توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 11361
  پرینتخانه » اجتماعی, پیشنهاد سردبیر, یادداشت تاریخ انتشار : ۰۷ دی ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۶ | | ارسال توسط :

حالا داره حالیم می‌شه چکاره‌ام

حالا داره حالیم می‌شه چکاره‌ام
قصه‌ی آب، شده است عین آن‌ جایِ نیش زنبور که هرچه بیش‌تر می‌خارانی زیادتر احساس خارش می‌کنی و دیدیم که توی این چندماهه، چقدر نقد، تحلیل، خبر، بحث و جدل بر سر آن در گرفت تا حالا که به عنوان حسن ختامِ حرف و حدیث‌ها، مقام مسئول اظهارداشته است: آبی نداریم که حق‌آبه‌ای داشته باشیم و با این بیان محکم، آب پاکی روی دست همه ریخته شد!، فکر کردیم موقعِ جمع‌بندی است از آن‌چه گذشت و ... برای یافتن ریشه‌ی مسئله، رفتیم دنبال این پرسش که اصلاً چه شد که یک‌دفعه این ‌طور شد و در یک چشم به هم زدن کفگیر به ته دیگ خورد و ... از اساس، این ماجرا از کجا شروع شد که بی سر وصدا بدون این‌که آب از آب تکان بخورد رسیدیم به این‌جا که هستیم!.

برای این کار همه‌ی سوراخ، سنبه‌ها را گشتیم و چیزی دستگیرمان نشد تا مجبور شدیم کلی برگردیم به عقب و باز هم عقب و عقب‌تر و دیدیدم آووهَ! در کنار خشک‌سالی‌های پی‌درپی؛ مسئولان توسعه‌ی پایدار آب کشور چه نقش دوران‌سازی داشته‌اند در این کارها و بدین‌ترتیب رسیدیم آن‌جا که به نوشته‌ی شرق(در سوم شهریور ۱۳۸۳) رضا اردکانیان، معاون وزیر نیرو در امور آب که بهترین کارنامه‌ی سدسازی در کشور را هم دارد، در مورد انتقال آب کارون به رفسنجان، گفته بود: اگر تنها بخواهیم با مقیاس استانی به آب نگاه کنیم می‌تواند قضیه به جاهای باریکی ختم شود. این به معنای آن است که ما به مردم شرق کشور بگویم بیایند غرب کشور زندگی کنند و … به صورت خلاصه می‌گویم که پروژه‌ی انتقال آب مربوط به امنیت ملی است.

بعد دیدیم آن بزرگوار، حرفی زده‌اند که مو هم لای درزش نمی‌رود و ما بی‌جهت سختش کرده‌ایم و مگر غیر از این است که:

۱-آب‌هایی که هیچ گُلی به سر ما و زمین‌های دیم‌مان نزده‌اند، حالا برای پروژه‌ها‌ی مربوط به امنیت ملی رفته‌اند به شرق تا با آن برنج بکارند و کشاورزی‌مان خودکفا شود؛ کارخانه راه بیاندازند برای توسعه‌ی صنعتی کشور؛ فضای سبز شهری را توسعه دهند و کلی کارهای دیگر مربوط به امنیت ملی!

وانگهی، خوب است این آب‌های بی‌غیرت بروبر نگاه کنند و از کنار زمین‌های دیم ما بی‌هیچ احساس مسئولیتی دلی‌دلی خوانان رد شوند و یا بروند در قم بزرگ‌ترین دریاچه‌ی مصنوعی را بسازند و به راستی اگر به حرف تئوریسین‌های توسعه‌ی پایدار آب کشور توجه نمی‌شد حالا به تعبیر آن جناب، قضیه به جاهای باریکی ختم می‌شد!؟ باید خوش‌حال بود از این‌که به آن جاهای باریک نرسیدیم، هرچند بینی و بین‌الله آثار پربرکت این حرف را در جریان‌های چندماهه‌ی اخیر دیدیم؟!

۲-این چه کاری است که مردم شرق کشور بیایند در غرب کشور زندگی و ترافیک را تشدید کنند و تصادفات را بالا ببرند؛ ما چون اغلب ریشه‌ی عشایری داریم، رفت‌و‌آمد از کوه‌های صعب‌العبور برای‌مان آسان است و منطقی و علمی و فنی و خیلی چیز‌های دیگر نیست که مردم شرق کشور که با چنین وضعیتی آشنا نیستند و نمی‌دانند چطور باید از این همه کوه و کتل و تپه‌ماهور عبور کنند، مجبور شوند برای زندگی به غرب بیایند. اصلاً ببینید از برنامه‌ی پنجم پیش از انقلاب تا همین برنامه‌ی ۶ نمی‌دانیم به اضافه‌ی چند فعلی راه‌آهن دورود- خرم‌آباد- اندیمشک با لوکوموتیو‌هایی به قدرت ۳-۴ هزار اسب بخار هم هرچه زور به زمین می‌زند، نمی‌تواند از این کوه‌ها عبور کنند و این شهر مادر مرده را مثل اکثر مراکز استان‌های کشور به شبکه‌ی ریلی وصل کند حالا چطور توقع داریم مردم شرق کشور به‌راحتی از این کوه‌ها رد شوند و به غرب برسند!؟ طبیعی است که بهتر است ما مردم غرب، به همراه آب‌های‌مان به شرق برویم و آن همه امکانات‌ هم برای زندگی حی و حاضر موجود است!؟

۳-شرق کشور سال‌های متمادی است زحمت می‌کشد و به کشور وزیر، مدیر، سرمایه‌گذار، کارآفرین و حتا رییس‌جمهور تحویل می‌دهد و ما عاجز از تحویل دادن دوتا نیروی اثرگذار در سطح ملی. آن‌وقت چشم نداریم ببینیم آب‌های بیکاره‌ی ما رفته‌اند آن‌جا برای خودشان کاری دست‌وپا کرده‌اند؟!

۴-خدا خیر بدهند به بنیان‌گذاران توسعه‌ی پایدار آب کشور که اگر این آب‌ها در غرب می‌ماند، به مصداق آن که آب اگر یک‌جا بماند می‌گندد، به بهترین وجه ممکن، مانع گندیدن آب‌های ما شدند!؟

۵-خداوکیلی ما آدم‌های پرو و حتا زورگویی هستیم. در حالی که عدالت حکم می‌کند که همه چیزمان مثل همه چیزمان باشد و بهترین آثار تاریخی و باستانی و جاذبه‌های طبیعی ما دارد باد می‌خورد، حالا حسادت‌مان گل کرده گه چرا آب‌های ما هم به جای باد خوردن، رفته و دارد جاهای دیگر را آباد می‌کند؟!

۶-خوب، وقتی این همه آب شیرین، این‌جا ول معطل است چرا برویم کنار دریا آب شور را با چه زحمتی شیرین کنیم برای صنایع‌مان، پس چرا صنایع‌ای مثل فولاد بندرعباس بی‌کس و کار پرت شود توی غربت کنار آب‌های شور!؟ آن را می‌آوریم بغل گوش این همه سرشاخه‌‌ی آب‌های شیرین و با آن کلی هم در شرق اشتغال می‌آفرینم. حالا این همه آب شیرین تگری خوب است هُری بریزد توی رودخانه یا برود جاهای دیگر را آباد کند! اصلاً مردم غرب، آب به چه دردشان می‌خورد وقتی که دارای این همه نرخ بالای بیکاری، فلاکت، فقر، اعتیاد و هزار درد بی‌درمان دیگر هستند؟!

۷-آدم با این همه تحول مثبت به یاد «آندره مالرو» می‌افتد که می‌گوید: فرهنگ، پاسخ به این پرسش است که در روی زمین چه می‌کنیم. البته مثل این‌که آن مرحوم نمی‌دانستند که علاوه بر روی زمین، زیرزمین هم می‌تواند قلمرو موثر اقدام‌های فرهنگی باشد و بدین‌ترتیب در همین قضییه‌ی آب، نه تنها می‌شود دلاورانه همه‌ی آب‌های روی زمین را به توسعه‌ی پایدار مبتلا کرد بلکه قهرمانانه می‌توان تمام منبع‌های آب زیرزمینی را هم تیمار کرد و مادر را به عزایشان نشاند تا بی‌خود و بی‌خاصیت در زیرزمین به خواب ابدی فرو نروند.

۸-اگر با اقدام‌های مشعشع ما، از دریاچه‌ی ارومیه و تالاب‌های متعدد، تنها پوست و استخوانی برجای مانده چه اشکالی دارد. به جایش هم در بخش کشاورزی استغال ایجاد کرده‌ایم و هم به خودکفایی رسیده‌ایم! حالا عده‌ای شلوغش کرده‌اند و هی فروچاله فروچاله می‌کنند، خوب این حرف‌ها به خودشان مربوط است به قول آقای احمدی‌نژاد بگذارید آ‌ن‌قدر بنویسند تا قلمدانشان پاره شود و دهان‌شان جر بخورد.

۹-داشتیم می‌نوشتیم که دیدم همان آقای اردکانیان که انتقال آب از غرب به شرق را پروژه‌ی امنیت ملی می‌دانست حالا که یک اشکال کوچک پیش آمده و بر اثر خشک‌سالی‌ها سرچشمه‌ها خشکیده و زمین‌ه از بی‌رمقی شده است عین جگر زلیخا باز هم پشت فرمان توسعه‌ی پایدار آب نشسته و با ۱۸۰ درجه تغییر جهت مثل یک قهرمان «پارکو» که در سریع‌ترین زمان ممکن با استفاده از آسان‌ترین و ساده‌ترین شیوه‌ی حرکتی با کم‌ترین انرژی مصرفی بدون خطر از یک مبدا به مبدا دیگر می‌پرند، پس از کلی تعریف و تمجید شده‌اند طرفدار انتقال آب از دریا به کویر یعنی کاری که هم‌زمان با آزمون– خطا کردن ما، کشورهای زیادی بدون نابود کردن منابع طبیعی‌شان سال‌هاست دارند انجام می‌دهند و بعد به یاد عمران صلاحی افتادم که می‌گوید: مربی جوانی به ما رانندگی یاد می‌داد. یک روز توی شهر در پشت فرمان نشسته بود و من بغل دستش. سر چهارراهی پشت چراغ قرمز، پلیس راهنمایی با عصبانیت سراغ من آمد و گفت: این جوان که رانندگی بلد نیست چرا می‌گذارید پشت فرمان بنشیند؟! بعد به یاد لطیفه‌ای افتادیم که می‌گوید: کسی دو پسر داشت. اسم یکی را گذاشته‌بود«لاینفع» و اسم دیگری را «بل‌یضر» و یادش بخیر حسین پناهی چه خوب گفته است: تازه داره حالیم می‌شه چکاره‌ام؟!.

نویسنده : صادق سیفی | سرچشمه : سیمره606(7 دی‌ماه1400)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.