توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Thursday, 4 July , 2024
امروز : پنج شنبه, ۱۴ تیر , ۱۴۰۳ - 28 ذو الحجة 1445
شناسه خبر : 24176
  پرینتخانه » اجتماعی, مقاله تاریخ انتشار : ۱۱ تیر ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۷ | | ارسال توسط :

خزانی که گذشت(داستان کرمی یاغی که پایانی نامعلوم دارد)

خزانی که گذشت(داستان کرمی یاغی که پایانی نامعلوم دارد)
عیاران ایرانی: این عیاری سبقه‌ي تاریخی آن در ایران به پیش از اسلام بر می‌گردد و پدیده‌ی اجتماعی معاصر نیست، خاص دوره‌ای هم نبوده است.

قبل از اسلام در شاه‌نامه در سمک عیار و در گشتاسب‌نامه‌ی اسدی توسی به شکلی انعکاس یافته است.
پس از اسلام و ورود به بطن مراودات اجتماعی اعتقاد شیعه‌گرایانه و وجه مشخصه امام علی(ع) به فتوت و مردانگی مبدل و شکل لوطی‌گری و عیاری بعد انسانی‌تر اجتماعی محورعام شد و مورد تکریم قرار گرفت و ارزش‌گذاری اجتماعی گردید.
این سیر در دوره‌های مختلف تاریخی سلسله‌های مختلف از صفویه تا زندیه دوره‌ی مشروطه تا پهلوی به شکل‌های مختلف از رویکردهای خاص برخودرار شد. مثلاً دوره‌ی دوم صفویه آن‌ها مرامشان فتوت و صوفی‌گری بوده، رشد یافت.
این نحله آرام آرام به‌دلیل شهرگرایی و شهرنشینی دوره‌ی پهلوی و خارج شدن سنتی شکل روستا محوری و ایجاد زیرساخت‌های سیاسی مدون باعث شد تا اثراتی که از مشروطه آزادی‌خواهی آن و یا خودنمایی‌های مختلف یک نحله قهرمان و پهلوان‌پروری شد که باعث آشفتگی اجتماعی و سیاسی بشود. در شمال جنگلیان، در جنوب دلواریان و در تهران به شعبان بی‌مخ خلاصه شود.

تحقیق حاضر بدون هیچ‌گونه تعصب و فارغ از هرگونه حب و بغضی نوشته شده‌است.

بیوگرافی کرمی:
در سال ۱۳۰۵ هجری خورشیدی به شماره شناسنامه ۱۳۸ حوزه‌ی دلفان در روستای کنونی «حاجی‌آبادِ» نورعلی، نوزاد پسری در خاندانی که به هوز «چته» معروف‌اند (چته یعنی یاغی و جوانمرد) دیده به جهان گشود. وی آخرین فرزند شاهمراد و گُل‌دانه بود‌‌‌. شاهمراد از طایفه‌ی نورعلی لَک‌زبان و گل‌دانه از طایفه‌ي قلایی و لُر زبان بود.
نام او کرم‌رضا فلاحی بود؛ ولی خانواده اسمش را با مخفف کرمی صدا می‌کردند. البته طبق قرائن و شواهد موجود سن کرمی ۵ سال بیش‌تر از سن شناسنامه‌ای اوست.
چندین روایت در ذیل آورده می‌شودکه علت جرقه های یاغی‌گری کرمی شده‌اند:

نخستین روایت: در سال‌های کودکی کرمی، مأموران وصول مالیات، از پدر بزرگ کرمی طلب مالیات می‌نمایند که پدربزرگ کرمی نمی‌تواند از عهده‌ی پرداخت مالیات برآید؛ لذا مأموران هم سیاه‌چادر را که همان خانه‌ی آن‌ها بوده، از جا می‌کنند و به جای مالیات جمع کرده به پشت اسب می‌بندند‌ و باخود می‌برند. کرمی کودکی هفت ساله است که نظاره‌گر بردن سیاه چادرشان است و پدربزرگ با دلی شکسته و آزرده در بین اسباب اثاثيه در هم ریخته قرآن را پیدا می‌کند و آن را به نوه‌ی دیگرش که برادر کرمی است، می‌سپارد. سپس با چشمانی پر از اشک و گلوی بغض‌آلود برای دادخواهی به نزدیک یک نفر از بزرگان منطقه می‌رود.، پیش از رفتن، کرمی را که برای او بی‌تابی می‌کند، باخود می‌برد. دربین راه دیالوگی بین پدر بزرگ و کرمی شکل می‌گیرد.
کرمی می پرسد: چرا گذاشتی سیاه‌چادر را ببرند؟‌
پدربزرگ: برای این‌که نتوانستم جلوی آن‌ها را بگیرم زورشان را نداشتم.
کرمی: چه کسی با این‌ها طرف می‌شود؟
پدربزرگ: هیچ‌کس
کرمی: آیا با تفنگ می‌شود جلوی آن‌ها را گرفت؟
پدربزرگ: آن‌کس ‌‌که تفنگ به دست بگیرد کیست؟
کرمی: من اگر بزرگ شدم تفنگ به دست می‌گیرم و درمقابل آن‌ها می‌ایستم.
پدربزرگ این حرف کرمی را جدی نمی‌گیرد و تنها به دور و دست‌ها خیره می‌شود‌.

روایت دوم:
مردی از روستای نزدیک روستای آن‌ها فوت می‌کند. کرمی ده ساله با مادرش که تنها بوده به فاتحه‌خوانی آن مرد می‌رود. صدای مویه(مور) زنان را می‌شنود که با گریه وزاری می‌خوانند (اَ دِرونی اَ داس پولا اَ ی نمیروع بعنع ها سا کولایع) یعنی آن کسی که با داس پولادی درو می‌کند بزارید خستگی در کند در سایه سایبان چوبی‌.
مویه دیگری می‌شنود که زنان می‌خوانند (اَ جفتیارع جفت مرانع مشت مشت رازیونع ع توم مشانع) ترجمه: آن کسی که با گاوها جفت می‌کنی و تخم رازیانه بر دوش می‌کاری …
کرمی بعد ازشنیدن خیلی مویه‌های دیگر در راه برگشت به مادرش می‌گوید من اگر بمیرم باید این گونه برایم مویه بخوانند؟و ادامه می‌دهد من نمی‌توانم به این شکل بمیرم.
مادر می‌گوید پسرم این رسم ماست وقتی کسی می‌میرد این شکلی برایش مویه می‌خوانیم.
(منبع شفاهی نرگس فلاحی برادرزاده کرمی )

کرمی شب‌ها فکر می‌کند با خودش می‌اندیشد و به ظالمان و مظلومین فکر می‌کند. دریک حادثه به‌خاطر زورگیری که ملک و زمین دایی‌های کرمی به دست خاندان دیگری می‌افتند و دایی‌های کرمی کشته می‌شوند. کرمی دیگر نمی‌تواند در خانه آرام بگیرد. (منبع مصاحبه با اقوام کرمی)

۲۵شهریور۱۳۲۰ محمدرضا شاه به جای پدرش رضاخان به حکومت می‌رسد که روز بعد ایران به اشغال سه دولت بزرگ درگیر جنگ جهانی دوم یعنی آمریکا وشوروی سابق و انگليس در‌می‌آید و اختیار از دست حکومت مرکزی خارج می‌شود و خان‌ها اختیار همه چیز را به دست می‌گیرند. هیچ حسابرس و نظارتی در کار خان‌ها نیست.در این شرایط کرمی پا به دوران جوانی می‌گذارد.سه سال بعد از حکومت محمدرضای جوان در منطقه‌ی دلفان فردی به نام مظفر از مالکان می‌باشد مردم دلفان را جمع می‌کند و تفتگی به دست می‌گیرد و مردم را می‌ترساند و دربین آن‌ها رعب و وحشت ایجاد می‌کند. با صدای بلند می‌گوید این تفنگ برای تنبیه افراد است که از قضا کرمی در این جمع حضور دارد و با صدای رسا و بلند می‌گوید تفنگی خوب است که لوله آن به طرف صاحبش برگردانده نشود. مظفر از برخورد آن روز کرمی آزرده خاطر و مکدر می‌شود و تصمیم می‌گیرد به خانواده‌اش گوشمالی بدهد. به روستای آن‌ها می رود، مظفر به محض رسیدن به اولین نفر اهالی روستا سیلی می‌زند، دومی و سومی را هم سیلی می‌زند. ‌‌بعد دستور می‌دهد خانواده کرمی را بیاورند. مادر کرمی گل‌دانه می‌گوید: دست تو به پسران من نمی‌رسد. مظفر می‌گوید: پس تو هستی که این گرگ‌ها را به جان ما انداختی. سپس مظفر بدون درگیری از روستا دور می‌شود‌.(منبع: باد ابرها را برد)

نورمراد، برادرِ بزرگ کرمی بعد از این موضوع تعدادی از گوسفندان و گاو خود را می‌فروشد و یک قبضه مسلسل بیست تیری موسوم به رشاش که ساخت روس است تهیه می‌کند. آن را در اختیار کرمی برادر کوچک و جوان خود می‌گذارد.به کرمی می‌گوید: مواظب روستا باش و هروقت ماموری دیدی ما را خبر کن. روز بعد ماموران برای گرفتن مالیات به روستا می‌آیند کرمی هم تیر هوایی شلیک می‌کند که به قصد خبر دادن از آمدن ماموران این کار انجام می‌دهد تا مردم روستا با خبر شوند ولی تاریخ تلخی رقم می‌خورد که به مقابله «چته»‌ها با دولت می‌انجامد.
کرمی به‌خاطر مردم روستا، دیار دلفان را ترک می‌کند. کرمی آواره و فراری می‌شود و درد ظلم و اجحاف را تا عمق استخوان‌هایش احساس می‌کند. پا به هرجای می‌گذارد با روزگار نابسامان و پریشان مردم روبه رو می‌شود. او تصمیم می‌گیرد به خوزستان برود. چند مدتی در آن‌جا رعیتی می‌کند و مطلع می‌شود پدری فقیر است و فقر و نداری رمقی برایش نگذاشته کرمی همه دست‌مزد رعیتی خود را می‌گیرد و به آن پدر فقیر خود می‌دهد و آن آبادی را ترک می‌کند. سپس به طرف دایی‌هایش می‌رود که در منطقه قلایی لرستان زندگی می‌کنند. کرمی به گفته‌ی خودش آن شب‌ها برای برادرش حاجی‌مراد که باسواد و حافظ قرآن بود گریه می‌کرده و با فکر و خیال او آرامش پیدا می‌کرده است. در این احوالات با دختر دایی‌اش به نام «گل‌متاع» ازدواج می‌کند. (منبع مصاحبه با نرگس فلاحی برادرزاده کرمی)

شخصی به نام کسعلی نرگسولی که گوسفندان او را دزد برده بود به کرمی مراجعه می‌کند. به گفته خود کسعلی کرمی به اندازه‌ی وقتی که یک سیگار را بکشند گوسفندان او را پس می‌آورد. به گفته‌ی کسعلی قبلاً سه بار به پاسگاه مراجعه کرده بود ولی هیچ فایده نداشته بود. آن‌چه موجب عصیان کرمی می‌شود یاس و سرخوردگی اجتماعی او بوده است. زخم خورده‌ای که دیگران هم به او پناه می‌برند. (منبع باد ابرها را برد)

در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سپهد زاهدی به جای دکتر مصدق می‌نشیند. حاجی‌مراد، برادر باسواد کرمی با مراجعه به عبدالحسین ابوقداره والی پشتکوه و پورسرتیپ نماینده‌ی لرستان و سرتیپ سردادور فرمانده لشکر تا برای برادرش کرمی امان‌نامه ‌بگیرد و امان‌نامه را دریافت می‌کند. حاجی‌مراد امان‌نامه را با مهر و امضای محمدرضا شاه می‌گیرد. به طرف کرمی که در ارتفاعات کبیرکوه ایلام است با هزار رنج و مشقت می‌رود ولی کرمی قبول نمی‌کند و به طرف برادرش گلوله پرتاپ می‌کند و گلوله به پوست و شکم برادرش می‌خورد. نقل از هم‌قطاران کرمی است که کرمی گلوله‌ای به سینه‌ی خود می‌زند می‌گوید برادرم را کشتم بگذارید خودم را بکشم. هم‌قطاران کرمی جان حاجی‌مراد و کرمی را با داروهای محلی نجات می دهند. کرمی به برادرش می‌گوید: دیدار من و تو به قیامت، من دیگر به امان‌نامه احتیاج ندارم چون کارم از این بحث‌ها گذشته است و با برادرش خداحافظی اندوهناکی می‌کند که صدای گریه‌های هر دو نفرآن‌ها در کوه کبیر کوه می‌پیچد. (نقل از فامیل نزدیک کرمی)

پایان کرمی
درسال ۱۳۳۶ حسین اعلا استفعا می‌دهد و جای خود را به منوچهر اقبال می‌دهد. در مجله‌ي ماهانه ژاندارمری خرداد‌ماه ۱۳۳۶ در همان صفحه‌ي اول خبر موفقیت بزرگ ژاندارمری را می‌دهد که کشته شدن کرمی است. همان مجله در یک نظر تناقض کرمی را فردی سارق که علت توانمندی او را کمک و مساعدت ایادی محلی به او ذکر می‌کند. حال این جای سوال دارد یک فرد سارق چگونه می‌تواند از حمایت و کمک مردم برخودار باشد؟
به گفته‌ی اقوام نزدیک کرمی، کرمی هیچ گونه مال و مکنتی و ثروتی نداشت و هیچ‌گونه اموالی از خود به جای نگذاشت.
در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۳۶ دسته استوار رساپور از هنگ لرستان در نقطه‌ای در ارتفاعات کبیر کوه موسوم به بن‌انشک در خاک ایلام با نیروهای کرمی به زد و خورد شدیدی می پردازد. روزنامه‌ی‌ کیهان روز بعد ۲۵ شهریور همان سال ضمن درج این خبر درگیری تعداد کشته شدگان طرفین را ۱۰ نفر اعلام می‌کند. (منبع باد ابرها را برد)
در روایت دیگری درباره مرگ کرمی گفته‌اند که در تاریخ ۲۴ اردی‌بهشت ۱۳۳۶ در ارتفاعات لرستان و کرمانشاه نیروهای کرمی را محاصره می‌کنند و نیروهای کرمی همه کشته می‌شوند ولی خود جان سالم به در می‌برد. روایت است که جنازه دیگری را در کرمانشاه می‌چرخانند و از پسرش نریمان می‌خواهند که به پشت میکروفن رفته و اعلام کند این پدر من است. نریمان هم این جمله را تکرار می‌کند که «این پدر من است.» به گفته‌ی همسرش «گل‌متاع» جنازه‌ی کرمی نبود بلکه جنازه‌ی شخصی دیگری بوده است. و چون از دست نیروهای دولتی فرار می‌کند به عراق می‌رود. (منبع مصاحبه با برادر زاده کرمی نرگس فلاحی)
بدون تعصب می‌گویم کرمی مبارزی بوده که حکومت مرکزی در پی او بود تا او را سرکوب کند. او مبارزی آزادی‌خواه که به دنبال ستاندن حق مظلوم از ظالم بود؛ زیرا از تبعیض و بی‌عدالتی به ستوه آمده بود.
تاریخ لرستان به دلایلی ازجمله ساختار ایلی و عشره‌ای و هم‌چنین به دلیل نگرش مرکزیت محوری به نوعی در حاشیه تحولات و تغییرات اجتماعی، فرهنگی و هنری و ادبی قرار گرفته است. از نگاه دیگر بعضی شخصیت‌ها و زندگی آن‌ها در هاله‌ای از ابهام قرار دارند چرا که شناخت و اطلاعاتی که ما از آن‌ها داریم درسایه روشن است ازجمله نبودن منابع اطلاعاتی و اسناد مدارکی که پرده‌ی ابهامات بردارد و بعضی ناگفته‌ها را بر ملا کند.
کرمی جوان برومندی بود که علیه ظلم و ستم طبقاتی موجود شورش می‌کند. باورها و احساس مردم تبدیل به افسانه یک جوان کشاورز، انسانی که بر اثر ظلم و بیداد زمان و مأموران به تنگ می‌آید و با خاطر زخمی کهن که تازه مانده است تفنگ بر می‌دارد و خواب باچشم ظالمان حرام می‌کند. ظالمانی که عزم خود را جزم کرده بودند تا به داستان کرمی پایان دهند.
یاوه‌‌گویان و دروغ‌گویانی که کوشیدند و می‌کوشند تا کرمی به تنگ آمده از ظلم و تبعیض و بی‌عدالتی را تا حد یک سارق تنزل دهند، اما این ذهنیت مخرب در وجدان توده‌ها واپس زده می‌شود و وجدان آن‌ها در نهایت قضاوت خود را بدون پذیرش هیچ توصیه یا شایعه‌ای در بستر تاریح اعمال می‌کند. هرچند البته تاریخ را فاتحان می‌نویسند.
به گفته‌ی دوست و دشمن کرمی آن‌چنان شریف و غیور بود که کوچک‌ترین بی‌حرمتی را تاب نمی‌آورد و کسانی که حریم و حرمت و کرامت انسانی و ناموس مردم را رعایت نمی‌کردند به صُلابه می‌کشاند. سیمره و کشکان و زاگرس و درختان بلوط شاهداند که کرمی بر خواب ستمگران و منفعت‌طلبان و فردگرایان که تنها به منافع خود می‌اندیشیدند چنان شبیخون زد که هنوز زنان گلونی‌پوش زاگرس نام او را به شعر زمزمه می‌کنند.
سجایای نیک و اخلاقی و خصائل اخلاقی نیک و پسندیده کرمی در حین قدرت و صلابتی که داشته به حدی بوده که دیگران او را شخصیتی کاریزماتیک دانسته‌اند.
کرمی از، دلاوران جسور و بی‌باک لرستان بود که در حکومت پهلوی علیه بی‌دادگری حاکمان و زورگویان منطقه، یاغی ‌می‌شود و علیه ظلم و تبعیض و ناعدالتی ستمگران منطقه اقدام به مبارزه مسلحانه می‌کند که خوانندگان مشهور لرستان ازجمله حسین فرجی که از پیش‌کسوتان موسيقی لرستان و خالق ترانه‌های بارو بارو بوده و فرج علی‌پور برای کرمی ترانه‌ی جگر سوز می‌خوانند.

منابع:
۱-کتاب باد ابرها را برد: نوشته مسعود یوسفی انتشارات افلاک
۲-مصاحبه میدانی با اقوام نزدیک کرمی

نویسنده : دکتر زهرا نجاتی | سرچشمه : سیمره‌ی شماره‌ی 726(31 خرداد 1403)
برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.