Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
آخرین اخبار »
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
شناسه خبر : 14555
پرینتخانه » تاریخی, یادداشت
تاریخ انتشار : ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۷ | | ارسال توسط : مدیر سیمره
فرجام مستبدی بهنام «عینالدوله»
به گمان من، پیششرط پیدا شدن فرهنگی استبدادسالاری این است که در جامعه، فرد، فردیت نداشته باشد و یا بهتر گفته باشم، فردیتِ فرد را بیگانگان به رسمیت نشناسند و وقتی چنین میشود، بقیهی وجوه ناهنجارِ جامعه و فرهنگی استبدادی بهطوراجتنابناپذیری در پی آن میآید... .
..در دو منبع پاسخ به تاریخ محمدرضا پهلوی ترجمهی حسین ابوترابیان و کتاب دیروز، امروز، فردا تالیف داریوش همایون، نکتهی ظریفی خواننده را با انواع و اقسام تئوریهای توطئه روبهرو میکند. گویی که همگان در سقوط سلطنت مقصر بودند، غیر از خودکامگی شخص شخیص اعلیحضرت و نظامی که او بر تارک آن نشسته بود…(منبع: دکتر احمد سیف، پیشدرآمدی بر استبداد سالاری در ایران)
ایران در طول تاریخ ضربات مهلکی از دیکتاتوری بر پیکر خود دارد. در این دوران، خودکامگی باعث عقب ماندن و رشد و شکوفایی اندیشه بوده و هیچگاه میدان را برای آزادیخواهان و دگراندیشان باز نگذاشته و تاریخ مملو از سرکوب و حذف مردان و زنان اندیشمند و آزاده است. دورهی قاجار از آغامحمدخان گرفته تا احمدشاه از مالیاتهای سنگین و فروش مشاغل تدارک سفر به اروپا بسته و حتا اگر هزینه کم داشتند از ثروتمندان قرض میگرفتند. این سفرها، کمر مردم را شکسته، مملکت را به افلاس میکشاندند.
یکی از این مستبدین «عینالدوله» دارای سه چهره است:
صدر اعظم مقتدر زمان استبداد، دشمن شماره یک دوران انقلاب و بعد از آن در دوران مشروطه، در حالی که نفوذ و احترام خود را همچنان حفظ کرده از گردانندگان بنام دولت مشروطه است!
راز و رمز این پرورشیافتهی مکتب استبداد که در عین به کار بردن تمام قوای موجود در تمام دوران اعتلای قدرت حکومت ضدآزادی و حاکمیت ملی، بنابراین پس از استقرار مشروطیت، همان عینالدوله، نخستوزیر و وزیر دولت مشروطه میشود و از مجریان عدالت، حامیان آزادی و تامینکنندگان آسایش و حقوق خلق قلمداد میشود؟! این است نکتهای که از هر حیث شایان تأمل است.
در بلوای عظیمی که آزادمردانی همچون سیدجمالالدین اصفهانی، بهبهانی، محمدعلیشاه، امینالسلطان و شیخ فضلالله و… تا هزاران مجاهد گمنام دیگر شهید راه آزادی یا معزول گشته و یا متواری میشوند، سیلاب حادثه همه را در گرداب خود فرومیبرد و بنیان کاخ عظیم معتقدات و نظم کهن را واژگون میکند. در این کشاکش یکی چون عینالدوله که خود از بانیان برجستهی انقلاب، است همچنان صحیح و سالم بر جای میماند، حتا در نظام جدید نیز با قدرت و احترام مصدر کار میشود و سمت رهبری و راهنمایی ملک و ملت را پیدا میکند.
راز بزرگ این امر عجیب چیست؟!
یکی از یکصد و بیست و چهار پسر فتحعلیشاه قاجار، سلطان احمد میرزا عضدالدوله بود که عینالدوله فرزند احمد میرزاست. عینالدوله را به مدرسهی دارالفنون فرستادند اما به علت تنبلی و عدم نزاکت و نظم و مقررات معلمین چنان از او ناراحت میشوند که نامهای به ناصرالدین شاه نوشته و ضمن نکات منفی وی از شاه تقاضا میکنند که اجازه دهد او را از مدرسه اخراج کنند. شاه هم موافقت کرده و بعد از اخراج او را به تبریز پیش «مظفرالدین میرزا» ولیعهد ایران فرستاد. در سال ۱۳۰۹ هـ.ق امیرنظام پیشکار مقتدر مظفرالدین میرزا به حکومت کردستان منصوب شد. کم کم مراتب حُسن خدمت و کفایتش به گوش ناصرالدینشاه میرسد. مدتی است که ناصرالدین شاه منجمله از راه لقب فروشی تامین کمبود هزینهی سنگین دربار و حرمسرای مفصل خود را میکند. دربارهی سلطان عبدالمجید میرزا هم – نظیر صدها نفر دیگر- عنایت فرموده و لقب پرطمطراق «عینالدوله» را به او اعطا میکند. و به این ترتیب شاهزادهی جوان وارث اولین لقبی میشود که برای اولینبار خلفای عباسی، به علت ترس و تشویشی که از یل نامدار غزنه داشتند او را سلطان محمود غزنوی داده بودند، عینالدوله سالیان دراز عمر خود را با ولیعهد که بیشتر عمرش در دوران ولایتعهدی میگذشته در آذربایجان میگذراند. پادشاه مقتدر زمان، ناصرالدینشاه امتیاز تنباکو را به کمپانی «رژی» داده ولی این امتیاز با مخالفت مردم مواجه میشود و مخالفت بهطوری شدید و پیگیر بوده که پادشاه ناگزیر، امتیاز را مفتضحانه لغو میکند و در مقابل خواست مردم تسلیم میشود. او این عمل جسارتآمیز و حیرتانگیز را میبیند و به قدرت مهیب و غیرقابل مقاومت مردم پی میبرد. میفهمد اگر مردم بخواهند، خوب میتوانند هر نوع مقاومت و مخالفت را در برابر خواست خود خُرد و خنثی کنند.
پس از اینکه میرزا رضای کرمانی، ناصرالدینشاه را میکشد، واجب میشود مظفرالدین میرزا ولیعهد به پایتخت حرکت کند و مقام پادشاهی را اشغال کند.
مرگ ناصرالدینشاه در سال ۱۳۱۳ اتفاق افتاد و بهخاطر عدد ۱۳ مظفرالدینشاه خرافاتی از رفتن به تهران طفره میرود و آن را شوم میداند؛ از طرفی مملکت استبدادی پادشاه میخواست و با تذکر و فشار صدراعظم، مجبور به رفتن به تهران میشود و در همان سال تاجگذاری میکند.
در تقسیم مشاغل عینالدوله جز شغل شریف امیرآخوری چیزی باقی نمیماند و شاهزاده امیرآخور مظفرالدینمیرزا در تبریز در این زمینهها تجربهها اندوخته و سوراخ و سمبهها را شناخته، امروز خوب میتواند با اتخاذ بعضی تدابیر لازم یک امیرآخور کامیاب از کار بیرون بیاید.
این است که شاهزاده شغل امیرآخوری را برای خود انتخاب مینماید. هوش و ذکاوت امیرآخور روزبهروز بر ثروت و جاه و مقام خود میکوشید تا اینکه امینالسلطان سقوط کرد و عینالدوله به فاصله دو هفته، اول وزیر داخله و بعد وزیر اعظم و سپس صدراعظم میشود. پس از گرفتن و پشت سر گذاشتن این القاب و مقامات به دریافت آخرین لقب برای عالیترین مقام که «اتابک اعظم» باشد، مفتخر میشود.
عینالدوله نخست وزیر به علت نداشتن سواد سیاسی، کشور را در سراشیبی سقوط قرار داد. از مسائل خارجی و حتا داخلی اطلاعی نداشت اما در عوض به گردآوری مال، زمین و باغ از هیچ امری فروگذار نکرد. ابتدا وعدههای زیادی به مردم داد اما در عمل مردم را به سخره گرفته و میگفت: « این تنها تبلیغ ذلت است که آنها را به تمکین از جبروت مقام ما وادار میسازد. باید آنها را با مسخرهبازی و یاوهسرایی تحقیر کرد تا فرصت خود را شناختن و اظهار وجود پیداکردن، پیدا ننمایند. باید به هر وسیلهای که هست صداها را خاموش و محیط را برای حکومت کردن خفقانآور درست نمود. تکیه زدن بر اریکهی قدرت کار عبث و آسانی نیست. اگر زمامدار بخواهد با مردم مدارا کند مردم زمامدار را میخورند.»
فشار مردم و ناراحتی علما سبب شد، باز عدهای از علما به ملاقات حضرت والا بروند و انجام وعده را از او خواستار شوند.
طباطبایی نامهی مفصلی به صدراعظم مینویسد و از جمله در آن میگوید: «…. عهد ما چه شد؟! مختصراً، اقدام فرمودید ما هم حاضریم. اقدام نفرمودید یکتنه اقدام خواهم کرد. یا انجام مقصود یا مردن پروا ندارم.»
این نامهی مهیج و مستدل که در آن دیگر صحبت از عدالتخانه نشده بلکه هدف بزرگتر و عالیتری را که عبارت از «تاسیس مجلس» و «اتحاد دولت و ملت» است به میان آورده. از عجایب حادثه، آنکه به سبب بد خواندن کلمهی «یکتنه» به یکشنبه تاثیر دیگری در حضرت والا میکند و او را سخت به وحشت میاندازد. با خود میگوید عجب! پس روز یکشنبه سید قیام خواهدکرد. یکشنبه در پایتخت انقلاب بر پا میشود! چطور؟! سید رسماً نوشته اگر اقدامی نشود او «یکشنبه» اقدام خواهدکرد. در این صورت کار تمام است. مستبد بودن و خودخواهی حضرت والا چیزی نیست که بر کسی پوشیده ماند، حتا در مورد این بدخواندن که از کمی سواد یا بدی استنباط نتیجه شده بود، نخواست با کسی مشورت کند و کاغذ را به کسی نشان دهد.
این است که از هول حادثهی روز یکشنبه با خود میگوید:« نه، دیگر جای نشستن نیست. باید بیدرنگ اقدام نمود. باید این ملاهای فضول و مردم ناراحت را با آتش و گلوله بر سر جای خود نشانید و طوری هم نشانید که برای همیشه خاموش باشند.»
بنابراین بیدرنگ دستور میدهد اضافه بر آن عده سرباز سواره و پیاده و توپخانه و قزاق که در شهر حضور داشته، افواج دیگری از بیرون شهر به داخل حرکت کرده و نگهبانی ارک و قراولخانه و نقاط حساس را به عهده بگیرند.
مردم از این وضعیت متوحش شده، از یکدیگر میپرسند مگر چه خبر است؟ نجواها و درگوشیها به شدت شیوع مییابد و کمکم به صورت شایعه درمیآید و بالاخره به اینجا ختم میشود و در شهر میپیچد روز یکشنبه روز حمله و جهاد عمومی است. روز یکشنبه فرامیرسد و مردم میبینند بر خلاف انتظار چیزی واقع نشد و امری اتفاق نیفتاد اما این صفآرایی و سنگربندیها یک نتیجهی عمده داد و آن اینکه مردم فهمیدند دولت از آنها میترسد. بله با همهی طنطنهی خود دولت از آنها میترسد و خیلی هم میترسد. صدراعظمِ ایران در زیر پا گذاشتن آزادی و علایق و احساسات مردم بیداد میکرد. در بحبوحهی این تجاوزات امریهای صادر میکند که طبق آن سه نفر از سران آزادیخواه «میرزا حسن رشدیه» «مجدا الاسلام کرمانی» و «میرزا آقای اصفهانی» را به کلات تبعید میکند. به دنبال این یکهتازیها و بیدادگریها، طباطبایی نامهی تاثیرانگیز دیگری تحت عنوان «فریاد دل وطنپرستان» به شاه مینویسد و برای آنکه نامه حتماً به شاه برسد، آن را در شش نسخه تهیه میکند. سرنوشت این نامه هم پوزخند اتابک بود و سختیهایی که بر مردم روا داشت. طباطبایی بالای منبر خطاب به مردم میگوید:« ای مردم شما مکلفید از خود رفع ظلم کنید. امروز یک نفر باعث ظلم شده و او «اتابک» است. او را علاج کنید. شما که یاغی دولت نیستید. یک کلمه «عدل» این همه داد و فریاد و صدمه ندارد…»
عینالدوله در شکار و فرار!
واقعهی قتل کنسول آلمان دفعتاً حضرت والا را سخت نگران و مشوش میکند و باعث میشود شاهزادهی هشتاد سالهی سرد و گرم روزگار چشیده به یاد شکار و افکندن میش و مارال بیفتد! بنابراین شایع میشود که شاهزاده عزم شکار کرده است. او با تجهیزات کافی و تردستی و مهارت وافی از مقر والیگری خود را رو به صحرا مینهد و بهدنبال شکار چنان شتابان میرود و به پشت سر خود نگاه نمیکند که در دههی دوم تیرماه ۱۲۹۹ دو منزل یکی خود را هراسان به تهران میرساند، و با این زرنگی و نیرنگ ظریف جان سالم از غوغای آذربایجان به در میبرد. شاهزادهی کهنهکار و چابکسوار، از این آخرین ماموریت بودار با این آخرین سیستم فرار جا خالی میکند و در میرود و آذربایجان مشوش و متلاطم را به حال آشفته و پریشان خود وا میگذارد.
در سحرگاه سوم اسفند، کودتا میشود. «سیدضیاءالدین» مدیر روزنامه «رعد» رییسالوزرا میشود. عدهای از سران و معاریف را بازداشت میکند که از جمله حضرت والا، شاهزاده عینالدوله است. حضرت والا عاقبت به خیر شده، بعد از یک عمر، آنهم یک عمر طولانی که همواره با دبدبه و کوکبه زندگی کرده و به زمین و آسمان فخر و افاده فروخته و خود را مافوق همه میدانسته، اینک با یک عدهی هفتاد نفری مرکب از «فرمانفرماها» «نصرتالدولهها» و «حشمتالدولهها» و … بازداشت و زندانی شده است.
به تدریج سالها میگذرد و سال۱۳۰۶ نزدیک میشود، سالی که پایاندهندهی رنگها، خاموش کنندهی نغمههای گوناگون زندگی و خاتمهی درام پر سانحهی حیات حضرت والاست. اما ورود سال ۱۳۰۶ خورشیدی به دوران عمر و زندگی این وارث سجایای کهن پایان میدهد و دفتر حیات پر تلاطم او با ورود به نیمهی دوم این سال بسته میشود.
هنگامی که مقام و منصب از بین رفت و موجبات تقیه و ملاحظه زایل شد، آنوقت طلبکارها با جرئت و جسارت بیشتر سر بلند کرده و با سرسختی تمام ی پول خود را مطالبه کردند. اجراییههایی صادر شد و فشارهایی وارد آمد تا آنجا که خانهی مسکونی و املاک را از دستش گرفتند، خانه قطعه قطعه و املاک هر پارچه به دست طلبکاری افتاد و قسمت مهمی از هستی و داراییاش را «بصیرالدوله هروی» پیشکار خود حضرت والا با نزولهایی کلان و پی در پی بر آن افزودن، میبرد. حتا اشیای نفیس و اثاثیهی قیمتی خانه را هم این پیشکارِ پشتکاردار از ارباب میرباید. آنچه را که باد آورده بود بدین ترتیب باد میبرد. سلطان عینالدوله با آن شأن و شوکت فرعونی، و با آن مال و مکنت مهاراجهای، ذلیل، پریشان و درمانده شد و از آن همه حرص و ولع برای اندوختن مال، جز رخی زرد، دلی افسرده و خاطری رنجیده، چیزی باقی نماند.
عینالدوله در پایان عمر قرین حسرت و عسرت در سن هشتاد و چهار سالگی، در دهم آبانماه سال ۱۳۰۶ در تهران درمیگذرد و جسم بیجانش را در شاهزاده عبدالعظیم در جوار آرامگاه نیاکان به خاک میسپارند. مدتی پس از مرگش جز سگهای شکاری ویلان و بیصاحب در اطراف خانه و بیغولههای باغ تقسیم شدهاش، چیزی دیده نمیشود.
در طول تاریخ، مستبدین سرنوشت تلخ و ناگواری داشتهاند، بعضاً دست به انتحار زده و از رویارویی با مردم شرم دارند. زندگی و حاکمیت آنها متاسفانه مورد اعتنای دیگر همفکرانشان قرار نمیگیرند. به قول مردم:« ظلم پایدار نیست و عاقبت ستمگران بسیار شوم و قابل ترحم است.»
پانوشتها:
۱-پیش درآمدی بر استبدادسالاری در ايران، دکتراحمدسیف.
۲-عینالدوله و رژیم مشروطه، مهدی داودی
۳-تاریخ اجتمایی ایران، مرتضی راوندی
*هرگونه برداشت و تلخیص از مطالب این تارنما بدون ذکر منبع ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.
برچسب ها
حسین خداکرمی , عینالدوله، , هفته نامه منطقهای سیمره،
به اشتراک بگذارید
https://avayeseymare.ir/?p=14555
تعداد دیدگاه : 0
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.