توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Thursday, 4 July , 2024
امروز : پنج شنبه, ۱۴ تیر , ۱۴۰۳ - 28 ذو الحجة 1445
شناسه خبر : 9717
  پرینتخانه » پیشنهاد سردبیر, سیاست, یادداشت تاریخ انتشار : ۱۰ شهریور ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۱ | | ارسال توسط :

افغانستان؛ طالبان، رهایی فردی یا جمعی؟!

افغانستان؛ طالبان، رهایی فردی یا جمعی؟!
الف) «کمندعلی بک» دوازده کندو داشت که هر سال به واسطه‌ی فروش عسل آن‌ها کسب درآمد می‌کرد و زندگی‌اش را می‌گذارند. زنبورها هم این دوازده کندو را هم‌چون دوازده ولایت می‌دانستند و در آن‌‌ها زندگی می‌گذراندند.

آن‌ها هر روز، صبح تا شب زحمت می‌کشیدند و عسل جمع می‌کردند و … اما هر سال آخر پاییز، بَلا وارد می‌شود و چند من عسلی که زنبورها جمع کرده‌بودند را با خودش می‌برد. بَلا قوی‌تر از آن بود که زنبورها حریفش بشوند. بنابراین چاره‌ای نداشتند جز پذیرش وضع موجود و این که این غارت بزرگ زندگی‌شان، که هر سال رخ می‌داد را به حساب تقدیر بگذارند و البته دلخوش به حداقل آذوقه‌ای بودند که بلا از عسل خودشان برای‌شان باقی می‌گذاشت. اما یک سال، باز هم بلا وارد شد و این بار علاوه بر عسل‌ها، اندک آذوقه را هم با خودش برد؛ زندگی برای زنبورها سخت شده بود. آن‌ها مجبور بودند به جای عسل خودشان، از آب شیرین شده با شکر و گاهی هم شیره که کمندعلی بک برای‌شان تهیه می‌کرد، تغذیه کنند. تغذیه نامناسب، باعث شده بود آن‌ها هر روز ضعیف‌تر و عصبی‌‌تر شوند و به خاطر کمی گرده‌ی گل، به جان یک‌دیگر بیافتند.
زنبورهای پیرتر که گرم و سرد چشیده‌تر بودند و متوجه موضوع شده بودند و حس کرده‌‌بودند این بلا بوی صاحب‌شان، کمندعلی بک را می‌دهد، به فکر فرو رفتند و با هم به شور نشستند و عاقبت تصمیم گرفتند که همگی با هم از آن‌‌‌جا کوچ کنند. این تصمیم، ساده نبود. آن‌ها باید از همان حداقلی که داشتند دل می‌کندند و راهی زندگی دیگری می‌شدند. اما عاقبت در یکی از آن روزهای سخت، تصمیم‌شان را عملی کردند و از آن‌‌‌جا کوچ کردند و همگی با هم به سمت زندگی دیگری پرواز کردند…
آن روز کمندعلی بک، صاحب طمع‌کار و قدرتمند کندوها، که تا آن زمان هیچ زنبوری زورش به او نرسیده بود، مات و مبهوت از کوچ زنبورها، انگشت به دهان گوشه‌ای خشکش زده بود و در حالی که کوچ زنبورها که چون دوازده لکه در آسمان نمایان بودند را تماشا میکرد، با خودش گفت:« ای وای! خانه خراب شدم، کاش طمع نمی‌کردم و هوای زنبورها را می‌داشتم.»۱
ب) افغانستان در طول صد سال اخیر توسط پادشاهان مختلف از ترقی‌خواه گرفته تا محافظه‌کار و رییس‌جمهورهایی به نمایندگی از احزاب مختلف مثل دموکراتیک خلق افغانستان، حزب پرچم گرفته تا طالبان و نظام جمهوری اسلامی افغانستان اداره شده‌است تا امروز که اداره‌ی این کشور باز هم به طالبان رسیده است، گروهی بنیادگرای دینی که رهبران آن‌ها علناً اعلام کرده‌اند تعهدی به دموکراسی ندارند.
پ)اخیراً فیلم‌های متعددی از ازدحام مردم افغانستان در فرودگاه کابل برای خروج از افغانستان و هم‌چنین مردمانی که به مرزهای کشورهای مجاور پناهنده شده‌اند، مخصوصاً در فضای مجازی پخش شده‌است که حکایت از ترس و ناامیدی آن‌ها دارد. به نظر می‌رسد، بیش‌تر آن‌ها، به‌خصوص آن‌هایی که هواپیماهای آمریکایی را برای سوار شدن دنبال می‌کنند، انسان‌هایی هستند، که تصمیم به کوچ یک نفره گرفته‌اند، بی‌کیف و چمدانی، فقط با لباس‌های تن‌شان، گوییا تا کنون هیچ از مال دنیا نداشته‌اند جز وطنی که در پس چهره‌های درد کشیده‌، و تقلا تا پای جان برای رفتن و رهایی، گم شده‌است.
بحث:
افغانستان سال‌های سال است که آرامش پایداری را تجربه نکرده‌است. تعداد زیادی از مردم افغانستان، سال‌ها، هم در جنگ و هم در صلح، برای رهایی جمعی مبارزه کرده‌اند. آن ها سعی کرده‌اند با همه‌ی توان‌شان، همه‌ی مردم افغانستان را به وضعیت بهتری از زندگی کوچ دهند، اما رخدادهای اخیر آن کشور، نشان داد نتیجه‌ای که باید حاصل نشده‌است و ظاهرا راهی باقی نمانده جز در پیش گرفتن رهایی فردی.

نظر و نتیجه‌گیری:
در شرایطی که انواع خرده نظام‌های اجتماعی دچار بی‌کارکردی یا کژکارکردی شده‌باشند، به گونه‌ای که نظام اجتماعی از هم گسیخته باشد و عملاً و کاملاً بستر تعامل و مفاهمه از دست رفته باشد، با مهاجرت، با همه پیامدهای خوب و بدش، می‌توان موافق بود. اما برای افغانستانِ این روزها که در شرایط ذکر شده قرار دارد، یک نکته جای تأمل دارد، هر چند شاید در نتیجه و آن‌چه که در حال رخ دادن است تأثیری نداشته‌باشد، آن هم این‌که، بسیاری از کسانی که موفق به کوچ و رهایی فردی می‌شوند، انسان‌های اثرگذاری هستند که می‌توانند در آینده هم باشند و در واقع این جامعه افغانستان است که آن‌ها را از دست می‌دهد و در نبود افراد اثرگذار، روشن است که رهایی جمعی غیرممکن یا بسیار زمان‌بر خواهدشد. در پایان از خودم می‌پرسم، حالِ کمندعلی بک‌های دنیای واقعی ما چگونه است؟ آیا آن‌ها هم متوجه هستند که چه چیزی را از دست می‌دهند؟!

۱-اقتباس از داستان سرگذشت کندوها نوشته‌ی جلال‌آل‌احمد

نویسنده : فردین کریمی | سرچشمه : سیمره‌ی 590 (هشتم شهریور 1400)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.