امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
دستهای ملخ در مزرعهی پنجپَر
این عنوان ارتباطی تنگاتنگ و حساب شده با شخصیتهای هر دوازده داستان دارد. در ادامه، روی شخصیتهای زن که در بیشتر مواقع برخلاف لایههایی که از نام مجموعه استخراج میشود، افرادی در حال فرو ریزشاند، درنگ خواهیم کرد. همچنین گیاه یا گل پنجپر حاوی نمادهای دیگری است که از حوصلهی این بحث خارج میباشد و آنچه در تببین وضعیت این مجموعه داستان بود به ایجاز آمد.
در گفتوگویی که با مجموعه داستانی پنج پر داشتم با این پرسش مواجه شدم که پرسش اساسی مرجان مردانی در تبیین درونمایههای این مجموعه داستان چیست؟
در هر دوزاده داستان
– سهشنبههای حیات انجیر
– هیچ زنی نمیمیرد
– سکوت و بیقراری
– شباهت عجیب دو ژن
– ماه روی تاری پوسیده
– آوار یک اتهام
– طعم گَس پاییز
– خفگی مدام لحظهها
– آواز آخر
– پنجپر
– میترسم باد چشمهایش را ببرد
– خال روی چانه
با زنهایی مواجه هستیم که یا قربانیاند یا ارگانی منفعل از جامعه مردسالارند.
داستانها رازی را پنهان نکردهاند یا به توانستگی وارونه جلوه دادن ابژهها دست پیدا نکردهاند.
عشقی که در هر دوازده تم، بودگی دارد به قول ابراهیم حاتمیکیا؛ خلسهی لذتبخشی را به مخاطب پیشکش نکردهاست.
تغییر به مثابهی کاتارسیس را به همراه ندارد و در وضعیتی از ماندگی دست و پا میزند به عبارتی نویسنده به کژ نگریستن نائل نگشته است؛
بهطور اتفاقی صفحهی۱۱۱ را باز میکنم، پاراگراف سوم را میآورم؛
«باید دلم را به دریا بزنم باید خودم را پیدا کنم. باید از او بپرسم. باید یهو حمله کنم که پاتک نزند. خیلی بیهوا و بدون فوت وقت گفتم: چرا آرمیس شبیه من نیست؟ چرا از من قایم کردی که دختر من نیست؟ رنگش زرد شد. لبهایش عین گچ دیوار سفید شد. به لکنت و پِت پِت افتاد. خودش را عقب عقب به متکای پشت سرش رساند و تکیه داد و گفت؛ این چه حرفیه؟ کی گفته شبیه تو نیست؟»
در اثر ادبی، در اینجا داستان به ویژه داستان کوتاه؛
– قناعت واژهها در روایت در ذیل خلاقیت هنری است؛
– کلمهها نمیتوانند منشی ولنگارانه داشتهباشند؛
– سکوت در متن به مثابهی خودداری در شهوت اسراف واژه است؛
-پرحرفی میتواند شالودهی اثر را بهطور جد تهدید کرده خواننده را پس بزند؛
اکنون صورتی پرهیزکارانه از این بند را بخوانیم؛
«باید دل به دریا بزنم. باید خودم را پیدا کنم. باید بپرسم یهو حمله کنم پاتک نزند بیهوا گفتم: چرا آرمیس شبیه من نیست؟ چرا از من قایم کردی که دختر من نیست؟ رنگش زرد شد. لبهایش مثل گچ، به متکای پشت سرش چسبید و گفت؛ ک ک ک ک کی گفته»؛
– در «عین گچ دیوار سفید شدن» در کنار اینکه وجهی از بینامتنیت، وجود دارد مانند«دل به دریا زدن» و در قناعت کلمات و رساندن مقصود به مخاطب، موجد است ولی از پرگویی «دیوار» و «سفید» رنج میبرد و آنچه در این زبانزد مورد نگر است مانند گچ سفید شدن است که ایضاً گچ خود کلمه سفیدی را تداعی میکند و متن راه میدهد که این کلمه نیز به کناری گذاشته شود.
– اصل نگو- نشان نده در داستان را بسیار شنید
هایم و بهتر است این اصل را از طرز شعاری آن خارج کرده به وادی انجام بکشانیم؛
آنجا که شخصیت مرد از برون افتادن رازی چندین ساله به لکنت افتاده بهتر است این لکنت در جان دیالوگ بدود و از بیان مستقیم آن توسط راوی که همانا نوعی از مداخلهگری و تقلیل است چشمپوشی شود.
بنا بر نقد تطبیقی همانطور که ژیل دلوز معتقد است؛ «آنچه در نشانه پوشیده مانده عمیقتر از تمام معانی آشکار است… آنچه که به ما خشونت را نشان میدهد غنیتر از تمام دستآوردهای خوب یا کار دقیق ما میباشد. به عبارت دیگر آنچه ما را به تفکر وا میدارد مهمتر از خود تفکر است.»
آنچه دلوز کوشش میکند در این چند سطر، بدان فرا روید جان ادبیت است.
گلستان حکایتی دربارهی قناعت دارد، سعدی با قناعت در استخدام واژهها، اسلوبی اتخاذ میکند که مخاطب را به شعف میرساند.
عارضهی اتلاف واژگان در کنار روایتهایی، مجموعه پنج پر را در سراشیبی یک گسست قرار داده و پدیداری رابطهای بر مبنای تفکر را میان متن و مخاطب، مخدوش کردهاست.
آرایه ی براعت استهلال یا شگرف آغازی یا حسن ابتدا یا خوش آغازی در علم بدیع از مشترکات نثر و شعر و داستان و دیگر متنهای ادبی است.
سلیقهی مرجان مردانی در آغاز داستانهای این مجموعه من را بر آن داشت تا در این باره، لختی قلمفرسایی کنم؛ آغازی میتواند اقبال داشتهباشد که به شکلی نمادین در خاطر مخاطب باقی بماند یا با یک حرکت آنی بتواند، خواننده را با تعدادی پرسش مواجه کند.
داستان ۱۹۸۴ اثر جرج اورول اینگونه آغاز میشود؛
«ماجرا از جایی شروع شد که ساعتها با نواختن ۱۳ ضربه، ساعت یک را اعلام میکردند»
این شروع شگفت البته مهیب کافی است یکبار خوانده شود تا در خاطر بماند.
با این پیش درآمد، سری میزنیم به نحوهی آغاز هر دوازده داستان مجموعه پنجپر؛
داستان سهشنبههای حیات انجیر
که به نظر میرسد عنوانی دیگر برای داستان شباهت عجیب دو ژن است اینگونه آغاز میشود؛
«دلم برای پدرم میسوزد باید همه چیز را برایش تعریف کنم حتی اگر خدیجه بدنم را سیاه و کبود کند. از کجا معلوم؟ شاید پدرم بیرونش کند و اصلا کارم به آنجا نکشد…»
آغازی که آمد یک مونولوگ است. مونولوگی که ایجاد پرسش و طرح معما میکند هر چند در«حتی اگر خدیجه بدنم را سیاه و کبود کند» ضعف تالیف مشهود است و گزاره، نیازی به واژه«بدنم»ندارد.
داستان هیچ زنی نمیمیرد
«من مقصر بودم. اگر میگفتم شاید الان زنده بود…»
این داستان نیز با یک مونولوگ و طرح معما کلید میخورد، گرچه در همین سطر نیز میتوان واژههایی را کنار گذاشت و موجزتر نگاشت.
داستان سکوت و بیقراری
«عکس باورهایم که نفوذ در او سخت بود، دهن باز کرد عین زخم چرکین، که ای کاش باز نمیکرد»
این داستان نیز مانند تجربههایی که از خوانش داستانهای پیشین داشتیم با مونولوگ کلید خوردهاست. درهمآمیختگی زبان محاوره و زبان معیار در کشمکش درونی با واژههای دهن و عین خودنمایی میکند افزون بر اینکه نوع سلیقه مولف در آغازهایی که تا بدینجا داشتیم ریتم را به سوی کندی سوق داده و کم کم به موجبات ملال دامن زدهاست.
داستان شباهت دو ژن
«مادرم مریض شد و در بستر افتاد. هیچکس نمیتوانست کمکش کند حتی تنها کسی مخفیانه و دور از چشم پدرم ملاقاتش میکرد.»
– پیروی از آغاز معماگونه
– حضور آشکاری از پرچانگی راوی در گزارهی نخست
داستان ماه روی تار پوسیده
«هیچگاه روژان از یادم نمیرود. در میان گلیم فرشی کهنه و وصله خورده با لباسهایی دریده، تن عریان و زخم خورده…»
داستان آوار یک اتهام
«… ترس از آبرو و زنده ماندن برایم ع
ین کابوس بود، تحت هیچ شرایطی دوست نداشتم زنده بمانم»
داستان طعم گس پاییز
«نه! امکان نداشت. باورم نمیشد. پس موهاش چی شده؟ ابروهاش؟ حتما اشتباه میکنم»
داستان خفگی مدام لحظهها
«وقتی به خودم آمده بودم که مرده بودیم» این روایت فلشبک قابل قبولی دارد گرچه از عارضهی شتابزدگی رنج میبرد.
داستان
«مثل باران بهاری آمد. روی زندگیام بارید و رفت.» یک آغاز که حاوی نشانه است، پاکیزه از ضعف تالیف.
داستان پنجپَر
«هر روز صبح در محل کارم روزنامه میخریدم و تند و تند روزنامه را پشت و رو کامل نگاه میکردم، دلهره داشتم منتظر پلیسها بودم که مرا در منزل یا محل کارم دستگیر کنند ولی خبری نشد.»
داستان میترسم باد چشمهایش را ببرد
«باورم نمیشود که بعد از این همه سال او را دیدهام و او مرا نشناخت»
داستان خال روی چانه
«بعد از آن خواب لعنتی که برایم به کابوسی تبدیل شدهبود به همه چیز مشکوک شده بودم حتی به تنها فرزندم، پارهی تنم»
آنچه از طرز مرجان مردانی در آغازهای داستانیاش به دست میآید؛
– روای اول شخص است
– راوی زن است
– اگر چه داستانها مستقل از هماند ولی آغازها جز در یکی دو مورد، دایرهی واژگانی محدود و نزدیک به هم دارند؛
– در تمام آغازها راوی آبستن از فوبیای بیآبرویی یا مرگ است.
– کشمکشهای درونی و در پیش گرفتن رویهای یکسان در آغاز، مجموعه پیش رو را از در حرکت بودن به نحو چشمگیری، بازداشته به عبارتی تمپو را پایین آوردهاست.
– زبان داستانها به دلیل سستی و ضعف عمده در بهکارگیری صحیح کلمهها در بیان بیقراریها، بیمها و سر درگمیهای شخصیتها از ناافتاده است.
– در مجموعه «پنجپر» شخصیتها به طرز عجیبی به سیگار علاقهمندند و به هر بهانه سیگاری میگیرانند بهطوری که سیگار در کنار واژههایی چون قهوه، انجیر و انواع دیگر درخت چون مو و چنار به موتیف تبدیل شدهاند؛
صفحهی ۱۹؛ اگر زحمت نمیشود سیگارم را با یک استکان چای بیاور؛
صفحهی۴۴؛ سیگارش را گیراند و پنجره اتاق خواب را باز کرد؛
صفحهی۴۴؛ سیگار دیگری گیراند؛
صفحهی۴۴؛ سیگار را برداشتم و با سیگار محمد گیراندم؛
صفحهی ۶۱؛ نمی دانم هدف از زیر سیگاری پر از قهوه چه بود؛
صفحهی ۸۰؛ سیگاری دیگر دستم داد سرفه کردم؛
صفحهی۸۰؛ سیگار سوم را روشن کرد؛
و…
در کتاب سال بلوا، عباس معروفی توانسته، بوسه را به یک شمایل تبدیل کند. آنهم در قالب داستانی مینیمال با بنیادی بومی (خرده روایت) در دل روایت مادر؛«حسینا گفت: میدانی اولین بوسه جهان چطور کشف شد؟»
دستهاش تا آرنج گلی بود گفت:« در زمانهای قدیم زن و مردی پینهدوز یک روز به هنگام کار بوسه را کشف کردند، مرد دستهایش به کار بود تکه نخی را با دندان کند به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز، زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد دید دستش بند است، گفت چه کار کنم ناچار با لب برداشت شیرین بود ادامه دادند.»
این نوع نگاه در حافظهی نگاه جمعی ادبیات گم نمیشود و بیتردید در صورت احتمال چنین رویدادی چیزی از نگاه کم میشود، گم میشود برای مرجان مردانی چنین نگاهی روا باد.
آواز آخر، , داستان پنج پر، , سولماز نصرآبادی , ماه روی تار پوسیده، , مرجان مردانی، , هفتهنامهی سیمره
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.