امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
خر و خرگوش و پاپا
هر چه الوالو كردم جوابي نداد. گوشي را گذاشتم اهلِ خانه رسيدند. كي بود؟ گفتم فوتنك بود، چندبار فوت كرد. مثل اينكه بادِ اضافه داشت خاليش كرد تو گوشي ما. هنوز حرفم تموم نشده بود كه دوباره زرررر صداي تلفن بلند شد. گوشي را برداشتم اين بار كسي پشت خط بود پرسيد:
– الو، الو، اونجا كجاست؟ گفتم:
– خونمونه! با كي كار داري؟ گفت:
– با صاحبخونه.
– من پسر صاحبخونه هستم بفرما، امرتون چيچي هست؟ گفت:
– اِ شما پسر صاحبخونه هستيد؟!
– دروغم چيه، خودِ خود پسر صاحبخونه هستم عليآقام.
– ببين عليآقا، يواشكي يه خبري بهت ميدم تو هم يواشكي به بابا و مامانت بگو.
– حالا بفرما، بگوشم، خبرت چيچي هست!
خبرم اينه كه بگم سرتون سلامت پاپاتون مُرد!
– وا رفتم، شل شدم، آهسته پرسيدم: پاپا پايارمون!
– بلي، پاپا پايارتون! رفت خدا بيامرزتش، آخآخ چه مرد نازنيني بود، آخآخ …
– پاپا پايار چطوري، چجوري او كه همين ديروز اومده بود خونة ما، سُر و مُرو سرحال بود، حالا چجوري، كي؟!
– اي بابا، عليآقا! مرگ يه نفسه ميره و برميگرده. گاهيهم ميره برنميگرده، تموم، حالا تو از من علت مرگ پاپا پايارتو ميپرسي؟ چشم، عرض ميكنم. ببين عليجون! پاپاتون داشته ميرفته سر جاليز، يهويي يه خرگوش از زير بوتهي كنار جاده درميره، خر پاپا رَم ميكنه و پاپا گرومپي از گُردهی خر ميفته، بلي، افتادن همانا و تموم كردن همون، اي تُف بر پدر هر چي خرگوشه، تُف.
– تا خواستم بپرسم شما كي هستيد؟ از كجا زنگ ميزند؟ زار و زيپون مادر نگذاشت، يارو قطع كرد و تمام …
– از صداي زار و زيپون مادر در و همسايهها ريختند تو خونهی ما، همراه با مادر اشكريزان و گريان، فك و فاميل هم تكتك رسيدند يك هياهو و شيون و زاري راه انداختند كه نگو و نپرس. بعضيها دلداري ميداند، بعضيها سرسلامتي، بعضيها هم براي گرفتن خبر مرا احاطه كرده بودند. تا خبر را از زبان من بشنوند.
– مش رمضان عموي پدرم پرسيد:
– كي بوده!؟ نپرسيدي كي هستي؟ از كجا زنگ ميزني؟ آخه دِه بالا كه تلفن ندارند؟! گفتم:
– چرا، تا خواستم بپرسم مادرم گوشي را قاپيد، خودش شروع كرد به الوالو امّا يارو قطع كرده بود.
گفت: مشهدي! پاپا چطوري مرده؟ ميپرسيدي؟
– پرسيدم، يارو گفت:
– پاپا پايار سوار خر داشته ميرفته سر جاليز، بين راه يه خرگوشي از زير بوتهی كنارِ راه درميره، خر پاپا از ترس رَم ميكنه، پاپا رو گروپي …
– حرف كه ميزدم زيرِ چشمي ديدم بعضيها از تعريف من زير لبي تبسم ميزدند. امّا از شرم حضور ما دستي جلوي دهان خود ميگرفتند.
– پس از كلي حرف و بحث. مش رمضان گفت:
– من كه شك دارم به اين مرگ و مير. شايد يارو مزاحم تلفني بوده. حتم دارم مزاحمي بوده و الا پايار بچهاي نيست كه تلپي از خر بيفتد. هر چه نباشد مش پايار يك عمر خرسوار بوده. حالا چطوري از در رفتن يك خرگوش و رم كردن يك خر ميفته و تموم. نهنه اين حكايت قابل قبول نيست. بايد كسي بره از دِه بالا خبر بياره.
قاصدِ هميشگي من بودم صبح زود راه افتادم. از كنارههاي شهر تا آبادي دِه بالا قريب دو فرسخ راه بود. راه مالرو ميشد نصف روز رفت و برگشت. امّا من اين فاصله را دو ساعته طي كردم از تپهماهورها گذشتم تا رسيدم به قبرستان آبا و اجدادي پاپا پايار. گفتم بهتره يه چرخي توي قبرستان بزنم ببينم قبر تازهاي هست اگر پاپا پايار مُرده باشد حتماً توي قبر تازهاي دفنش ميكنند. چرخيدم بالا و پايين قبرستان را گشتم، هيچ قبر تازهاي نديدم. دوباره و سهباره گشتم نبود. قبر تازه نبود. معلوم بود كه كسي از اهالي دِه بالا نمرده بود. نه پاپا و نه هيچكسِ ديگر. گوشهي قبرستان نشستم براي اموات پدري و مادري فاتحه خواندم. خواستم برگردم و به اهلِ خانه خبر بدهم كه اهلِ دِه بالا همه سلامتند و قبر نوي كندهاي توي قبرستانشان نيست. امّا دوباره پشيمان شدم و با خودم گفتم:
– من كه اين همه راه را آمدهام، همينطوري برگردم بدون خبر درست و حسابي خوبيت ندارد. بهتره بروم دِه، خانهي پاپا از داپيره پيرسم شايد خودِ پاپا را هم ديدم. اين بهتره، دودل بين رفتن و برگشتن مانده بودم. از بلندي قبرستان ديدم خرسواري از طرف دِه بالا داره به اينطرف مياد. گفتم ها جور شد. از همين خرسوار حال و احوالي از پاپا ميپرسم. اتفاقي اگر افتاده باشه او خواهد گفت. ماندم تا خرسوار به قبرستان نزديك شد. نزديك و نزديكتر شد چي ميديدم خودِ پاپا پايار بود. چندبار پلك زدم، چشمهايم را ماليدم. زُل زدم، لازم نبود شك كنم خودِ پاپا بود. اوّل صبحي سوار خر داشت ميرفت سر وقت جاليز. آمد و آمد خواستم بدوم طرفش و بگويم پاپا تو زندهاي؟ نمردي كه؟! دوباره پشيمان شدم گفتم بهتره منو نبينه پشت يك سنگ عمودي بلند كنارِ يك قبر قايم شدم. پاپا رفت، دور شد. جلدي بدو برگشتم. رسيدم، ديدم فك و فاميل دارند جمع و جور ميشوند لابد براي رفتن به دِه بالا. مطربها را خبر كرده بودند ساز چمريونه ميزدند. تا رسيدم بشكن زدم و درحاليكه به هوا ميپريدم از خوشحالي گفتم:
– پاپا زنده است، نمرده، زنده است. خودم با اين دو چشمم ديدمش، ديدم زنده است.
نشستم حكايت ديدن پاپا را با آب و تاب تمام تعريف كردم. مجلس اندوه تبديل شد به شادي و بگوبخند. فك و فاميل ماندند پلويي به سلامتي پاپا پايار خوردند و با بدرقهي گرم والده رفتند.
– يك دو سالي از آن حكايت گذشته بود. پسر دايي كريم از دِه بالا آمده بود خانهي ما، خبر مردن پاپا پايار را آورده بود. باز از زاري و اشك و آه مادر در و همسايهها ريخته بودند تو خونهي ما.
– پسر دايي كريم داشت از مُردن پاپا حرف ميزد.
– بلي، والا، چطور بگم. پاپا صبح سوار الاغ شد. مثل هميشه سرِ حال و قبراق رفت سرِ جاليز اينطور كه مشتي رسول تعريف كرد بين راه يك خرگوش از بوتهی خاري كه كنار راه بوده فرتي فرار ميكند، خر پاپا از ديدن خرگوش رَم ميكند. پاپا گروپي ميفته تا مردم ميرسند ميبينند تموم كرده. حالا گفتن بيام خبر بدم كه بعد از ظهر براي خاكسپاري عمه نرگس و بقيهی فاميلهامون بيان به دِه بالا.
– از تعريف پسر دايي كريم باز يك عدهاي از حاضرين بفهمينفهمي نيششان باز بود و بعضيها هم بر پدر و مادر خرگوشه لعن و نفرين ميفرستادند امّا هر چي بود گذشت و ما مانديم يك بحث از مردن پاپا كه نه ميتوانستيم بخنديم و نه گريه كنيم. ليكن جنبهی خندهدارش غالب بود. هر وقت ياد خر و خرگوش و پاپا ميافتاديم دور از چشم مادر يك دل سير ميخنديديم. همين
علیمردان عسکریعالم،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.