توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 10433
  پرینتخانه » لرستان پژوهی, یادداشت تاریخ انتشار : ۰۵ آبان ۱۴۰۰ - ۱۰:۴۶ | | ارسال توسط :

اسفندیار مرادی معلمی شجاع و بازرگانی مبتکر

اسفندیار مرادی معلمی شجاع و بازرگانی مبتکر
دوم آبان سال جاری مصادف است با دهمین سال‌گرد خاموشی ابدی زنده‌یاد اسفندیارخان مرادی از معلمان پیش‌کسوت خرم‌آباد. او علاوه بر کسوت معلمی فعال سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود. شجاعت، جسارت و صداقت او باعث شده بود که محبوبیت بی‌سابقه‌ای در میان مردم خرم‌آباد و ایلات و عشایر لرستان داشته باشد و با اتکا به همین مقبولیت رافع بسیاری از اختلافات و عامل وفاق بسیاری از طوایف بود.

اسفندیار مرادی، هوش سرشاری در امور اقتصادی داشت که وقتی شجاعت و جسارت او نیز چاشنی آن می‌شد، مبتکر بسیاری از فعالیت‌های اقتصادی استان بود. چای روزبه، صنعت آلومینیوم‌سازی، بسته‌بندی ادویه را ایشان در لرستان بنیان نهاد و اولین کسی بود که با بسته‌بندی عسل و پخش موی‌رگی، آن را به عنوان سوغات لرستان به ایران معرفی نمود. آن‌چه در ادامه می‌آید دل‌نوشته‌ی زنده‌یاد ملک‌نیازخان شیرخانی است که در مورد اسفندیار مرادی به نگارش درآورده، شیرخانی خود نیز از فعالان اجتماعی و از چهره‌های محبوب جامعه‌ی لرستان بود که در سال ۱۳۹۶ جان به جان آفرین تسلیم کرد. در فرصت مناسب در مورد ایشان نیز بیش‌تر سخن به میان خواهدآمد.
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق‌های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می‌فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک‌هایش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست‌هایش، هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند.

اسفندیارخان مرادی

اسفندیارخان مرادی در سال ۱۳۱۲ در برالکیه، روستایی در شمال غربی خرم‌آباد متولد شد و تا سال ۱۳۲۱ در آن‌جا سکونت داشت و در این سال به همراه خانواده به روستای اسکین نقل مکان کرد. در سال ۱۳۲۲ با افتتاح دبستان اسکین به‌وسیله مرحوم حاج عزیزاله‌خان سپه‌وند به دبستان رفتند و مشغول درس شدند. سال بعد دبستان منحل گردید. جهت ادامه‌ی تحصیل با فرزند حاج عزیزاله‌خان (حجت‌اله‌خان سپه‌وند) به شهرستان خرم‌آباد فرستاده شدند و وسط سال دبستان را ترک کردند و به روستا برگشتند و در سال بعدی مجدداً دبستان روستا باز شد و تا سال چهارم در روستای مذکور به تحصیل ادامه دادند.
در سال پنجم به دبستان شاهپور خرم‌آباد آمد و مشغول به ادامه‌ی تحصیل شدند و در سال ۱۳۲۹ موفق به دریافت گواهی‌نامه پایان تحصیلات ابتدایی یا همان کلاس ششم شدند. در تابستان همان سال مرحوم سهراب‌خان والی‌‌زاده(مرادی) عموی بزرگش او، مادر و خواهرانش را به روستای برالیکه برده و تا پاییز در آن‌جا بودند به‌طوری‌که خودش تعریف می‌کردند با وجود مهربانی‌های عموی عزیز نتوانست این زندگی را برای این خانواده شیرین کند، پس تصمیم می‌گیرد ابتدا تنها جهت کار به شهر بیاید و با فروختن کاغذ و توتون سیگار کارش را شروع کند و شب‌ها را در مسجد توتونچی می‌‌خوابد.مدتی با این کار و دست‌فروشی اجناس ارزان ادامه می‌دهد تا روزی به وسیله‌ی آقای حسین حجاریان به تجارتخانه‌ی مرحوم حاج مرادیان معرفی می‌شود و در آن‌جا مشغول به‌کار می‌شوند، چندی از کارش در تجارتخانه نگذشته بود که باز آقای حجاریان ایشان را به داروخانه‌ی آقای صیامی معرفی و به کار حسابداری مشغول می‌شود. به روستای برالیکه بر می‌گردد مادر و دوخواهرش را به شهر می‌آورد و با رنج و مشقت به‌قول خودش زندگی فقیرانه با صفایی را با هم شروع می‌کنند.
ایشان عملاً سرپرست خانواده می‌شود. به‌طوری‌که خودش می‌گفت روزی با مرحوم زنده‌یاد مرتضی‌خان اعظمی برخورد می‌کند با توجه به‌ این‌که نسبت مادری نزدیکی باهم داشتند، جویای حالش می‌شود و ایشان ماجرای زندگی‌شان را تعریف می‌کند. همان روز زنده‌یاد مرتضی‌خان ایشان را به اداره‌ی آموزش و پرورش خرم‌آباد برده و ترتیب استخدامش را می‌دهد. چون هنوز ۵/۲ ماه مانده که سنش برای استخدام قانونی شود، متعهد می‌شود که دو و نیم ماه را مجانی تدریس نماید و به جهت شروع به‌کار به سپیدشت فرستاده می‌شود. از سال ۱۳۳۰ سال استخدامش در آموزش و پرورش تا سال ۱۳۴۳ که موفق به دریافت مدرک دیپلم می‌شود در روستاهای مختلف مشغول تدریس بودند و با عشق و علاقه بی‌حدی به آن‌ها آموزش خواندن و نوشتن را یاد می‌داد و با تک‌تک آن‌ها ارتباطش را حفظ کرده بود. به‌قول خودش می‌‌گفت از یک جنس هستیم در سال ۱۳۴۴ به شهر منتقل می‌شوند و در دبیرستان مهرگان خرم‌آباد مشغول به تدریس گردیدند، او که با سختی متولد شده و با رنج و درد رشد یافته و بزرگ شده بود و بزرگی و شایستگی را با لیاقت و کار و کوشش به‌دست آورده بود و از اوایل جوانی با هدف حرکت می‌کرد، اول اولویت زندگیش یادگرفتن و یاد دادن درس و مشق بود. به‌طوری‌که در سال‌های تحصیل جزو شاگردان خوب کلاس بود و همیشه در بین هم‌شاگردی‌هایش چه در روستا و چه در شهر در نوشتار و گفتار مورد توجه خاصی بود. شرایط سخت زندگی کوچک‌ترین اثری بر رابطه‌ی عاشقانه‌اش نسبت به خانواده و دوستان و ادامه‌ی سوادآموزی و یادگیری کسب علم و دانش نگذاشته بود، کلاس درسش کوچک‌ترین شباهتی با کلاس‌های آن زمان نداشت، نمره‌ مطرح نبود، کلاس عشق به یادگیری و یاددادن و رفتارهای صحیح اجتماعی و شرافتمندانه زندگی کردن بود، چنان که کلیه دانش‌آموزان دبیرستان با ایشان رفیق و حلال مشکلات آن‌ها شده بود، آمدنش به شهر و دبیرستان باعث نشد روستاها را فراموش کند، با تهیه‌ی یک ماشین که فرم وانت‌های مسقف را داشت و به بزرگی یک مینی‌بوس کنونی بود اقدام به عرضه‌ی جنس با قیمت مناسب به روستاها نمود، باتوجه به شرایط ایاب و ذهاب آن زمان برای روستاییان که نه جاده‌ی خوبی داشتند، نه ماشین مناسبی، گامی بزرگ و شایسته در رفع احتیاجات آن‌ها بود. این روش سال‌ها ادامه داشت. در شهر ابتدا شروع به دو کار اقتصادی کرد: نخست نمایندگی چای دنیا که مربوط به خانواده‌ی دریانی‌ها که عرضه‌کننده‌ی چای ایران بودند شروع به پخش آن ابتدا در سطح شهر و استان نمود و کار دومش تبلیغ فیلم بود که هم‌زمان با شروع در تهران ایشان در خرم‌آباد کار را شروع کردند. کارش معرفی تصویری کالاهایی بود که نیاز به‌معرفی داشتند یا بهتر بگویم آگهی تجاری امروز تلویزیون و مطبوعات بود.

اسفندیارخان مرادی

حرکت دومی در شهر خرم‌آباد که گامی اساسی‌تر و مهم‌تر بود، در زمینه‌ی صنعت اقدام به تاسیس یک کارگاه بزرگ ساخت درب و پنجره و قطعات آلومینیوم کردند، بدون اغراق در آن زمان گامی بلند در جهت آموزش علاقمندان به این صنعت در سطح شهر خرم‌آباد و توابع آن بود. تمام استادکاران و مغازه‌داران این صنعت در استان لرستان از کارآموزان آن کارگاه بودند که با دید و احترام خاصی قدردان ایشان بودند. در دهه‌ی شصت که شرکت‌های مرکز گسترش استان شروع به فعالیت کرده بودند، عده‌ی زیادی از تحصیل‌کرده‌های رشته‌های مختلف تحصیلی به سوی زنبورداری هجوم آوردند.
در اولین سال تولیدشان با مشکل بازار فروش مواجهه شدند و تولیدات‌شان روی دستشان مانده بود چون در آن زمان مردم نسبت به عسل به‌علت وجود دوره‌گردهای کار نادرست که اقدام به‌فروش چیزی شبیه عسل می‌کردند رغبتی به خرید نداشتند، باز ایشان بدون چشم‌داشت مادی اقدام به تاسیس کارگاه بسته‌بندی عسل در سایزهای مختلف نمودند و با توجه به عملکرد درست ایشان در پخش چای دنیا و روزبه، شروع به‌فروش آن در شهرهای بزرگ و اتحادیه‌های تعاونی آن زمان و تهران نمودند و با تلاش و کوشش عسل لرستان را که به‌حق در آن زمان جزو بهترین عسل‌های تولیدی ایران بود آن‌چنان جا انداخت که در سراسر کشور به‌خصوص تهران پرمصرف‌ترین عسل ایران شد و تولیدات سایر استان‌های کشور قدرت رقابت با آن را از دست دادند، این اقدامش باعث تحولی بزرگ در زندگی زنبورداران شد و رغبت بیش‌تر توسعه‌ی این حرفه‌ی نو در استان شد.
تمام این حرکات بدون کوچک‌ترین چشم‌داشت مادی و نشئت گرفته از روح انسان‌دوستی و مطالعه‌ی پیگیر و دائمی ایشان که بیش‌تر اوقات تا دو و سه بامداد بیدار و مشغول مطالعه بودند و به‌قول خودش موقعی که سوال از خوابش می‌کردی، می‌گفت:«به موقع ابدیش کمبودها را رفع می‌کند.»
به جرئت می‌توان گفت یکی از رجال سیاسی- اجتماعی استان و ایران بود، مسائل ایران و جهان را آن‌چنان تجزیه و تحلیل می‌کردند که هیچ صاحب‌نظری کوچک‌ترین تردیدی در درستی آن نداشت، چه در محیط کار و چه در منزل. همیشه تعداد زیادی از جوانان روشن‌فکر و افراد صاحب‌نظر حضور داشتند و دائم مرکز نقل دوستان و افراد جویای علم سیاست بود. او متعلق به اجتماع و عاشق همه‌ی مردم شریف و زحمتکش بود، بین فرزندان خود و دیگران فرقی قائل نبود. برای اثبات مدعا در سال ۱۳۶۰ فرزند رشید و دلاورش در سن ۲۰ سالگی در خرم‌آباد در یک تصادف کشته شد، حاضر نشد اسمی از قاتل و خانواده‌اش به‌ گوش دیگران برسد. موقعی که چند نفر به‌خدمت ایشان رسیدند و معلوم شد از طرف خانواده‌ی قاتل هستند، جهت تشریفات مرسوم آن زمان آمده‌اند، فرمودند: «لطفاً چیزی بیان نفرمایید از دفاتر ثبت اسناد رسمی کشور کسی را بفرستید تا من کاغذ سفیدی را امضا نمایم و ایشان آزاد شود». خدایا گذشت و بزرگواری حدی دارد؟
دریایی انسانیت و شرافت، مردانگی و انسان دوستی پشت این قضیه قرار دارد. وقتی علت این حرکت فوق‌تصور، لااقل برای خودم فوق تصور را جویا شدم، گفت ممکن است در یک روز بارانی این فرد را کنار خیابان ببینم و رغبتی به سوار کردنش نداشته باشم. هنوز که هنوز است شرم دارم به خودم اجازه دهم که هم‌نوع بزرگ‌مردی مثل ایشان باشم. اما در زمینه‌ی سخاوت و مهمان‌وازی و سفره‌دار بودن ایشان با تمام تلاش‌هایی که در بالا نمونه‌های کوچکی از آن بیان شد مثل پخش چای دنیا و روزبه و قبضه کردن اتحادیه‌های تعاونی ایران برای فروش اجناس و حرکت‌های اقتصادی دیگر مثل عرضه‌ی محصولات غذایی گلگون که عسل لرستان نیز جز این برند بود. در هنگام مرگش در سال ۱۳۹۰ اگر کل دارایی منقولش به فروش منصفانه می‌رسید کفاف پول خاک سپاری و سنگ قبرش نبود. دارایی غیرمنقول نداشتند. حدود ۲۰۰ میلیون تومان بدهی ارث رسیده به فرزندانش بود که دختران عزیزش مینو خانم و مانیا خانم به کمک شوهران بزرگوارشان آقایان محمد فرازمند و مهندس کوروش چگنی عهده‌دار بدهی‌ها شدند و سنگ تمام گذاشتند، بدون کوچک‌ترین گله‌ای از وضع موجود هنوز در هرکجا که اسمی از اسفندیار به میان میاد اشک از دید‌گان مینو، مانیا و سپیده سرازیر می‌شود، آفرین به این رابطه‌ی انسانی. زیباترین خصیصه‌ی شخصیتی ایشان صراحت لهجه و رک‌گویی بود، کم‌تر دوستی به خود اجازه می‌داد که در حضور ایشان از دیگران بدگویی کند فوراً به دفاع از شخص مورد اتهام برمی‌آید و به طرف می‌گفت: «حاضری در حضور خودش این حرف‌ها را تکرار کنی چون من در اولین فرصت ملاقاتم در این مورد از ایشان سوال خواهم نمود.» بارها اتفاق می‌افتاد در مورد کسی چیزی گفته باشی و در برخورد با وی طوری دیگر صحبت کنی، فوراً بهش یادآوری می‌کرد لطفاً فرمایش‌های قبلی‌ات را درباره‌اش بفرما که درس عبرتی باشد برای همیشه‌اش، خدا نکند در مورد مسائلی که چیزی بارت نبود سخن‌وری کنی، این‌قدر سوال جوابت می‌کرد که درمانده شوی بار دگر اظهار فضل بی‌جا نفرمایی.

زنده‌یادان اسفندیار مرادی و ملک‌نیاز شیرخانی

در هر مکان و محفلی آن‌چه عقیده‌اش بود بیان می فرمودند و کوچک‌ترین هراسی بدل راه نمی‌دادند، عقیده داشت کسی خلاف عقیده‌اش رفتار کند، بویی از انسانیت نبرده است و موجود حقیری است، همین صراحت و بی‌باکی سبب شده بود در طی سی سال خدمت در آموزش و پرورش یک روز کارنامه معاونی یک مدرسه را نداشته‌باشد با این‌که از هر لحاظ نمونه بود، می‌گفت:« گرفتن پست در جهان سوم یک نوع معامله با قدرت است اگر حق امضایی را به تو دادند باید در قبالش چیزی بدهی که با آزادمنشی جور در نمیاد همان بهتر که رییس نباشی.» قدرت بدنی کم‌نظیری داشت، قدش حدوداً ۲ متر و وزنش تقریباً یک‌صد کیلو بود و جسارتش فوق‌العاده. درکل عمرش دفترچه یادداشت تلفن نداشت و هر شماره‌ای را یکبار تکرار می‌کرد. تا پایان عمر به‌خاطر داشت اتفاق‌های مهم سیاسی را که مورد توجه‌اش بود، هیچ‌گاه روز و تاریخش را فراموش نمی‌کرد، اگر چه مربوط به سال‌های خیلی دور بود.
گفته‌ها درباره‌ی شخصیت و خصوصیاتش زیاد است و ممکن است بیش از این خارج از حوصله باشد. پس با نوشته‌ی استاد فرزانه و نویسنده بزرگ سیدفرید قاسمی به نوشته‌ی خویش پایان می‌دهم؛«اسفندیار مرادی روحیه‌ی ویژه‌ای دارد پنجاه سال از عمر شصت، هفتاد ساله‌اش را در عالم سیاست گذرانده است، به مخالفت با وضع موجود خو گرفته است، صراحت لهجه‌اش یک عمر او را با افراد مختلف درگیر کرده‌است، نه از درگیری پشیمان است و نه از مبارزات سیاسی‌اش نادم، اکنون نیز در مرز هفتاد سالگی استوار بر سر عقاید خود مانده‌است.»/ کتاب خرم‌آبادشناسی- سیدفرید قاسمی

 

نویسنده : ملک‌نیاز شیرخانی | سرچشمه : سیمره597(27 مهرماه1400)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.