امروز : سه شنبه, ۱۲ تیر , ۱۴۰۳ - 26 ذو الحجة 1445
خاطراتی از خرمآبادِ شصت سال پیش(بخش سوم)
«عربعلی دوغفروش» قامتی بلند و چهرهای بور و بینی عقابی داشت و هرروز صبحگاهان پاتیلهای ماستی را که زنان درهگرم و فلکالدین برایش میآوردند خریداری میکرد. دوغ تازه و خوشمزه را از مشک چرمی مخصوص دوغ بهنام «دوگر / دوغ گیر یا کولکه» خالی میکرد. زنش نیز به کمکش میآمد و مردمان شهر از مشتریان پرو پاقرصش بودند. در فاصلهی پنجاه قدم پایینتر از عربعلی، رقیبش «گِردل» سعی میکرد زنان روستایی را بهسوی خودش جذب کند و مشتری او شوند ولی گِردل چون بداخلاق و تندخو بود کمتر جلب مشتری میکرد. گِردل که هماکنون به «حاج گِردل» معروف است مردی کهنسال است که در همان مکان به همان شغل اشتغال دارد و گذشت زمان هیچ تغیری در زندگی وی ایجاد نکرده است.
کبابپزی بهنام «علی چه» یکی از کبابپزان مشهور شهر بود. «علیچه» علاوه بر کباب، حلیمش نیز مشهور بود. فکر میکنم علیچه خوداهل برو جرد ولی زنش احتمالاً خرمآبادی بود. بیشتر اعیان شهر، از علیچه کباب خریداری میکردند. پایینتر از مغازهی عربعلی، فروشگاه نوشتافزار کسراییان قرار داشت. کسراییان پیرمردی نابینا و با وقاری بود که اهل بروجرد و ساکن خرمآباد بود. این مرد را باید مظهر متانت و وقار نام نهاد و فرزندان بسیار با استعدادی داشت. فرزند ارشدش، نخستین فردی بود که در دانشگاه تهران و در رشتهی حقوق قبول شد و بهعلت استعداد خدادادیش، به یکی از عکاسان و نویسندگان بزرگ مسایل اجتماعی ایران تبدیل شد. همهی شما حتماً با کتابهای ایشان که مصور به عکسهای بسیار زیبایی از سراسر ایران است آشنایی دارید. او از افتخارات استان لرستان است. یکی از فرزندانش بهنام «فتحالله کسراییان» که همکلاس و در نقاشی رقیب بودیم از دانشگاه تهران و در رشتهی هنرهای زیبا فارغالتحصیل شد و هماکنون در سوئد زندگی میکند و یکی از نقاشان بهنام است. بگذارید از «شاهکرم» و «دوستعلی» هم یادی بکنم که اولی مغازهی فقیرانهای داشت و همیشه بچههای مدرسه به سبد سنجدهایش ناخنک میزدند و او با زبان لکی میگفت:« کُرَکَه نَکَه/ پسرک نکن.» و دومی که هیکلی تنومند داشت، سبزیفروش محله بود. پایینتر از همهی اینها و روبهروی دادگاه منزل «کربلایی مهدی فولادی» پدر کورش فولادی قرار داشت که معرف همگان است و ما بچههای آن دوران از دست تشرهای «شمسی خانم» دخترش جرئت نمیکردیم از آن محله عبور کنیم و از طریق کوچه باریکی که از پشت منزل آنها عبور میکرد خود را به «امامزاده دو براره/ دو برادران» برسانیم. هنوز آن ترس دوران کودکی از شمسی خانم که اکنون پا به سن کهولت گذاشته، در درون ماست.
امامزادگان مذکور (دوبراره) بقعهای فقیرانه داشتند که اطرافشان قبرستان بود و کمتر اهالی شهر به زیارتشان میآمدند. رقیب این امامزادگان مقبرهی «زید ابن علی» بود که هر روز محل زیارت و خرید زنان شهر بود. هر زنی که حاجتی داشت یا میخواست صاحب پسری شود، دست بهدامان این امامزاده میشد. ولی من نمیدانم ایا به مرادشان میرسیدند یا نه؟ چون یکی از آشنایان که مرتب دختر میزایید هربار که دست بهدامن امامزاده برای پسر میشد صاحب دختر میشد! گویا امامزاده دوست نداشت او را بهمراد دلش برساند. اطراف این امامزاده پر از گدایان فقیر و ژندهپوشی بود که فقر و فلاکت از سر و رویشان میبارید و از آنها فقیرتر در کل عالم کسی پیدا نمیشد. این فقرا اغلب در محلهی پشت بازار و درب دلاکان و در کثیفترین مکانها زندگی میکردند. هر روز با کاسهی گدایی جلو رهگذران را میگرفتند و ماحصل آن گدایی دریافت چند عدد سکه«ده شاهی» بود که قدرت خرید یک نان سنگگ را نیز نداشتند. یکی از آنها پیر مرد نابینایی بود که پسرک کوچک و تپلی داشت که هر روز دست پدر را میگرفت و در درب ورودی «زید ابن علی» برای گدایی مینشست و درحقیقت آن مکان سرقفلی وی محسوب میشد. او در مدرسهي ما درس میخواند و دو کلاس از من پایینتر بود. از همان کودکی چهرهی او را میشناسم. پس از انقلاب یک روز او را در یکی از ادرات خرمآباد صاحب شغل مناسبی دیدم که بهعنوان کارمند داخل ماشین پژویی نشسته بود و از سر و وضعش پیدا بود صاحب زندگی خوبی شدهاست؛ درْ دَم، آن خاطرات و آن چهرهی معصومش برایم تداعی شد. خدا را شکر کردم که از آن فقر و فلاکت نجات یافته است.
تقریباً آنچه از خیابان سوم اسفند که بعد از پشت بازار محل سکونت دوم خانواده ما بود برایتان بازگو کردم. ادامه دارد…
جلال مرادی، , خاطرات، , خرمآبادِ شصت سال پیش،
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.