امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
شاعری در میانهی سنت و تجدد
، که آن ایام «هدایت» و «جلال» و دیگر بزرگان گذرشان حتا برای یکچند به حزب میافتاد. سال بعد هم یعنی یک سال پس از اقامت در مرکز -تهران- دفتر شعرِ «شبگیر»ش را که مجموعه سرودههای سیاسی آن ایام اوست، چاپ میکند.
ابتهاج جز همان حزببازی ایام جوانی و التهاب به گرایشهای ایدئولوژیک آن روزگار، نه در درگاه کسی مدیحهسرایی کرد و نه شاعر بارگاه و دستگاهی شد. او به معنای راستین، شاعر عشق و مردم بود، بیآنکه شعرش را در پردههای تودرتوی کنایه و استعاره بپوشاند. شعر ابتهاج نه شعری عامهپسند است و نه هم شعری که در چارچوب و تنگنای فهم خواص قرار بگیرد. هرگز اهل افادههای روشنفکرمآبانه نبود، که چونان برخی از همنسلان و معاصرانش به گونهای رفتار میکردند که گویی جهان بدهکار آنهاست و مبتکرانه ژستهای فاضلانه خرج میکردند و از شعر ابزار و بهانهای برای افادهگوییهای کِشدار خود میساختند و یا چون پارهای از شاعران همروزگار خود، مدام از لب و بوس و کنار میگفتند. روزگاری که شعر یا اسباب طرب و خوشگذرانی اصحاب عیش بود و یا شعرشان برآیند و بیانگر لحظات شب و خلوت و میکده و عشقورزیهای شبانه بود یا چونان شاعران ماضی، سر از کاخها و کوشکهای شاهان و قصرها و دارالخلافهی خلیفگان و دربارِ امرا و دولتمردان در میآورند و به ستایش ارباب قدرت میپرداختند. در شعر سایه، مجالی برای عشق ورزیهای ایام جوانی و خواهشهای تن و بدن نبود. او روایتگر دخترکانی بود که با چرک و خونِ زخم سر انگشتهایشان در قفس تنگ کارگاههای قالیبافی و … جان میکندند.
ابتهاج، راوی یاران دربندی بود که پس از آنکه به اشارهی محمدعلی شاه، لیاخوف روسی، مجلس مشروطه را به توپ بست یا چون نویسندهي چرند و پرند(دهخدا) به غرب گریختند و آوارهی غربت شدند، یا گروه گروه به تبعیدگاه خارک فرستاده شدند و یا مانند میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین بزرگ، در باغشاه در برابر چشمان وقیح شاه به دار آویخته شدند، تا شاهِ مشروطهکُش به ریش همهی روشنفکران مشروطهخواه قاهقاه بخندد.
ابتهاج برخلاف برخی شاعران هم روزگارش چون حمیدی شیرازی، که فارغ از همهی مصائب سرزمیناش، آن هم در زمانی که وطن، مورد هجوم اردوی متفقین قرار گرفته بود، سرگرم عشقورزی با معشوق بود، هموکه شاملو او را بردار شعر خود آونگ کرد، با شعر کاروان که اسفندماه ۳۱ برای جشن تولد بیست سالگیِ«گالیا» دختر ارمنی که معشوقه ایام جوانیاش بود، نامش بر سر زبان افتاد.
ابتهاج، نخستین دفتر شعرش که مجموعهای از چندین غزل است را در سن ۱۹ سالگی و با نام «نخستین نغمهها» در مهرماه ۲۵ در رشت چاپ کرد و به دنبال آن با انتشار دو مجموعه شعر«شبگیر» و «سیاهمشق» که همزمان با کودتای اَمُرداد ۳۲ چاپ گردیدند، نامش بر سر زبانها افتاد، شهرتی که تا سالها بعد همچنان ادامه داشت. این نامآوری به تعبیر صاحب «تاریخ تحلیلی شعر نو»؛ «به سبب خصلت دوگانهی این کتاب یعنی خصلت نوقدمایی و خصلت سیاسی آن است.»(تاریخ تحلیلی شعرنو، ج ۱، ص۵۸۸)
ابتهاج اما به عنوان یکی از چهرههای شاخص غزل معاصر و در میانهی غزل سنتی و نو قرار میگیرد. غزل، که با سپری شدن چهاردهه فراز و فرود و خلق جلوههای بدیع و متنوع سبکی و گستردگی خود سبب شد تا نصف این قرن کجآیین، میراثدار هنوز شعر شود. (غزل معاصر و زمینههای شکلگیری آن، محمدکاظم علیپور، مجلهی شعر، ش۴۶، خرداد۸۵، ص ۶۱)
در غزلیات سایه، تغزل و اجتماعیات در پیوند و گرهخوردگی با هم به سر میبرند. با اینکه عشق در غزلیات سایه عشقی متافیزیکی نیست و حتا نسبت به نیماییهایش نیز گرایشهای رومانتیکی کمتری دارد، اما با توجه به آن پیوند و گرهخوردگی که در اندیشههای تغزلی و اجتماعیاتش دیده میشود، او را باید به نوعی دنبالهروی فرخی یزدی دانست؛ گرچه زبان شعرهای فرخی زبانی بیپرده و ابهام و آمیخته به صراحت و سادگیاند و عریانوارگی و شعارگونگی کلام فرخی سبب شده است تا زیر عنوان اشعار سیاسی تعریف شود اما شعر سایه در تلفیق و پیوند صراحت و ابهام و با تاکید بر کلامی فصیح و فخیم و زبانی منسجم و پرصلابت، شعرش از ورطهی غلتیدن به ابتذال در امان بماند. با این همه، سایه در غزل، دغدغهی سنتشکنی ندارد و نوجویی و نوآوریهایش محافظهکارانه است و با همهی استحکام و انسجام غزلیاتاش، برای دستیابی به افقهای نو و کرانههای تازه، تلاش و تکاپوی چندانی نمیکند و چشمانداز و افقهای تازهای به روی شعرش نمیگشاید و چون سایه میلی شگفت به سنت دارد، غالب اشعارش هم تعلق و تمایلی به تازگی ندارند، گرچه بعدها دست به نوجویی و نوآوریهایی البته در شکل ذهنی شعرش میزند و با همهی بستگیاش به سنت، بهویژه به سبب آنکه غزل تنها قالب شعر کلاسیک ماست که بسیاری از شاهکارهای شعر فارسی در این قالب سروده شدهاند و به همین خاطر که غزل بخشی از حافظهی قومی و ملی ماست، موجب شده تا شعر سایه با اقبال عمومی مواجه شود.
ابتهاج، از جهاتی در میانهی غزل نو و در حوزهیِ شعرِ رومانتیکِ نیماییِ شاعرانی چون توللی و نادرپور که جریان غزل تصویری و تغزلی را به راه انداختند و با کمی فاصله با شفیعیکدکنی که از پیشروان غزل نو است و جز اولینهایی بود که به شعر نو پیوست. کدکنی، اما با گرایش به رمزگونگی و بیان سمبلهای تاریخی و رویکرد به اسطورههای تاریخی، اجتماعی به ویژه در میانهی دههی ۵۰، آثار درخشانی را سرود، گرچه توللی بیش از نادرپور پایبند به سنن و اسلوبهای کهن غزل سنتی است و نوآوری را تنها در حوزهی ترکیبات و استعارات عاشقانه و رومانتیک با مضامین عشقی و سوزناک جستوجو میکرد و نادرپور هم در کاربرد تصاویر غنایی، دست به فضاسازیهایی تازه زد، اما به همهی جلوههای جذاب و زیبای شعرش، به دلیل عدم پیوند با عناصر عمیق فرهنگی و فقدان جوهرهی ناب شعری، در سطح همان تصاویر زیبا، اما سطحی و نازل متوقف میشود. ابتهاج در میانهی این جریان، با شاعران نوگرای بعد از خود همچون بهبهانی، منزوی و بهمنی قرار میگیرد.
گرچه پیش از آنها کدکنی آثار درخشان و شکوهمندی در غزل نو اجتماعی ارایه داد، اما با چاپ و انتشار مجموعهی (رستاخیز) بهبهانی و به نوآوریهای مداوم که بعدها در حوزهی غزل دست زد، به ویژه که برخی او را شایستهی عنوان (نیمای غزل) دانستند. سیمین با پشتکاری در نوآوری به سوی شایستگیِ عنوانِ (نیمای غزل) گام برمیداشت و با تاکید بر مضامین عاشقانه اما عریان و مبتنی بر حس و لذتجویی زنانه، به عنوان بارزترین نمایندهی اورتیسم زنانه در غزل آثاری درخور ارایه داد.
در شعر «منزوی» نیز غزل از جان و جهانی رومانتیک و عاشقانه بهره میبرد و همین موجب تا شدت نگاه و گسترش تماشای او از وسعت و چشماندازی فراتر از چهارسوی اندیشه رومانتیک او نرود. در شعر سیمین هم با همهی جایگاهش «غزل نو» فاقد بنمایههای عمیق اندیشگی و فکری است.
ابتهاج، به هر حال در میان چهرههای شاخص غزل میانه و نو جایگاهی ویژه و سزاوار دارد و با اینکه میل و تمایلی شگفت به کهنگی و سنت دارد، اما به سبب روحیهی تغزلی و اجتماعی و شیدایی و والگی در برابر اشعار بزرگان و پیوند عمیقش با سنت و تازگی، در میانهی غزل سنتی و نو در نوسانی مداوم به سر می برد. با این همه و جدای از برخی پیدا و پنهانهای روزگار جوانی و گرایشات ایدئولوژیکی و پیوستن به حزب، شعر نو ابتهاج در سالهای پر تب و تاب نیمهی دوم دههی ۲۰ تا پیروزی کودتاگران و سرنگونی آرمانهای ملت و سقوط دولت ملی مصدق، نمونهی بارز شعر سانتی مانتالیستی است که بر ویرانههای جنبش مشروطیت سر بر آورد. در این میانه، فقط نیماست که به سبب صبوری و شکیباییاش از یک طرف و دانش وسیعش از سوی دیگر، کار خود را بیتوجه به خواست اکثریت توده پیش میبرد، بی آنکه ناآگاهی توده او را دچار سرخوردگی و وادادگی بکند و به تعبیر شمس لنگرودی؛(دیگران، یا هم چون خانلری، توللی، گلچین گیلانی، نادرپور، ابتهاج و ..ِ. – به پاس همدلی و همپایی و همراهی با اکثریت عامه و یا به دلیل کماستعدادی و ناتوانی- در نوآوری محافظهکاری میشوند( که طبیعتاً اقبال عام هم مییابند)؛ و یا هم چون هوشنگ ایرانی، از تودههای بیسواد و کمسواد مردم میبرند؛ و تند و عصبی دست به کودتا و(سلاخی بلبل) میزنند (که طبیعتاً مسخره عام و خاص میشوند).
شعر سایه، نسبت به پیشتازان شعر نو- بهزعم صاحب (تاریخ تحلیلی شعر نو)- یعنی تقی رفعت، شمس کسمایی، ابوالقاسم لاهوتی و جعفر خامنهای در جایگاه بالاتری از آنها قرار نمیگیرد و پیشرفت چشمگیری نسبت به شعر آنها ندارد. شعر این پیشتازانِ نخستین، به عنوان اولین نمایندگان جنبش ادبی که از دل مشروطیت سر به آورده بود با دخل برخی ارفاقات و با همهی ضعف جوهرهی شعرشان به عنوان آغازگران را میتوان با دیدهی اغماض نگریست، اما شعر رمانتیسیستهای دههی ۲۰ با این که عامه کمسواد از سرودههایشان استقبال کردند و شعرشان با اقبال عمومی عامه مواجه شد، اما به دلایلی شعرشان در آن دورهی پر تب و تاب، دیگر سادهلوحانه مینماید و شعری پذیرفتنی نیست.
گرچه به اعتقاد مولف (تاریخ تحلیلی شعر) معضل شعر رمانتیسیستهایی چون سایه را با همهی کمعمقی شعرشان نمیتوان دربست ناشی از کمسوادی آنها دانست، چرا که گناه اصلی را باید بر گردن و گردهی همان رهبران فکری و گردانندگان کبوتر صلح دانست که دیدگاههای زیباشناختیشان کهنه و پوسیدهتر از آن بود که دریچهای به فردایشان بگشاید و شاعر را با همان دیدگاههای ایدئولوژیک و ادبیات متعهد به همپایی و همراهی و همزبانی با خیل تودههای ناآگاه و اکثریت کمسواد سوق میداد و ملزم میکرد، چرا که به اعتقاد ایشان در زمانهای که مردم محروم در فقر و گرسنگی به سر میبردند و همفکران و همرزمان شاعر یا در بند بودند و یا در تبعید، پرداختن به شعر نو، نوعی فریبکاری و بازی بورژواییِ غیرمتعهد و رفاهزده و بیدرد تلقی میکردند. به اعتقاد اینان شاعر باید همزبان توده سخن بگوید و با زبان توده بسراید. این طرز فکر و تلقی منزلت و جایگاه رسالتِ راستینِ شعر را تا حد فهم توده پایین میکشید و تنزل میداد.
تی. اس. الیوت در کتاب «فرهنگ» با اعتقاد بر این گفته که وظیفهی شاعر مترقی و پیشرو آن است که به توده و مخاطبانش کمک کند تا به سطح تعالی برسند، نه این که خود را در سطح آنها پایین بیاورد. هنرمند پیشرو باید به توده آگاهی ببخشد و آنها را وادار به تفکر و اندیشیدن کند، نه اینکه خود را به سطح فهم آنها تنزل دهد. اگر توده کمسواد و ناآگاه است باید آنها را به سمت اندیشهورزی و تفکر سوق دهد. الیوت معتقد است وظیفهی منتقدین است که با رمزگشایی و در نقش یک پل ارتباطی بین متن و مخاطب عمل کنند.
هنرمند، اگر برای فهم بهتر اثرش، شعرش را همه فهم کند، آنها را در همان سطح متوقف کرده، در حالی که باید او کار خود را بکند و توده هم تلاش کند تا به سمت متعالی بودن گام بردارد. با ساده کردن اثر هنری، نمیتوان به مخاطب کمک کرد، باید آنها را برای اندیشیدن و تفکر کردن آماده کرد و این، هم وظیفهی همهی رسانهها و هم تعهد و مسئولیت هنرمند است.
کبوتر صلح و حزب و ایدئولوژی حزبیِ گردانندگان تا آنجا مداخله میکردند که در نیمهی دوم دههی ۲۰، لاهوتی به ملکالشعرای توده تبدیل شده بود. در اوج سالهای مبارزات سیاسی و رشد احساسات و هیجانهای تبآلود جامعهی جوان ایران که آرام آرام داشت چشمانش را به جهان و اتفاقات آن میگشود و به جای دیدنِ این جهانِ جدید که هر روز خبر تازهای از آن به گوش میرسید، نگاهشان را معطوف به سیاست و انقلاب میکرد و به سبب وجود فضای پر تب و تاب و جوِ سیاستآلود حاکم، احساس گناه و تعهد در هنرمندان به ویژه شاعران حزبی آنها را بیتاب کرده و گردانندگان کبوتر صلح بسان دفتر سیاسی حزب و در کسوت «پاپِ» حزب، برای شاعران رومانتیک و سانتیمانتال عضو حزب که بهورطهی عاشقانهگویی و تغزلطلبی افتاده بودند، مغفرت کرده و از حزب و سردمداران حزبی بخواهد تا با دیدهی اغماض از گناه غزلگویی ایشان در گذرد و آنها را به راه راست هدایت کرده و رهبران حزب، گناه شاعران را بر آنها ببخشایند و توبه ایشان را بسان خدایگان بپذیرند. آنگونه که در مجلهی کبوتر صلح دیده میشد.
ابتهاج در مقدمهی سراب قول میدهد که زین پس دیگر شعر سانتیمانتالیستی و احساسی نسراید؛ اما در حد همان قول باقی میماند، چرا که اندیشه و حس غیررمانتیک هنوز در او نهادی نشده و هنوز نتوانسته بود شعر خود را از بند احساسات و عواطف رمانتیک و سانتیمانتالیست رها کند و تنها زیر تاثیر کبوتر صلح و دستورات حزبی، به سوی آینده و دیگر نشریات حزبی، تصمیم گرفته است از آن به بعد شعر رمانتیک نسراید و تنها رهآورد این دستورات حزبی رشد و تغییر و تحول در شعر سایه از شعر«سراب» تا شعر«شبگیر» در حد شعری چون «گالیا»ست، بی هیچ تغییری در زبان و حس و حال و عواطف شاعرانه.
و به قول شمس لنگرودی:« و چیزی اگر تغیر کرده باشد، فکر شاعر است. خود شاعر دست نخورده باقی مانده است؛ خانه همان خانه است، مستاجرین عوض شدهاند و هر لحظه ممکن است مستاجرین سابق برگردند. چنان که چنین نیز شد.»(تاریخ تحلیلی شعرنو- شمس لنگرودی، چ اول، صص ۶۰۳-۶۰۴)
با شکست نهضت ملی و کودتای ۲۸ اِمرداد و حکومت اختناق پس از کودتا، شاعران با حسرت و تلخکامی به سرودن پرداختند. شبگیر، گرچه مهمترین کتاب شعر سال ۱۳۳۲ است و این کتاب ناظر بر این واقعیت تلخ و تکان دهنده و برآیند و بازتاب جامعهی ایرانی و نمایندهی تام و تمام فرهنگ و جامعهی آن روز ایران است یعنی جامعهی فرهیختگان ایرانِ- همان اقلیت رهبریِ فکری و عاطفی ملت سال ۱۳۳۲- سال کودتا، و سایه ، بی آنکه به عمق فاجعه پی برده باشد، چشم به دهان رهبران حزبی و انقلابیهای دوآتشه دوخته و خوشبینانه و با همان نگرش سانتیمانتالیستی میپنداشت اوضاع بر مراد آنها پیش خواهدرفت، غافل از آنکه پشت دیوار زمان و در همسایگی آنان، کودتاچیان خوابی دیگر برای ملت تدارک دیدهاند، که به فهم رهبران حزب و مدیرانِ کبوتر صلح نمیرسد و در این میانه حق با«مرغ مرگ اندیش» شعر او و دیگر دیرباوران نهچندان خوشبینی چون«نیما»ست که بر خلاف خوشباوری و خوشاندیشی رفقای دو آتشه و انقلابیشان است که سایه، خوشبینانه به سخنگوی طرز فکرشان تبدیل شده است و امیدوارانه برایشان در کوس خوشباوری میکوبد و در نُهفت پردهی شب، نوید روزهای خوش آینده را میداد:
در نهفت پردهی شب
دختر خورشید
نرم میبافد
دامن رقاصهی صبح طلایی را…
دشمنان مردم و دولتهای استعماری با صبر و شکیبایی طرح دیگری میانداختند. اینان که از سالهای پایانی نیمهی نخست دههی ۲۰ تا ۲۷ اَمرداد ۳۲ بر سر تقسیم و تصاحب منابع ایران، دچار اختلافها و جدالهای استعماری میان خود بودند و در یک تضاد آشتیناپذیر به سر میبردند و نه نگرانی چندانی از سوی احزاب سیاسی و رهبران انقلابی آن داشتند و نه هم برای رهبران جریانهای سیاسی و مبارزان راه قانون و حرکتهای اصلاحیِ در چارچوب قانون احترام قائل بودند. جدال این دول استعماری بر سر تقسیم ایران و تصاحب منابع آن تا چند روز قبل از کودتا ادامه داشت و سرانجام پنهانی برای سرنگونی دولت ملی مصدق به توافق رسیدند و در مدت یکروز کودتاچیان از لانهها و مخفی گاههایشان به درآمدند. رهبران انقلابی و اصلاحی ایران هم، نه خطر را احساس کردند و نه هم اوضاع و شرایط بغرنج آن را درک کردند و ناگهان به طرفهالعینی همهی رویاها و آمالها و آرزوهایشان را بر باد دادند.
روز ۲۷ اَمرداد، مردم با آمدن به خیابان و با شعار زندهباد مصدق به دفاع از نخستوزیر محبوبشان پرداختند. بعدازظهر همان روز وقتی مردم یکی یکی به خانههایشان بازگشتند و تظاهرات آرام آرام فروخوابید، جماعت اوباش و باجگیرهای خیابانی همراه با پااندازها و فواحش و لکاتههای سیاسی و خیابانی در کنار ارتشیان دونپایه به خیابان ریختند و به دنبال آنها جماعت جاهلان راهی خیابانها شدند و هلهلهکنان با شعارهای جاویدشاه کف و کِل میکشیدند. در حالی که خیابانها به قرق اوباش درآمده بود، مصدق با انفعال در کاخ نخستوزیری به تلفن کردن به این و آن، فرصتها را تباه میکرد و با خوشخیالی، زمان را از کف میداد. در حالی که صبح روز ۲۸ اَمرداد، حلقهی اوباش و فواحش و ارتشیان ردهپایین به تظاهرات در خیابانها ادامه داده و به دفاع از شاه فراری، شعارهای زندهباد سر میدادند، رهبران حزب توده هم، همچون مصدق نه دستوری صادر کردند و نه پیامی برای مردم دادند. حزبیها و رهبرانشان منفعلانه به تماشای تاراج دفاترشان توسط حلقهی اوباش و ارازل نشستند و ناگهان هجوم اردوی اوباش به سرکردگی شعبان جعفری و دیگر اوباش، خیابانها و میدانها و چهارراهها را به تسخیر خود درمیآوردند. سرانجام ساعت ۳:۴۰ بعدازظهر ۲۸ اَمرداد ۳۲ و در میان سکوت و انفعال حزب توده و مردد بودن و استیصال دفتر نخستوزیری و ناباوری مردم، زاهدی سقوط دولت ملی مصدق و نخستوزیری خود را از رادیو اعلام کرد و به یک چشم بر هم زدن از آن همه هیاهو و غوغای زندهباد مصدق و شور و اشتیاق مردم جز ردِّ خاطراتی زخمی و کمرنگ در ذهنها چیزی باقی نماند و حاصل آن همه تکاپو و تلاش به یک اشارهی کودتاچیان از بین رفت:
وز نهانگاهِ سیاه خویش
می سراید مرغ مرگ اندیش
چهره پرداز سحر مرده ست
چشمه خورشید افسرده ست
می دواند در رگ شب
خون سرد این فریب شوم (سایه)
دیگر همه چیز تمام شده بود و به قول م. امید :
مشتهای آسمان کوب قوی
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان یا آشکار
کاسه ی پست گداییها شده است (اخوان)
عصر خفقان و اختناق با حمایت و پشتگرمی کودتاچیان آغاز شده بود و شاه جوان و گریخته از وطن، اینک به کشور بازگشته بود. دورهای تلخ و گس و کشنده و فریبنده شروع و زمستانی سوزان بر فضای وطن سایه انداخته بود.
*هرگونه برداشت و تلخیص از مطالب این تارنما بدون ذکر منبع ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.
سایه، , شاعری در میانهی سنت و تجدد، , محمدکاظم علیپور، , مرگ هوشنگ ابتهاج، , هفته نامه منطقهای سیمره،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.