توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 14041
  پرینتخانه » شعر و داستان تاریخ انتشار : ۰۲ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۱:۱۲ | | ارسال توسط :

 خانه‌ی پدری

 خانه‌ی پدری
درخت ِ پر از گریه است،/  در دستمال ِ سایه خود./ تب/ در من می‌سوزد بی‌لحظه‌ی آخر/
اشیا بر چسبِ دلم می‌شوند
در رفتنی که پای رفتن
میخ زمین می‌شود.
در سفرِ تنهایی درخت
دفن می‌شود کودکی مان
کنارِ برگ‌های باران خورده‌ی انجیر.
پنجره‌ها
 زیرِ پای مارمولک‌ها
خاطراتم را خاک می‌کنند.
خواهرم با دست‌های کوچک‌ش
ترس را به پنجره پنجره می‌کوبد اما
مارمولکی آویخته به زنگارِ آیینه
به من می‌خندد.
هول به شانه‌هایم می‌زند.
سایه تنهاست
درختِ خانه تنهاست
و مارمولک هم.
درخت با من نمی‌آید
و من که گم شده‌ام در من
عبور را از خانه‌ی پدری جابه‌جا می‌کنم.
اکنون درخت
نسیم و سایه را ورق می‌زند
و شاید هم
درخت در گریه‌های خود
پای در راهِ پاییز ِدر راه
به سمت تمام شدن خود می‌رود.
نویسنده : فرخنده بهرامی | سرچشمه : سیمره630(21 تیر1401)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.