Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
آخرین اخبار »
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
شناسه خبر : 14683
پرینتخانه » اجتماعی, یادداشت
تاریخ انتشار : ۲۱ شهریور ۱۴۰۱ - ۹:۰۰ | | ارسال توسط : مدیر سیمره
خموش باش و خوش باش
شام دعوت بودیم بروجرد. عروسی رحیم پسر رحمانقلی بود. مینی بوس گرفتیم. خُرد و کلان بقچه و بستهها را گشودیم و کفش و کراسها را بیرون آوردیم و خودمان را نو نوار کردیم. قِنجْ و قشنگ رفتیم عروسی. یک جفت کفش ورلدکاپ طوسی نمره چهل و دو نو پوشیده بودم. جان میدادند برای بردن و برداشتن. از دور چشمک میزدند که بیا مرا ببر.
نصیحت مادربزرگ هنوز در گوشم طنین داشت که میگفت «کار ئِه قائِمی عیوْ نِمَکِه»۱ برای قائمی کار موقع نشستن کفشها را پشت پنجرهای که در میدان و معرض دید بود، قرار دادم. کفشها پیش چشمم بودند و خیالم آسوده. مجلس عروسی است دیگر، هم فال است، هم تماشا. مهمانها میآمدند و میزبانها میرفتند، آنها به مجلس و اینها به پیشواز. مهمانها نشستند و حرف به گردش درآمد. سخن سِیر کرد و کلام راه افتاد. سینیها بر سر دستها شدند. کبریتها بر لب سیگارها بوسههای آتشین زدند. آن موقع هنوز رسم بود که در مجالس سور و سوگ با سیگار از مهمانان پذیرایی میکردند. سیگار بیچایی هم که عیش منغص است و میل مکدر! استکانها از چای خالی و قندها در دهانها مزه کردند. کلهها داغ شد و هوش و حواس از منظورها و مرادها دور افتاد. سور بود و صدا بود و سرگرمی. دهل چی بر دهل میکوبید. سُرنازن «پُفْ»۲ کرده بود در ساز. زنها در خَمِش و مردها در چَمِش. بچهها در جست و خیز و شاباشچی در ریخت و ریز.
مجمعههای شام را که آوردند، جمعیت جان و جنبش گرفت. این شکم خیره چه بر سر آدمیزاد که نیاورد و نمیآورد. یکی صلوات فرستاد. یکی گفت بده. دیگری گفت بگیر. یکی گفت نوشابه نه دوغ. دیگری از بیرون داد زد که سه نفر یک مجمعه. شام شور و شادی مجلس را فرو نشاند. شَستها با چهارها دست به یکی کردند و آن کردند که افتد و دانی!
شام خورده شد. آخرین مجمعه که بیرون رفت سه نفر با یک صلوات محمدیپسند، وارد مجلس شدند برای جمعآوری هدایا. یکی اسمها و عددها را مینوشت. یکی پولها را میشمرد و سومی هم کیسهی پولها را دستش گرفته بود. یک لحظه چشمم افتاد لبه پنجره. جا تر بود و بچه نبود. در هول و هراس خوردن شام، زده بودند توی گوش ورلدکاپهای طوسی نمرهی چهل و دو. پول هدیه را داده و نداده بلند شدم. هرچه چشم گرداندم و سر چرخاندم و پر و پاچه مردم را نگاه کردم، خبری از کفش ها نبود. حیران و سرگردان چشمم به هر سوی در جستوجوی کفشها بود.
در آن حال تباهی و تلخی پیرمردی دستم را گرفت. گفت پریشانی پسر! «کُوشاتِه بُرْدِنَه»۲.گفتم آری. تازه پوشیده بودم. نو نو بودند. گفت هول نکن. هراسان مباش. خامی نکنی «بَزِنِیشْ وِه گالَه»۳. «جیقَلْدو داشتَه با»۴ جار نزن. در همان حال که دستم را گرفته بود آهسته در گوشم گفت. نگذار مجلس بفهمند که کفشهایت را بردهاند. خودت را «دیاری»۵ نکن. گفتم پس چکار کنم؟ گفت بِگَرد به انصاف خودت یک جفت کفش بپوش و برو گوشهای خودت را گم کن. یک نفر اگر بو ببرد که کفش نداری «مگر وا دمپایی دِرِسَه وِرگَردی!»۶.
پیرمرد قدِ کوتاهی داشت. جلیقه نیمداری روی پیراهن پوشیده بود. از این کلاه کامواییهای مثل عرقچین یکی روی سرش بود. سبک سنگین کردم دیدم بیراه هم نمیگوید. کفشها را نگاه کردم. یک جفت شبرون مشکی چشمم را گرفت. پوشیدم «اَخْت»۷ پاهایم بودند. در حالی که بقیه مردم مشغول هلهله و هیاهو بودند رفتم انتهای کوچه و در تاریک روشن دیوار منتظر پایان مراسم ماندم. میشنیدم که دو سه نفر دنبال کفشهایشان میگشتند. صدای کسی میآمد که میگفت:«حالا ئی توک پائییانِه بو سَرِ پاتْ»۸. ساعتی نگذشته بود که به بهانهی دوری راه خداحافظی کردیم و سوار مینیبوس برگشتیم. دزد نگرفته هم که پادشاه است!
پیرمرد راست میگفت آدم ضعفها و زدگی هایش را نباید جار بزند. گالَه زدن مشکلات نه تنها کمکی به حل آن ها نمیکند که جای زخمها و زدگیهای آدمی را میگذارد جلوی چشم همه. جار زدن دستت را برای اقدام و عمل میبندد. گفتن گرفتاری دارد. مردم هرچه کمتر بدانند، کمتر چون و چنین و چرا میکنند. ضعفها و زدگیها را باید در تاریک روشن زندگی پنهان کرد. رازی که رو شود و عیبی که عیان گردد آبی است که ریخته شده است، سخت است که بتوان بیگیر و گرفت رفع و رجوعش کرد. یادمان باشد که مردم از هراس ما برای خودشان هوس میسازند. به قول سعدی خسارت را نباید با کسی در میان نهاد تا مصیبت دو نشود یکی نقصان مایه و دیگری شماتت همسایه.
پیرمرد بروجردی زیبا گفت، خموش باش و خوش باش.
پینویس:
۱- کار از محکم کاری عیب نمیکند.
۲- دمیدن.
۳- کفشهایت را بردهاند؟
۴- تحمل داشته باش. خوددار باش.
۵- آشکار. معلوم. متشخص.
۶- مگر با دمپایی پاره به پا برگردی!
۷- اندازه.
۸- این دمپاییها را بپوش.
*هرگونه برداشت و تلخیص از مطالب این تارنما بدون ذکر منبع ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.
برچسب ها
خموش باش و خوش باش، , ماشا اکبری , هفته نامه منطقهای سیمره،
به اشتراک بگذارید
https://avayeseymare.ir/?p=14683
تعداد دیدگاه : 0
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.