اش از آن خودم بود.  آن‌را از کسی ندزدیده بودم. هدیه‌ای بود که مادرم در کودکی به من داده بود. آن‌ها را بافته بودم و خوب آراسته بودم. شما آن‌ها را به‌هم ریختید و آشفتگی گیسوانم را به همه‌ی عالم نشان دادید. به مادرم بگوید: برای آخرین‌بار موهایم را غنج ببافد.
نویسنده : محمدحسین آزادبخت | سرچشمه : سیمره639(28شهریور401)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.