توانا بود هرکه دانا بود
همواره روزگار با سیمره جاری باشید...
Sunday, 7 July , 2024
امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
شناسه خبر : 9218
  پرینتخانه » شعر و داستان, فرهنگی, لرستان پژوهی تاریخ انتشار : ۱۹ تیر ۱۴۰۰ - ۸:۴۰ | | ارسال توسط :
حکایت‌ها و روایت‌ها در زبانزدهای لُری و لکی(10)

آخرش روز وِ شو می‌رَسَه و شوگار وِ روزگار

آخرش روز وِ شو می‌رَسَه و شوگار وِ روزگار
*آخرش روز به شب می‌رسد و شب به روز.

کنایه از:
گله و شکایت از روزگار نامراد و این‌که در نهایت کسی که توانایی مالی و مادی داشته‌باشد، اما نیاز حاجتمند را برآورده نکند، بلکه در این راه کارشکنی هم بکند.

حکایت:
شخصی بسیار نیازمند از سر نیاز به برادر ثروتمند خود مراجعه کرد و تقاضای مبلغی پول نمود، ولی برادر صاحب مال چهره درهم کرد و گفت: من و تو از تخم و ترکه‌ی یک پدر هستیم، هرچه پدر گذاشت بین هم تقسیم کردیم. حالا من که چاپ‌خانه پول ندارم تا مقداری به تو بدهم، ندارم! برادر نیازمند گفت: من که برای سهم‌الارث پدر پیش تو نیامده‌ام، آمده‌ام بگویم دست و بالم تنگ است و نیازمند هستم؛ اگر به من مبلغی وام بدهی تا نیاز خود را برطرف کنم، سر موعد وجه تو را خواهم پرداخت. برادر گفت: نه…دا…رم! همین. برادر غمگین و دل‌شکسته برگشت. در حال برگشتن بود که خطاب به برادر گفت: آخرش روز وِ شو می‌رَسَه و شوگار وِ روزگار.
ادامه دارد…

نویسنده : علی‌مردان عسکری‌عالم | سرچشمه : سیمره583(12 تیرماه1400)
به اشتراک بگذارید
تعداد دیدگاه : 0
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.