توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 11670
  پرینتخانه » پیشنهاد سردبیر, فرهنگی, یادداشت تاریخ انتشار : ۲۹ دی ۱۴۰۰ - ۹:۰۰ | | ارسال توسط :

فراق یار در باورم نمی‌گنجد

فراق یار در باورم نمی‌گنجد
هرگز باورم نمی‌شد روزی اسحاق برود و من پس از او برای او بنویسم؛ حتا تا روزهای آخر که در بخش مراقبت‌های ویژه‌‌ی بیمارستان با او تماس تلفنی داشتم، با همان صلابت کلام و شوخ‌طبعی همیشگی خود حرف می‌زد و انگار نه چیزی اتفاق افتاده و نه حادثه‌ای در راه است.

حالا مانده‌ام در فراق آن «بالانشین ابرهای زایا» چه بنویسم؟ همه‌ی ذهنم پر است از اسحاق و خاطره‌های با او بودن. تمام نوجوانی و بخش عمده‌ی جوانی‌ام در کنار او و با او معنای بودن پیدا کرد آن‌گونه که رفتار، اخلاق و شخصیت اجتماعی و حتا فردی‌ام پر شد از او و من اینک عاجز از درک سهمگین‌ترین دلالت‌ها نمی‌دانم از کجای انبوده خاطره‌هایی بنویسم که یک لحظه از من جدا نمی‌شوند؟.
«شوپنهاور» می‌گوید: زمان دو نیمه دارد، نیمه‌ی عینی که صورت شهودی به خود می‌گیرد و به ناگزیر می‌گذرد و نیمه‌ی ذهنی که پا برجا می‌ماند و خاطره می‌شود.
درست است که به تعبیر«دومنتن»: مرگ فصلی است از نظم کائنات و حیات جهان ولی بسیار دل‌آزار است که به ناگاه توفانی توفنده درگیرد و با آن، دروازه‌ی دیگری گشوده شود و انسانی را در اوج بلوغ اندیشگی به خود بخواند آن هم در شرایطی که آثاری ناتمام از او در غبار تنهایی، حسرت‌زده‌ی اویند بی هیچ چشم‌اندازی از آینده.
اسحاق در حقیقت از استعدادهای درخشان زمان خود بود؛ هنرمند و طراحی که در چهادره- پانزده‌ سالگی جدول‌های کلمات متقاطعِ طراحی شده‌ی او در حالی که یک جوان شهرستانی بود در یکی از معتبرترین مجله‌های وقت یعنی سپید و سیاه چاپ می‌شد و پیش از آن هم در آشفته.
او پای‌مردی بود که هیچ ناملایمی حریف اراده‌اش نشد، زیر هیچ باری هرچند گران، قد خم نکرد؛ اصلاً اهل پا پس کشیدن نبود؛ عمری را نه از پای نشست و نه آرمید.
نیچه گفته است: زندگی به تن خویش نه خیر است و نه شر، بسته بدان که صرف کدامش می‌کنید خیر و شر را مقام و مأواست. این‌که به کفایت زیسته‌اید، بسته به اراده‌تان است و نه شمار سالیان عمر و اسحاق به‌درستی که زندگی را به سر حد کفایت و کیفیت رساند؛ کیفیتی که به قول یک فیلسوف تا نخستین مبادی و واپسین مرز را هم آکند؛ با ارثیه‌ای از اخلاق، ادب، دانش وبینش، دقت، انضباط، یک‌رنگی، طبع لطیف در عین صلابت کلام، پژوهش با نمونه‌ی گران‌سنگ«دستورنامه و فرهنگ واژگان زبان لری» و … همراه با این همه، برآوردن فرزندانی به شایستگی.
به‌راستی چه می‌شد اگر ضربان‌های قلب، زبان داشتند و لحظه‌هایی را روایت می‌کردند که ذهن تو به وجودشان مفتخر شده است!
چه می‌شد اگر واژه‌ها می‌توانستند زبان زخم‌های کاری را ترجمه کنند که تا عمق وجودت را به اشک و آه نشانده‌است و…
کلام آخر با اسحاق: ای عزیز راه برای سفر و مسافر کماکان باز است، سفر ادامه دارد، منتظر بمان چون روزگاران با هم بودن.

نویسنده : صادق سیفی | سرچشمه : سیمره608(21 دی‌ماه1400)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.