امروز : یکشنبه, ۱۷ تیر , ۱۴۰۳ - 1 محرم 1446
- اولین پیام پزشکیان خطاب به مردم پس از اعلام نتایج انتخابات: این تازه آغاز همراهی ماست / مسیر دشوار پیشرو جز با همراهی، همدلی و اعتماد شما هموار نخواهد شد / سوگند میخورم که در این راه تنهایتان نخواهم گذاشت؛ تنهایم نگذارید
- «مسعود پزشکیان» نهمین رییسِ جمهور ایران شد
- تحلیلی کوتاه از بازی همستر کومبات
- نسبت ما و انتخابات
- رابطهی عشق و نفرت نسبت به قدرت غالب
اندر باب طنز و طنزپردازی ۳۹
با توجه به اینکه خندهی طنز، خندهی شوخی و شادمانی و رضایت و موافقت با موضوعی اتفاقی نیست، درواقع نیشخندی است تلخ و جدی و دردناک که همراه با سرزنش و سرکوفت بر کاری نامناسب در هنجارهای جامعه و تأثری بر این رفتارهای جاهلانه که از طرف صاحبان ثروت و قدرت به وقوع میپیوندد. به […]
با توجه به اینکه خندهی طنز، خندهی شوخی و شادمانی و رضایت و موافقت با موضوعی اتفاقی نیست، درواقع نیشخندی است تلخ و جدی و دردناک که همراه با سرزنش و سرکوفت بر کاری نامناسب در هنجارهای جامعه و تأثری بر این رفتارهای جاهلانه که از طرف صاحبان ثروت و قدرت به وقوع میپیوندد. به همین خاطر است که طنزپرداز میکوشد از میان همهی آن پدیدههای نابههنجار راهی برای خندیدن و خندان پیدا کند.
برگسون فیلسوف فرانسوی گاهی خنده انسان را نمودار سنگدلی او میداند. نظیر خندهای که از مشاهده زمینخوردن کسی در خیابان به شخصی دست میدهد. یا خندیدن بر ناراحتیهای خندهدار دیگران حتا به هنگام مرگ، نظیر آنکه: پیرزنی در بستر مرگ افتاده بود و کشیشی را برای خواندن آخرین دعا بر بالین وی آوردند، کشیش که خوراکی نامناسب خورده بود، شکمش مرتب قاروقور میکرد. بهطوریکه صدای این قاروقور به گوش همه میرسید. پیرزن هم که در حال مرگ بود با شنیدن این صداهای موسیقیوار شکم به خنده افتاد و در همان حال خندیدن جان سپرد. در باب طنز باید گفت: هر چیزی، هر رفتار و کرداری که در چارچوب منطقی و قراردادهای اجتماعی قرار نگیرد خندهدار است. فروید دراینباره گفته است: شوخی طنز وسیلهای برای اظهار مقاصد جدی، بنابراین باید به مدد مکانیسمهای روانی چنان ظاهر نازیبای کامها را بیاراید که نه دیگران را ناخوش آید و نه سانسور و «من برتر» را ناگزیر از مخالفت سازد.
صائب تبریزی گفته است:
آستین از شاخ گلدارند دائم بر دهن
غنچهها از شرم شکرخندهی پنهان او
در این بخش به دو ماجرای خندهدار، لیکن سرشار از عیب و نقص در رفتار بعضی آدمیان اشاره میکنیم:
«مسافری وارد مهمانخانهای شد، آخر شب بود و مجبور بود ساعت ۹ صبح با قطار حرکت کند. سر میز شام از خدمتکار مهمانخانه خواهش کرد فردا صبح ساعت هشت او را بیدار کند. خدمتکار جوان گفت مطمئن باش، مسافر خسته بود و خوابش نمیبرد و مرتب از این پهلو به آن پهلو میغلتید، نزدیکیهای ساعت پنج صبح تازه چشمش گرم شده بود که شنید با مشتهای محکمی به در اتاقش میکوبند، مسافر وحشتزده از جا پرید تا ببیند چه خبر شده است. شنید که خدمتکار از پشت در فریاد میکشید که: فراموشم نشده که بیدارت کنم. تازه ساعت پنج است تا ساعت هشت چند بار دیگر به تو سر خواهم زد و ساعت هشت صبح بیدارت خواهم کرد!»
«در یکی از مسافرخانههای پاریس مسافر خشمگینی در برابر تعرض صاحب قهوهخانه سیلی محکمی بهصورت او زد، دعوایی درگرفت و پلیس پادرمیانی کرد و آنها را به نزد قاضی برد. قاضی پس از شنیدن حرفهای طرفین گفت: حکم این است که ضارب صد فرانک به مضروب بپردازد. ضارب یک قطعه اسکناس دویست فرانکی درآورد و روی میز قاضی گذاشت. قاضی گفت: صد فرانک آن زیادی است، بقیه شو نداریم به شما بدهیم. مضروب هم گفت: بنده هم بقیه شو ندارم به ایشان بدهم. ضارب در کمال خونسردی بلند شد و یک سیلی محکم دیگر بر صورت مضروب کوبید، بهطوریکه مضروب جلوی چشم قاضی تلوتلو خورد و افتانوخیزان بلند شد. بعد از این ضارب راهش را گرفت و رفت. درحالیکه میرفت گفت: این صد فرانک بقیه را به ایشان بدهید بابت این کشیده دوم!»
گاه تأثر و تأسف ناشی از شکستهای تاریخی هم از نگاه شاعران طنزهای تلخی دارد وحشی بافقی در این باب چنین آورده است:
مضطرب آشفتهخاطر تنگدل اندیشناک
هم وضیع و هم شریف و هم صغار و هم کبار
گرگهای تیزدندان را که دندان بشکند
وین لگد زن استران را چون توان کردن مهار
خونخواران مغولی را به استر «حیوان» لگد زن تشبیه کردن هجو است و طنزی تلخ اما حسرتانگیز و خندهای دارد از سر ترحم و همدلی با مغلوبان ستم دیده در مصاف آن حیوان صفتان، چراکه:
عاطفه درد و بیزاری اجتماعی ناشی از ظلم و فساد و بیرسمی ریا و تحقیر و چپاول و خونریزی و غیره در ادوار مختلف تاریخ ادبیات ایران، مهمترین عامل قیامهای ادبی و مؤثرترین انگیزه پدید آمدن آثار انتقادی در شیوههای جد و طنز و هجو و … بوده است.
به این چند بیت از خواجوی کرمانی توجه فرمایید:
پیش صاحب نظرات ملک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است
آنکه گویند که بر آب نهادست جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر باد است
هر نفس مهر فلک بر دگری میافتد
چه توان کرد چو این سفله چنین افتادست
دل درین پیرزن عشوهگر دهر مبند
کائن عروسی ست که در بند بسی داماداست
خاک بغداد به مرگ خلفا میگرید
ورنه این شط روان چیست که در بغدادست
گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه
مرو از راه که آن خوندل فرهادست
خیمهی انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه بیموقع و بی بنیادست
این اندوه شاعرانه را نیز بهنوعی باید متأثر از همان شکستهای بزرگ دانست که دامنگیر جامعه و تاریخ ما در ادوار تاریخی بوده است. هردو جنبهی طنز و هجو هم در این فقره هست که آن رفتارها و کردارهای ناشایست را به سُخره گرفتهاند. نمونههای فراوان هر دو را میتوان در ادبیات ملی کشورمان دید و عبرت گرفت، هم در این فقره تأسف خورد و اندوهگین شد و هم در مقام مزاح خندید.
ادامه دارد
این مطلب بدون برچسب می باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.