Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
آخرین اخبار »
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
شناسه خبر : 12594
پرینتخانه » شعر و داستان
تاریخ انتشار : ۰۹ فروردین ۱۴۰۱ - ۱۳:۰۵ | | ارسال توسط : مدیر سیمره
شعری از دکترمهتاب سالاری
و خدایان سرنوشت
جای مُهری باستانی را
نشستند و بریدند و دوختند
به پریشانی پیشانیت
همان شبی که زوزه میوزید
و تو در ضجههات حل میشدی
و حنا
بند به بند
انگشت اشارهات را گِل میگرفت…
امروز
بادهای ولگرد
تمام تو را زوزه میکشند
و اشارهی انگشتت را دفن میکنند
تو
در قلعهای که هفت حصار…
سنگ نوشتت را مرور میکنی
و کودکیات را آه میکشی…
و فردا
زمین تورا میروید
در هیئتی اسطورهای
که ریشه گُلوَنی سبزش
در باد میرقصد
تو کِل میکشی
و مخملکوه را شیر میدهی…
برچسب ها
دکترمهتاب سالاری،
به اشتراک بگذارید
https://avayeseymare.ir/?p=12594
تعداد دیدگاه : 0
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.