توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 12267
  پرینتخانه » شعر و داستان تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ - ۸:۱۳ | | ارسال توسط :

عشق

عشق
در شبی توفانی به خانه‌ات ریختند و  همه‌ی خاطره‌ها و یادگارهای عشق‌مان را با خود بردند:
انگشتر و گردن‌بند و الگنو
روبا و نجوا و لبخند و امید و آرزو …
در غروبی غبارآلود
در یکی از خیابان‌های اصلی شهر
بر سرت ریختند و
کیف دستی‌ات را
که آخرین شعر مرا در دل داشت
با خود بردند
در زندان نیز
نامه‌ها و
بوسه‌ها و
عطرها و
عکس‌ها و
امیدها و
آرزوها و
روزهای ما را با خود بردند
ولی اما … اما
نه در خانه
نه در خیابان و
نه در زندان
نتوانستند عشق ما را بربایند!
نویسنده : شیرکوه بی‌کس | سرچشمه : سیمره614(4 اسفندماه1400)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.